قسمت چهارم؛ خلاصه کتاب دموکراسی پوتین
سلام و درود به همراهان عزیز. شما به چهارمین اپیزود پادکست رپاپ گوش میکنید که در شهریور ۱۴۰۱ منتشر میشه. در پادکست رپاپ، من، امیر سودبخش به همراه ایمان نژاداحد هربار خلاصهی کتاب براتون میگیم.
منتها نه خلاصهی هرکتابی، فقط خلاصهی کتابهایی که به نحوی به تاریخ ارتباط دارن. تو این اپیزودها هم رفتیم سراغ کتاب دموکراسی پوتین. این کتاب تقریبا تازه منتشر شده ولی تو همین مدت زمان کوتاه به یکی از کتابهای جنجالی و پرفروش تبدیل شده.
کتاب دموکراسی پوتین دوتا نویسنده داره. نفر اول خانم کیت سیلانگدن (Kate C. Langdon) محقق و پژوهشگر سیاست و جامعهشناس و نفر دوم آقای ولادیمیر تیسمانانو (Vladimir Tismăneanu)، استاد دپارتمان علوم سیاسی در دانشگاه مریلند.
مترجم کتابی هم که رفرنس ما بوده سرکار خانم سودابه قیصری هستند که اپیزود اول پادکست رپاپ، یعنی خلاصهی کتاب روح ناآرام که دربارهی دوران استالین بود هم ترجمهی ایشون بود. بریم با هم ببینیم که کتاب قراره چی بهمون بگه.
قبل از هر چیز اول ببینیم داستان کتاب چیه و کتاب کلا راجع به چه موضوعی میخواد صحبت کنه؟ اصل موضوع این کتاب اینه که چطور یک شخصیت سیاسی، یک رهبر سیاسی با مشخصات پوتین، موفق میشه کنترل کشوری به ظاهر دموکراتیک رو به دست بگیره.
آیا با دیکتاتوری محض و زور این کار رو میکنه؟ آیا روی کار اومدن پوتین صرفا یه اتفاق بوده یا نه، داستان چیز دیگهایه؟
تو سالهای گذشته تحقیقات و کتابهای زیادی دربارهی خود شخص پوتین منتشر شده اما تحلیلهای مستقل بسیار کمی دربارهی رفتارهای مردم روسیه منتشر شده و این کتاب دقیقا راجع به همین رفتارهای مردم روسیه صحبت میکنه و مشخصا تمرکزش به جای این که روی شخص پوتین باشه، روی مردم روسیهست.
کتاب میخواد ببینه که پوتین مامور نه چندان شناختهشدهی KGB و از جهاتی مردی معمولی که برای اولینبار تو سال ۱۹۹۹، فقط با دو درصد محبوبیت به عنوان قائم مقام نخستوزیر به صحنهی اول سیاست روسیه معرفی شد، چطور تونست دو سال بعدش بشه نفر اول کشور و اون چطوری تونسته حمایت مردم روسیه رو به دست بیاره؟
چی میشه که شهروندان روس دارن به طرز عجیبی از پوتین حمایت میکنن و حتی وقتی پوتین آزادیهاشون رو محدود میکنه، دوستان و عزیزانشون رو به جنگ میفرسته و زندگیشون رو برای تجاوزات غیر ضروری به خطر میندازه، باز هم این حمایتها ادامه پیدا میکنه.
خود نویسندههای کتاب همون اول میگن که ما نمیخوایم پوتین رو تبرئه کنیم و بگیم مشکل از اون نیست و مشکل از مردمه، نه. تحقیق ما قرار نیست به هیچ وجه پوتین رو تبرئه کنه اما تاکید میکنیم که پوتین تنها مانع برای جامعه مدنی آزاد در روسیه نیست و ما میخوایم بگیم که چرا برای هر جرمی که پوتین مرتکب میشه، بخش اعظمی از روسهایی که ازش حمایت میکنن هم مثل خودش مقصرن.
واقعیت اینه که پوتین اونقدر قوی نیست که به تنهایی همهی روسیه رو به چنگ بگیره و مردم رو فقط با زور مطیع خودش بکنه. بلکه این همراهی روسهاست که مثل گذشته، اونها میان داوطلبانه به استبداد رای میدن و فعالانه در خلق چنین رژیمی کمک میکنن.
نتایج انتخابات ملی در روسیه با وجود تمام ایراداتی که داره، ثابت میکنه که روسها تقریبا به طور مداوم به پوتین و فلسفهی پوتینیسم طی بیست سال گذشته رای دادن.
هرچند که اعتراضات بهار ۲۰۱۷، تو مسکو نشون داد که اقلیت در حال رشدی از روسها دارن تلاشهایی برای تغییر در جامعهی استبدادزدهی روسیه میکنند، اما اکثریت مردم روی این موضوع اتفاق نظر دارند که پوتین قدرتمندترین فرد جهانه و برای رهبری کشورشون گزینهی مناسبیه.
پوتین برای این که قدرتش رو همچنان در داخل روسیه بیشتر کنه، میاد از استراتژی بزرگ کردن دشمن خارجی استفاده میکنه و همین استراتژی هم جواب میده.
ذهنیت همیشگی ما در برابر آنها. این ذهنیتیه که به پوتین فرصت میده که کشور روسیه رو برای مردمش به عنوان برترین کشور جهان به تصویر بکشه و آنها یعنی تمام غیر روسها رو در مقابل مردم قرار بده.
حالا این آنها فقط لزوما آمریکا و غرب نیستند. امروز مردم اوکراین هستند و خدا رو چه دیدی، ممکنه فردا،هم مردم یه کشور دیگه باشن. هر کسی به جز روسها.
خلاصه که در قرن بیستم با تمام ادعاهایی که مبنی بر پیشرفت و تمدن وجود داره ولی نه تنها در روسیه بلکه در خیلی از کشورهای دیگه هم مردم دارن به احزاب انحصارگرایی که سیاستشون به فاجعهی اقتصادی، انزواطلبی، سانسور مطبوعات و نقض آزادی منتهی میشه، رای میدن و دستی دستی دارن به این حکومتها مشروعیت میدن.
و در خود روسیه هم اینطور نیست که پوتین فقط با زور داره قدرت میگیره بلکه این روسها هستن که دارن به پوتین قدرت میدن و کتاب میخواد تحلیل کنه که خب چرا؟
چه عواملی باعث میشه این اتفاق بیفته؟ چرا اینطوریه؟ این پدیدهی به قدرت رسیدن شخصی به نام پوتین و در قدرت باقی موندنشش در این همه سال، چه عواملی پشتش بوده.
پدیدهای که کتاب اسمش رو میذاره پوتینیسم. برای بررسی ریشههای پوتینیسم و ادعاهایی که نویسندهها دربارهش دارن کتاب اول یه بررسی کوتاهی روی تاریخ روسیه انجام میده و میگه که از منظر تاریخی این کشور یه زمانی شاهد حملهی مغول و نابود کردن همه چیز توسط سپاهیان مغول بوده.
بعدها هم همین اتفاق با حملهی ارتش ناپلئون به امپراطوری روسیه تکرار شده و این حملات به کرّات در تاریخ روسیه دیده شده و هربار هم در روسیه یه شخصی که تونسته قدرت رو تجمیع کنه و انحصار قدرت رو به دست بگیره، تونسته در مقابل بیگانهها کاری از پیش ببره.
بنابراین مردم روسیه میل شدیدی به استبداد و قدرت طلبی پیدا کردند و در کنارش هم اونها مایل بودند از بعضی از آزادیهای خودشون به نفع رسیدن به امنیت عمومی بگذرن.
و اینطوریه که اونها تن به سیستمی دادند که در اون یک رهبر تحت نام تزار، امنیت سرزمینهای روسیه رو حفظ میکرد و این رهبر قدرتش رو هم از مردم میگرفت و در ازای قدرت مطلق و اطاعت کامل مردم از تزار، به جاش تزار هم به مردم امنیت میداد.
تزار نقش رهبر والا مقام رو بر عهده میگرفت و از همهی نهادهای کشور میخواست که به صورت مطلق ازش اطاعت کنن. خود واژهی تزار در زبان روسی به معنی پدر عزیزه و به این دلالت داره که خداوند به تزار قدرت تسلط بر کل قلمروی کشور رو داده.
در اصل تزار سایهی خدا روی زمین تصور میشد و خب این ادعا فقط میتونست یه مخالف داشته باشه و اون هم کلیسای ارتدوکس روسیه بود.
چون که خب کلیسا هم همین ادعا رو میکرد دیگه. اونها هم خواستار اطاعت کامل مردم روسیه از خودشون بودن ولی وقتی که تزار و کلیسا سر یک سفره نشستن، کلیسا اومد از تزار حمایت کرد و دیگه این مشکل هم حل شد.
تزار قدرت مطلق رو داشت. کلیسا هم که حمایتش میکرد و ارتش هم به عنوان دستگاه اجرایی جداناپذیر حکومت عمل میکرد. در کنار همهی اینها هم سیستم آموزش هم در جهت ترویج و تبلیغ قدرت تزار در خدمت حاکمیت بود.
ولی آیا همهی مردم موافق این نوع حکومت بودن؟ مسلما نه، نبودند ولی مخالفان کاملا در اقلیت بودند و معمولا همیشه اکثریت با کسایی بود که مشتاق چنین قدرتی بودن.
به خصوص این که دیگه کلیسا هم مهر تاییدش رو در حکم تزار زده بود و اصلا دیگه موضوع اطاعت مطلق از تزار، جنبهی مذهبی هم گرفته بود.
داستان رفت جلو. سالها به همین منوال گذشت. تزارها همینطوری اومدن و رفتن تا این که با آغاز جنگ جهانی اول، قیمت سرسامآور مواد غذایی، کمبود سوخت و بیکفایتی سیاستهای نظامی تزار نیکلای دوم، باعث شورش روسها علیه اون و سرنگونی کل رژیم تزاری در سال ۱۹۱۷ شد.
اما آیا این شورش واقعا یه انقلابی بود که قرار بود جامعه رو به سمت دموکراسی ببره و آیا اصلا همچین بستری برای جامعه فراهم بود که بخواد به سمت دموکراسی واقعی بره؟
نه. این شورش و این حرکت انقلاب نبود فقط یه جابهجایی قدرت بود. به عبارتی تزارها خیلی راحت با رهبران مستبد حزب کمونیسم جایگزین شدند.
تزارها رفتن، رهبران حزب کمونیسم اومدن. ولادیمیر لنین موفق شد مردم رو تحت لوای مارکسیسم لنینیسم متحد کنه و جای تزار رو بگیره.
لنین موفق به فتح اعتماد مردم شد. چیزی که به گفتهی خودش بینهایت اهمیت داشت. لنین هیچ وقت به مردم فرصتی برای مخالفت با استبداد یا ترویج فردگرایی نداد.
اون و جنبشش، شهروندان رو متقاعد کردند که به طور کل اصلا آزادیهای فردی بی ارزشن. پروپاگاندای حکومتی به جامعهی غرب برای احترام به آزادیهای به گفتهی خودشون لذتجویانه و خودخواهانه حمله میکرد و میگفت شما حق مردم رو دارید میخورید.
حق کارگران رو دارید میخورید ولی ما چنان نظام حکومتی.ای در دنیا بنا میکنیم که توش همه با هم یکسان باشند. هیچ کسی بر اون یکی برتری نداشته باشه و حقوق همه هم با هم برابر باشه. نظام کمونیستی شوروی که در عمل دیدیم و میدونیم که نتیجهش چی شد و اینجا کاری بهش نداریم.
اگرچه تا پایان سال ۱۹۹۱ نظام کمونیستی شوروی فرو پاشید اما خاکستر خودکامگی رو با خودش نبرد. درسته که خیلی از مردم ایمانشون رو به خود کمونیسم رو از دست داده بودند اما هنوز باز هم به ضرورت رهبری قدرتمند باور داشتن.
چرا؟ چون سیستم ایدئولوژیک دیگهای برای رقابت با چهارچوب قدیمی ارائه نشده بود. راه حل جایگزین مناسب دیگهای بلد نبودن. مردم به اطاعت بیچون و چرا از یک قدرت مطلق عادت کرده بودن.
قبلا تزار، دیروز لنین، امروز استالین، فردا هم یکی دیگه. زمانی که اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید و ملت در چند کشور تقسیم شدند، هیچ وصیتنامهی مشخصی برای ملت روسیه باقی نمونده بود که اونها بتونن به کمکش راهشون رو پیدا کنن و به سمت دموکراسی واقعی حرکت کنن.
الکساندر زینوویف (Alexander Zinoviev)، فیلسوف روس وضعیت اون زمان رو اینطوری توصیف کرد که گفت ناگهان حدود ۱۵۰ میلیون انسان، دیگر یک ملت نبودند.
حتی وقتی یلتسین (Yeltsin) بعد از فروپاشی شوروی با محبوبیت زیادی در روسیه به قدرت رسید، باز هم اوضاع رو به راه نشد و تا سال ۱۹۹۹، درصد محبوبیت یلتسین تک رقمی شد.
وضعیت مردم داغون شده بود. آمار جمعیت از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی کمتر شده بود و افت امید به زندگی همراه شده بود با افزایش آمار مهاجرت.
قرنها سلطنت تزاری، دههها حکومت شوروی و کمتر از یک دهه حاکمیت یلتسین ضعیفترین رئیس جمهور منتخب، باعث شد که مردم روسیه که همیشه دنبال یه قدرت مطلق میگشتن رو بیارن به اولین گزینهای که بهشون پیشنهاد شد.
کسی که تا دو سال پیش هیچکس نمیشناختش و الان اومده بود به عنوان فرشتهی نجات، سوار بر اسب سفید، اومده بود تا در مقابل نابسامانیهای اقتصادی و سیاسی بتونه مردم روسیه رو نجات بده و غرور از دست رفتهی اونها رو بهشون برگردونه. قهرمان وارد میشود.
بعد از پیروزی پوتین در انتخابات، اون اومد گفت که جامعهی روسیه تو این برههی زمانی چیزی که بیشتر از هر چیز دیگهای بهش نیاز داره، نظمه و من برای برقراری این نظم باید به اندازهی کافی اختیار داشته باشم.
پوتین خیلی راحت تونست با بازی در نقش معمار و خدمتگزار فداکار ملت و کسی که میتونست نظم و امنیت کشورش و مردمش رو تضمین کنه، از تاریخ پدرسالارانهی روسیه سوءاستفاده کنه.
دوباره یه تزار یا یک رهبر دیگه متولد شده بود. دوباره قدرت مطلق در اختیار یک نفر. دوباره همون آش و همون کاسه. حالا قبل از انتخابات ریاست جمهوری که منجر به پیروزی پوتین شد، چندتا بمبگذاری تو ساختمونهای مسکونی شهرهای روسیه مردم رو به وحشت انداخته بود.
پوتین هم از فرصت استفاده کرده و خودش رو به عنوان تنها کسی که میتونه زندگی مردم روسیه رو در میانهی این دورهی به ظاهر استثنایی تروریسم نجات بده، به ملت معرفی کرد.
داستان این بمبگذاریها رو مفصل در پادکست رخ و در اپیزود داستان زندگی پوتین تعریف کردیم و اونجا گفتیم که دولت اومد گفت کار، کار مسلمانهای چچنه.
این در حالی بود که نه تنها هیچ مدرکی مبنی بر این که مسلمونهای چچن، این کار رو کردن در دست نبود، بلکه حتی تو یکی از بمبگذاریها قبل از این که تروریستها بتونن بمب رو منفجر کنند دستگیر شدن و بعد دستگیری هگ کاشف به عمل اومد که بله، اونها خودشون مامورهای سرویسهای اطلاعاتی روسیهان.
بعد هم اومدن گفتن آقا ما داشتیم مانور برگزار میکردیم که ببینیم مردم چقدر حواسشون جمعه و خیلی راحت ماسمالیش کردن و تمام تقصیر رو انداختن گردن دشمن. گردن آنها. اینبار آنها کیا بودن؟ این.بار مسلمانهای چچن بودن.
این بمبگذاریها مردم رو حسابی ترسوند و همزمان هم به پوتین بهونهای برای توصیف خودش به عنوان رهبری قادر برای یکپارچه کردن روسیه و دفاع از این کشور داد.
حالا این که آیا خود پوتین دستور بمبگذاریها رو صادر کرد یا نه، اصلا معلوم نیست اما چیزی که مشخصه اینه که این اتفاق نقش مهمی در برانگیختن احساس مردم و حمایت همهجانبه از پوتین شد.
چیزی که پوتین موفق به ایجادش شده بود، تولید ترس و نیاز به یه آدم قلدر بود. ناخودآگاه چیزی که مردم میخواستن هم حاکمی قدرتمند و قلدر برای حفظ امنیتشون بود. این روش حکومت و ایدئولوژی پوتین بود و هست.
کلا برای چنین جامعههایی، ایدئولوژی مثل کد اخلاقی عمل میکنه که از پیروانش انتظار میره بر اساس اون زندگی کنن. ایدئولوژیها گروه خاصی رو هدف تبلیغات قرار میدن و اونها رو وادار میکنن تا در خدمت اهداف از پیش تعیین شدهای حرکت کنن.
تو روسیه تبلیغات مدام به این سمت حرکت میکنه که حکومت ضامن امنیت شماست. اگه ما نباشیم، آنها کشور و فرهنگ رو نابود میکنن و اینطوری ایدئولوژی کرملین به طور مداوم با همین ترفند مشروعیت خودش رو تقویت میکنه و با تحمیل روایتهای خاص تاریخی به ذهن شهروندهاش، حقایقی رو جعل میکنه و بعد به اونها اعتبار میده.
به زبان ساده با همین ترفند، روسها رو به این باور میرسونه که سلطهجویی در اکراین و پاکسازی نژادی و کشتن مسلمونها در چچن کار درستیه و اینطوری مردم هم از رژیم و کارهاش حمایت میکنن.
و با همین ترفند حکومت به طور اساسی، کنترل همهی جنبههای زندگی اجتماعی مثل اقتصاد، هنر، علم، اخلاقیات و رفتارهای خصوصی شهروندهاش رو در دست میگیره تا هرکس در خلاف جهت اهداف حکومت کاری بکنه، سریع بهش برچسب خیانتکار زده بشه.
حکومت توتالیتهی مبنی بر این ایدئولوژی، نه تنها افکار و اعمال مردم خودش رو به طور کامل کنترل میکنه، بلکه سعی میکنه مردم رو هم برای رسیدن به اهدافش بسیج کنه و با تبلیغ مداوم ایدئولوژی خودش، مردم رو هم به سمت خودش جلب کنه.
و اینطوریه که اکثر شهروندان روس بدون هیچگونه تظاهراتی، میان از حمله به اوکراین استقبال میکنن و این حمله در نمایشی از وجد و شعف ناسیونالیستی، به شدت مورد تایید قرار میگیره.
پوتینیسم میاد برای آزادی مردم یه تعریف جدید ارائه میکنه و میگه آزادی فردی و فردگرایی مثل غرب اصلا معنی نداره. ارزش نداره. ارزش تو اینه که هرنفر بیاد خودش رو وقف جمع کنه و اون جمع هم خودش رو تحت اختیار یک رهبر قرار بده.
برای پوتین و برای ایدئولوژی پوتینیسم، همه چیز مثل اخلاقیات، گرایش جنسی، مذهب، میهنپرستی، نژاد، انتخابهای فردی و امثالهم، همه سیاسیاند. همهی اینها سیاسیاند و باید در جهت منافع فرضی کشور قرار بگیرن و همه باید در یک راستا باشن.
این ویژگی اصلی رژیمهای توتالیتهست و رژیم پوتین هم یه نمونه از جوامع توتالیتهست که در اون همه چیز قائم به یک نفره. قائم به شخص پوتین. برای این قائم به شخص بودن اینجا کتاب یه مثال جالبی دربارهی آقای الکساندر دوگین (Alexander Dugin) داره.
آقای الکساندر دوگین به عنوان راستپوتینِ پوتین شناخته میشه. راسپوتین هم با شخصیتش آشنا هستید دیگه. اگه نیستید اپیزود راسپوتین از پادکست راوکست رو گوش کنید.
آقای الکساندر دوگین این لقب رو برای این از رسانهها گرفته که همیشه داره تبلیغ پوتین رو میکنه. این لقب برای اینه که رسانهها همیشه ایدههای دوگین رو به کارهایی که پوتین میکنه مرتبط میدونن و حملهی اخیر به اکراین و حتی اشغال کریمه رو هم یکی از ایدههای اون میدونن.
دوگین همیشه به شبکههای خبری میگه که پوتین هیچ مخالفی نداره و اگه هم کسی مخالفش باشه حتما دچار مشکل روانیه و باید تست روانی ازش گرفته بشه. میگه پوتین همه چیزه. پوتین کامله. پوتین بیجایگزینه و از اینجور مجیزگوییها.
حالا همین آدم یه بار اومد یه نقد خیلی کوچیک کرد و گفت که پوتین به جدایی طلبان طرفدار روسیه در شرق اوکراین به اندازهی کافی کمک نکرده و تسلیحات کافی بهشون نداده.
بعد از این حرفها، بلافاصله دوگین از دپارتمان جامعهشناسی دانشگاه مسکو کنار گذاشته شد. برکناری دوگین روشن کرد که پوتینیسم قائم به خودشه و کوچکترین نقدی رو برنمیتابه.
حالا دوگین که یار غار پوتین بود و هست. دیگه شما ببین عاقبت مخالفان چی میشه. داستان خیلی از این مخالفان رو تو داستان زندگی پوتین در رخ شنیدید. این هم بگم که این آقای دوگین همین کسیه که به تازگی دخترش رو ترور کردن و داستان ترورش خیلی سر و صدا کرد.
حالا نکته اینه که پوتینیسمی که امروزه ما داریم ازش صحبت میکنیم، از رویدادها و عقایدی که اصلا قبل از تولد شخص پوتین رخ دادن تشکیل شده و بحث امروز و دیروز نیست.
پوتینیسم بیشتر در تاریخ روسیه ریشه داره تا در قرن بیستم. چون که خاطرهی رهبری تزارها رو در ذهن تداعی میکنه یا خاطرهی لنین به عنوان مظهر کاریزمای انقلابی و خاطرهی استالین، تجسم وحشت گستردهی انقلابی.
به این واژهها دقت کنید. پوتینیسم، ایدئولوژی پوتین، ایدئولوژی کرملین، ایدئولوژی روسیه. همهی این واژهها قابلیت جایگزینی همدیگه رو دارن و همهشون از یه سری باور حمایت میکنن.
اول این که روسیه در مقایسه با هر جامعهی دیگهای تمدن و فرهنگ برتری داره و دوم این که این کشور دائما در خطر حملات قلدران فاسد غرب و آمریکا قرار داره.
یکی از عناصر القای ترس پوتینیسم کاسبی با توهم امنیت ملّیه. دسیسههای پوتین نماد واقعی تئوری هانا آرنته که میگه یه ایدئولوژی میتونه از طریق به کارگیری تواناییهاش برای بسیج مردم، به اهدافش دست پیدا کنه.
کرملین بحرانهایی رو جعل میکنه که ترس رو میان شهروندانش تزریق کنه و اونها رو با تلقین فکری اسیر توهم امنیت همگانی کنه. نمونهش هم بمبگذاریهای سال ۱۹۹۹ که توضیحش رو دادیم.
جالبه که حتی امروز هم که چچن از سوی رمضان قدیرف، جنگسالار وفادار و دستنشاندهی پوتین دیگه همراه و یار غار اون شده، ولی باز هم روسها مردم چچن رو به عنوان آنها میبینن و چشم از اونها برنمیدارن.
اونها اسیر همون توهمی هستند که هرشخص، گروه یا ایدهی دیگهای رو غیر خودی معرفی میکنه و اون رو به عنوان چیزی که باید در مقابلش از خود محافظت کرد معرفی میکنه.
احتمالا بعد از این که پوتین به اهداف اولیهش برسه، اقدام بعدیش اتحاد دوبارهی روسهای اصیل و تشکیل دوبارهی کشوری شبیه به حالا شوروی باشه.
یادمون نرفته که تو سال ۲۰۰۵، پوتین تو یکی از سخنرانیهاش از فروپاشی شوروی به عنوان بزرگترین فاجعهی ژئوپلیتیکی قرن بیستم یاد کرد. اسمش رو گذاشت فاجعه.
شاید هم برای همین باشه که پوتین میاد و بعضی آدمهای دستچین شدهی دورهی شوروی رو ستایش میکنه. اون میخواد به افسانههای استثناگرایی ملی و برتری در دنیای جهانی شده، جون تازهای ببخشه یا این که با توسل به آرمانهای قدیمی، به اهداف جدیدش برسه. آرمانهای قدیمیای که کشور رو بدون چون و چرا مقدس میدونست.
از زمان انتخاب دوم پوتین در سال ۲۰۰۴، نظرسنجیها نشون میده که مداما شهروندان بیشتر و بیشتری به این باور میرسند که دشمنها، شوروی رو احاطه کردند. آنها شوروی رو احاطه کردند و از اونجا که کشور بسیار مقدسه، جنگیدن برای سربلندی اون هم مقدسترین کاره.
حالا چه در حاکمیت کمونیستی قدیم و چه در حاکمیت توتالیتهی پوتینیسم حال حاضر و پوتینیسم برای سوءاستفاده از این احساس میهنپرستی، مدام در حال جعل تاریخه.
این که عنوان میشه پوتین، تاریخ رو جعل میکنه و بعد با دستگاه پروپاگاندای خودش اون رو تو ذهن مردم جا میندازه، مصداق بارزش میتونه داستان دلیل شکست اقتصادی روسیه در دههی نود باشه.
در توهم کرملین تحت ریاست جمهوری پوتین، تصور اینه که سرمایهدارهای غربی مسئول نابودی اقتصاد در دههی ۱۹۹۰ هستن و این نگرش و دیدگاه بین مردم روس هم عمومیت پیدا کرده.
تصوری دقیقا خلاف این حقیقت که طی دههی نود، خود همین شهروندهای روس تاجران فاسد و رئیس جمهور اغلب مست خودشون، آقای یلتسین رو برای سقوط دولت سرمایهداری نوپای روسیه مقصر میدونستن.
فسادی که الیگارشهای نزدیک به یلتسین ایجاد کرده بودند و بعد همین افراد به اولین کمپین انتخاباتی پوتین اضافه شدند و در به قدرت رسیدن پوتین نقش پررنگی داشتند.
ولی جامعهی فعلی روسیه دلیل اون شکستهای اقتصادی و اوضاع بد مردم در دههی نود رو غرب میدونه و به خاطر همین تبلیغات ضد غربی الان نظرسنجیها نشون میده که ۴۵ درصد روسها شیوهی زندگی غرب رو کاملا منفی ارزیابی میکنن و ۴۴ درصد اونها مهاجرت به غرب رو انتخاب نمیکنن حتی اگه به معنی دستمزد بالاتر و فرصتهای شغلی بهتر باشه.
یکی از مشخصههای تمام رژیمهای خودکامه، استفاده از واژگان و بیانات زمخت در کنار خشونت زیاده. به عنوان مثال نازیها نابودی میلیونها یهودی رو با کلمات زشت راه حل نهایی برای مسئدهی یهودیان اسم میبردن.
و یا در اتحاد جماهیر شوروی، اسم سرکوب جمعی اشتراکیسازی یا نبرد با مخالفان بود و در دوران پوتین هم حمله به کشورهای دیگه تحت نام کمک برادرانه و حمایت از روسها عنوان میشه.
تزویر گفتاری در این سطح در روسیه پوتین به اون این اجازه رو میده که اشغال غیرقانونی کریمه در مارس ۲۰۱۴ رو پیروزی عظمت و رشادت خارقالعادهی ارتش روسیه مبتنی بر آرای عمومی در تطابق کامل با فرایندهای دموکراتیک و روابط بینالملل بخونه. بازی با واژگان قشنگ برای توجیه یه عمل زشت.
شهروندان روسیه به طور روزانه روایت یک جانبهی پوتین رو از تلویزیون ملی میبینن و میشنون. این رسانهها با تسلط بر همهی منابع خبری روایت حکومت رو تبلیغ میکنند و به پوتین در بازنویسی تاریخ کمک میکنن.
یکی از اهداف دیگهای که بازنویسی تاریخ شوروی توسط کرملین دنبال میکنه، بازسازی چهرهی استالینه. طی یک دههی گذشته در مدارس روسیه، استالین رو چهرهای بحث برانگیز و یا حتی مدیر موثر به تصویر کشیدن که مجبور شده بوده برای بقای کشور فداکاری کنه.
یا به عبارت دقیقتر کسی که مجبور بود تصمیم بگیره کدوم شهروندها باید بیشتر فداکاری کنن. در واقع بعد از حملهی اول به اوکراین در تابستان ۲۰۱۴، میزان محبوبیت استالین بین روسها بیشتر شده.
استالینی که دیگه جنایاتش زبانزد خاص و عام بوده و هست. تو اپیزود اول پادکست رپاپ در خلاصهی کتاب روح ناآرام راجع به دوران سیاه استالین صحبت کردیم.
یکی دیگه از اجزای مهم پوتینیسم تلقین این باور به مردمه که روسیه نه تنها وارث فرهنگ بالای گذشتهی شوروی هستش، بلکه خودش هم کشوری یگانه با فرهنگ و اخلاقیات برتره.
ترویج این خاطرات قومی روس و برتر دونستن اونها نسبت به دیگران، برای اینه که به مردم گفته بشه روسیه کشور خارقالعادهایه که تونسته از همهی خطرات به سلامت عبور کنه و بعد از این هم باید همینطور باشه و مردم روس باید بتونن این برتری رو حفظ کنن.
مثلا در روسیه حمله به اوکراین شرقی و اشغال کریمه به عنوان جنگهایی شرافتمندانه برای دفاع از حقوق روسهای خارج از کشور گرامی داشته میشه و کمتر به عنوان نقض استقلال اکراینیها شناخته میشه. همه چیز از زاویهی دید خودخواهانهی روسیه اهمیت پیدا میکنه. جنگ مقدسی برای آزادی روسها.
ولادیمیر واینوویچ (Vladimir Voinovich)، نویسندهی داستاننویس و طنزپرداز روس در کتاب شوروی ضد شوروی، مینویسه که در کشور ما برچسب مقدس بیش از حد به کار میره و گاهی به چیزهایی که ابدا مقدس نیستند هم اطلاق میشه.
این مقدس، اون مقدس. به کرّات در ذهن ما تلقین میشه که خودمون هم متوجه نمیشیم داریم از چه مزخرفاتی به عنوان مقدسات حرف میزنیم.
این خودبرتربینی فقط در مقابل غربیها نیست. مثلا متاسفانه تعداد قابل ملاحظهای از شهروندان اصیل روس با دید منفیای، مهاجران آسیای مرکزی و قفقاز جنوبی رو سیاهان خطاب میکنن و یا مسئولان مهاجرت روسیه خیلی واضح نفرتشون رو از آلودگی نژادی کشور روسیه نشون میدن و شهروندان هم میان به خبرنگاران میگن که این مهاجران غیر اسلام، چیزی نیستند به جز مشرکان کثیف آسیای مرکزی که هرگز نباید پاشون رو تو روسیهی مقدس میذاشتن.
مسلمونها هم در روسیه جمعیت زیادی رو تشکیل میدن و این موضوع بیش از هرچیز دیگهای نژادپرستها رو داره آزار میده. در ضمن تبعیض فقط به قومیت یا رنگ پوست منحصر نمیشه.
موضوع مهم دیگه نفرت از هموسکشوالیتی در روسیهست و مردمان روس کسانی که گرایشات جنسی غالب مردم رو ندارن و مثلا همجنسگرا هستند رو در جامعه نمیپذیرند و یا به سختی میپذیرن و دولت هم این طرز فکر غلط مردم رو تقویت میکنه و دولت بعضا تصمیمات عجیبی هم دربارهشون میگیره.
به عنوان مثال وقتی پوتین یک قانون فدرال رو برای حفاظت از کودکان در برابر اطلاعات مربوط به انکار ارزشهای سنتی خانواده در ژوئن ۲۰۱۴ امضا کرد، خبرش در صحنهی بینالملل مثل بمب ترکید.
قانونی معروف به قانون تبلیغات ضد گی که در اون مجلس اومده بود هموسکشوالیتی رو جرم اعلام کرده بود و در ادامه عنوان شده بود که قانون، شهروندان عادی، مقامات عمومی و سازمانهایی رو که به ترویج این موضوع بپردازند رو به پرداخت جریمه، بازداشت، توقیف، اخراج از شغل و حتی اخراج از کشور میتونه محکوم کنه.
دادگاههای روسیه و مددکاران اجتماعی آماده شدند تا حق پدر و مادری رو از والدین گی به راحتی سلب کنن. درحالی که با والدین معتاد یا والدینی که به کودکانشون خشونت فیزیکی اعمال میشد، چنین رفتاری نمیکردن.
دولت و مردم روسیه با این رفتارها میخوان از ارزشهای فرهنگی نابتر خودشون در مقابل فساد محافظت کنن. در مجموع با این رفتارها تفکر پوتینیسم داره تمام تلاشش رو میکنه که بیشتر مردم باور کنند که جامعهشون از هر جامعهی دیگهای در جهان برتره و در عین حال زندگیشون در معرض تهدید قدرتهای دموکراتیک و غربیه.
دولتشون برای منافع آیندهی اونها کار میکنه و تنها وظیفهی تک تک اونها موافقت با چیزیه که رسانههای تحت کنترل حکومت میگن. مثلا رای دادن به پوتین. دفاع از پوتین و سیاستهای روسیه در گفتگوهای عادی. برافراشتن پرچم روسیه تو بالکنها و چیزهایی شبیه به این.
حالا همهی اینها میدونید به چی ختم میشه؟ اینجا رو خوب دقت کنید. در ژانویهی ۲۰۱ه تو یه نظرسنجی از شهروندان روس پرسیدن که شما فکر میکنید روسیه به چه نوعی از دموکراسی نیاز داره؟
بیشترین جوابی که داده شد و بیش از ۴۶ درصد پاسخدهندهها انتخابش کردن این بود که روسیه به نوعی کاملا خاص از دموکراسی که متناسب با سنن ملی و ویژگیهای یکتای روسیه باشه، نیاز داره.
همین موضوع داره تاکید میکنه که چطور دیدگاه روسیهی استثنائی بر بخش بزرگی از شهروندان تاثیر قابل توجهی گذاشته. این دیدگاه اونها رو به این باور رسونده که روسیه اونقدر با کشورهای دیگه متفاوته که باید به شیوهای متفاوت هم اداره بشه.
روسیه همه چیزش فرق میکنه. رسانههای روسیه غالبا از نقض قوانین بینالملل و حملات هوایی آمریکا در روسیه شکایت میکنن که خب درست هم میگن.
اما در عین حال رئیس جمهور پوتین رو برای اشغال غیرقانونی کریمه به وقیحانهترین شکل امپریالیستی از زمان آدولف هیتلر تا الان تشویق میکنن.
خب کتاب در ابتدا گفت که نظام آموزشی روسیه هم در کنار کلیسای ارتدکس و رسانهها نقش مهمی در پایههای تفکر ایدئولوژیک شهروندهای روس داره.
اینجا میخوایم اول خیلی کوتاه به نظام آموزشی یه نگاه بندازیم و بعد به کلیسای ارتدوکس.
پوتین در ژوئن ۲۰۰۷، در کنفرانس ملی معلمان علوم اجتماعی و انسانشناسی روسیه، شخصا کتابهای تاریخ جدید و مورد تایید کرملین رو سفارش داد. با این هدف که شهروندان به ویژه جوونها با این سیستم آموزشی بهتر یاد بگیرن که به کشورشون افتخار کنن.
کتابهای تاریخی تحریف شدهی جدید که در اونها گذشته و حال روسیه شایستهی تقدیس و تکریم عنوان شده و روسیه رو به عنوان کشوری که ماموریت والای اتحاد جماهیر شوروی و برقراری عدالت اجتماعی در جهان داره رو معرفی کرده.
مطبوعات و تلویزیون هم از این کتابها به عنوان مطالعات عمیق اثبات شده اسم بردن که اصلا هم نقدی بهشون وارد نیست.
تو یه مورد در اتاق خبر بزرگترین شبکهی تبلیغاتی روسیه، یعنی آرتینیوز یا همون راشاتودی یه بنده خدایی اومد یه مستند درست کرد که تو اون به اشغال کشور استونی از سوی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۵ اشاره کرده بود.
بعدش بلافاصله رئیسش احضار و توبیخش کرد و بهش گفت که ما اون زمان میخواستیم استونی رو نجات بدیم، نه این که اشغالش کنیم. تو چرا اومدی از واژهی اشغال استفاده کردی؟ ظاهرا هرگونه توصیف دیگهای از حوادث ۱۹۴۵ توهینی غیرقابل قبول به تمامیت روسیه بود.
در روسیه کتابهایی نوشته شده و مقالاتی منتشر میشه که به روسها القا میکنه خود ساکنان کریمه تحت حکومت روسیه خوشحالترند، تا تحت حکومت اکراینیها. اکثر مردم هم این رو باور میکنن.
مرکز بررسی افکار عمومی روسیه اگه بشه بهش اعتماد کرد، نظرسنجیای رو منتشر کرد که نشون میداد ۹۵ درصد شهروندان روسیه در مارس ۲۰۱۴ از اشغال شبه جزیرهی کریمه و نجات اون از دست اوکراینیهای فاشیست که فرهنگ و زندگی روستبارها رو تهدید میکردن، خشنود و قدردان بودن.
خب، کلیسای ارتدکس که سومین منبع اصلی کنترل ایدئولوژیک حساب میشه. اول رسانهها، دوم سیستم آموزشی و سوم کلیسا.
کلیسا مکانیسمیه که به وسیلهی اون کرملین میتونه در حوزهی خصوصی افراد عمیقتر کندوکاو کنه. طبق نظرسنجی سال ۲۰۱۵، کلیسا با ۷۵ درصد بعد از ریاست جمهوری با ۹۱ درصد دومین نهاد مورد احترام در روسیهست.
کرملین پوتین به شخصیترین شکل با رهبر کلیسای ارتدوکس ارتباط داره. برخی مردم حتی پوتین رو باتیوشکا به معنی پدر مقدس خطاب میکنن.
کلیسا هم دربست در خدمت حکومته، تا اون.جا که حتی در انتخابات سال ۲۰۱۲، اسقف کلیسای ارتدکس دو دورهی اول ریاست جمهوری پوتین رو معجزهی خداوند خطاب کرد.
و یا در تظاهرات معروف سال ۲۰۱۲ علیه پوتین، کشیش اعظم دمیتری اسمیرنوف (Dmitri Smirnov) در پاسخ به مردمی که خواستار انقلاب سیاسی و اقتصادی بودن، تمامقد از پوتین دفاع کرد و در جواب مردم گفت باید به یاد داشته باشیم که شیطان اولین انقلابی بود.
اونها در جواب معترضین از پوتین با چنین استدلالهایی دفاع میکنند که میگن برعکس دوران فاجعه بار یلتسین، حداقل الان مردم حقوق دریافت میکنن یا سیستم پلیسی درسته که الان خوب نیست ولی به بدی دوران استالین هم نیست.
در جوامعی شبیه به روسیه، وقتی قدرت حکومت و امنیت همه به یک شخص سپرده میشه، اون شخص تضمین مصونیت پیدا میکنه و دیگه کی میتونه بهش حرف بزنه؟
اگر هم کسی چنین جسارتی کنه، حسابش با سیستم قضایی و امنیتیه. بعد از گذشت مدتی هم اون شخص خودش میشه قانون و کسی که خودش قانونه، پس خب اصلا نمیتونه غیر قانونی عمل کنه.
اینطوریه که کسی مثل پوتین، میشه مظهر ارادهی مردم کشور و بنابراین هرحمله و انتقادی به پوتین، حمله و انتقاد به کشور روسیه حساب میشه و مردم هم گوش به فرمان رهبری میشن که خودشون اون رو ساختند و حالا دارن در راستای اهداف اون قدم برمیدارن حتی اگه این اهداف خطرناک باشه.
یه شرکت تولید شکلات روس اومد بستههای شکلاتی تولید کرد که نقشهای از روسیه روشون نقش بسته بود، رو شکلاتها نقشهی روسیه بود اما نه نقشهای که ما از روسیهی امروز میشناسیم.
تو این نقشه مناطق جدید از جمله کریمه و از اون بدتر، نواری بزرگ از قلمروهای آینده در اسکاندیناوی، اروپای شرقی، آسیای مرکزی، چین و آلاسکا رو هم به مثابهی متعلقات روسیه برجسته نشون داده شده بود.
اگرچه همچین چیزی صرفا یه شوخیه و اصلا مدرک جدیای برای دخالت روسیه حساب نمیشه ولی صرف وجود همچین چیزایی نشون میده که پس ذهن حداقل بخشی از مردم داره چی میگذره و چطور اونها تحت تاثیر پوتینیسم قرار گرفتن.
اصلا بد ماجرا اینه که در واقعیت دولت روسیه به این شرکتها برای تولیدات محصولات این چنینی دستوری نداده بلکه خود تولیدکنندهها تشخیص دادند که چقدر میتونه این موضوعات برای مشتریهاشون جذاب باشه و اومدن اقدام به این کار کردن.
این نمونه نشون میده که چطور پروپاگاندای کرملین کارش رو داره به خوبی انجام میده و تونسته با موفقیت تودهای عوام وفادار پرورش بده که برای تولید پیام حکومت میتونه روشون کاملا حساب کنه.
تو یه نظرسنجی اومدن از مردم پرسیدن که دوست دارید روسیه چه کشوری باشه؟ کشور قدرتمند، کشور عادل، کشور ناهمسان و چندتا گزینهی دیگه. ۵۷ درصد شهروندان روس کشور قدرتمند رو انتخاب کردن و ۳۰ درصدشون کشور عادل و این نشون دهندهی اینه که قدرت طلبی و قدرت انحصاری اولویت روسهاست و همینطور نشوندهندهی تاثیریه که اونها از حاکمیت گرفتن و الان دیگه خودشون بخشی از همون حاکمیت شدن.
در حقیقت اینطور نیست که بیایم بگیم شهروندهای روس چارهای ندارند و مجبورن روایت پوتینیسم رو حمایت کنن. نه، حتی در جامعههای توتالیته هیچکس از فرصت اساسی برای انتخاب اینکه از نظر معنوی یا سیاسی کجا بایسته محروم نیست و آدمها در نهایت میتونن انتخاب کنن.
مثلا در گذشته هیچ زن خانهداری در آلمان وادار نشد زندگیش رو وقف آرمان آلمان نازی کنه ولی خیلیهاشون انتخابشون این بود و کردن.
یا در اون اتفاقی که در سال ۱۹۴۱ افتاد و یک مسیحی اومد ۱۶۰۰ یهودی رو دور هم در یک ساختمون جمع کرد و بعد ساختمون رو آتیش زد، هیچکس اون رو مجبور به این کار نکرده بود و این انتخاب خود اون شخص بود.
البته که بدون تردید سرپیچی از نازیها و اهدافشون، ممکن بود به قیمت جون آدمها تموم بشه اما همیشه انسانهای درستکار میتونن باز هم از همکاری با دستگاه حکومت توتالیته خودداری کنند کما اینکه خیلیها هم این کار رو کردن.
پس حتی اگه حق انتخاب از سمت قدرتمندان محدود بشه و حتی اگه پیامدهای هرانتخاب از قبل تعیین شده باشه هم، هر نازی یا ضد نازی، هر طرفدار پوتین و هر مخالف پوتین تا حدودی میتونه خودش انتخاب کنه که کجا بایسته.
یه نکته رو هم باید بهش بیشتر توجه کرد، اون هم اینکه پوتینیسم ضد قانون نیست بلکه فراقانونه و با ایجاد کلاهشرعیهای مدام و تعریف وضعیتهای استثنایی، مثل این که الان در برههی مهمی از تاریخ هستیم و یا عنقریبه که به ما حمله بشه، به امثال پوتین این فرصت داده میشه که اونها ارتش قویتری رو داشته باشن و این ارتش رو در راستای رسیدن به اهداف خطرناکی که در ذهنشون دارن به کار بگیرن.
ما امروز جنگ اوکراین رو داریم ولی شاید جالب باشه بدونید که تو اجلاس ناتو در سال ۲۰۰۸، پوتین وقتی داشت با رئیس جمهور وقت آمریکا، جرج دبلیو بوش صحبت میکرد بهش گفت که:
جورج تو متوجه نمیشی که اکراین حتی یک کشور هم نیست. اوکراین چیه؟ بخشی از قلمروش جزو اروپای شرقیه، بخش بزرگترش هم که ما بهش هدیه دادیم.
منظورش از ما بهش هدیه دادیم اینه که بعد از فروپاشی شوروی، اوکراین این قسمتها به رسیده. این تفکر، تفکر پوتینیسمه که میاد چند سال بعد منجر به لشکرکشی به اوکراین میشه و این تفکر مختص پوتین هم نیست.
قبلا هم نازیها استدلال میکردند که لهستان صرفا یه تیکه زمین با انسانهای وحشی بیهویته و اینجوری اونها تصاحب و کنترل اون سرزمین رو قبل از حمله توجیه کردن.
خب به عنوان موضوع آخر، میخوایم نگاهی به جامعهی امروز روسیه بندازیم و ببینیم با توجه به این داستانهایی که تعریف کردیم، الان وضعیت به چه صورته.
روسیهی امروز حکومت پلیسیتری حتی نسبت به دوران شوروی داره. زمانی KGB حداقل تابع قوانین رژیم شوروی بود ولی امروز پلیس خودش قانونه و در واقع حکومت، حکومت پلیسیه.
یه زمان تو روسیه انواع و اقسام حزبها بودن و فعالیت میکردن ولی امروز دیگه حزبی وجود نداره. فقط پوتین، الیگارشها و سرویسهای امنیتیای هستند که همهچیز رو تحت کنترل خودشون دارن.
ایدئولوژی روس اینطور تعریف شده و جا افتاده. مای برتر و متحد در برابر آنهای غربی و دشمن. این ایدئولوژی و قانون، مدام اضطراب رو به درون ذهن شهروندان تلقین میکنه تا مانع شتاب گرفتن افکار مستقل بشه و مدام با تعریف کردن شرایط اضطراری جلوی هر سوالی که مربوط به زیر سوال بردن قدرت دولت میشه رو میگیره.
در جامعهی روسیه، پدیدهی پوتین رو نمیشه فقط به رهبری احتمالا کاریزماتیک پوتین ربط داد. مردم روسیه که در توهمی خطرناک فکر میکنن که باید بین کشتهشدن و کشتن، یکی رو انتخاب کنن هم در ایجاد این پدیده سهیمن.
عدهای از مردم که با این طرز تفکر مخالفن، در دستهی تهدید ملی قرار میگیرند و دولت نه تنها اجازهی هیچ فعالیتی رو بهشون نمیده، بلکه مردمی که شستوشوی مغزی داده شدن رو جلوی عدهی دیگهای از مردم میذاره.
دستهی متوهم به دستهی دیگه میگن که به نظر شما بهتر نیست ما تروریستهای چچن رو بکشیم قبل از این که اونها ما رو بکشن یا بهتر نیست فاشیستهای اوکراین رو بکشیم قبل از این که اونها ما رو بکشن؟
مهارت قرار دادن مردم در مقابل مردم. دولتهای فاشیست و کمونیست قرن بیستم هم در این مهارت بسیار ماهر بودند و این مهارت به اونها اجازه میداد که حتی بدترین اهداف رو به نام اهداف آرمانی خودشون تطهیر کنن و این دقیقا موضوعیه که به کرملین پوتین اجازه میده به استقلال کشور اوکراین حمله کنه و در عین حال پشتیبانی مردم هم داشته باشه.
به جامعه آموزش داده شده که مخالفان رو خائن، پوتین رو رهبر قدرتمند و روسیه رو کشوری با ارزشهای محافظهکاری سنتی بدونه که باید در مقابل نیروهای خارجی خطرناک محافظت بشه.
و در نهایت هم ترکیبی از ایدئولوژی پوتینیسم، در کنار کمکی که رسانهها و سیستم آموزشی و کلیسا به حکومت میکنه، نتیجهش میشه رای دادن مجدد به پوتین.
در جوامعی مثل روسیه پیگیری عدالت و فریاد زدن مخالفت، واقعا کار سختیه ولی هر شهروند میتونه برای آگاهی خودش وقت صرف کنه و چشم و گوشش رو باز بکنه تا حداقل از تبدیل شدن به یک حامل آفت ایدئولوژیک جلوگیری کنه. خودش نشه یکی از اونها.
حرف آخر کتاب اینه که موضوعات این کتاب به هیچ عنوان قصد نداره موجودیت یا تلاشهای مخالفان کرملین رو نادیده بگیره. فداکاری روسهایی چون بوریس برزوفسکی (Boris Berezovsky)، الکساندر لیتویننکو (Alexander Litvinenko)، بوریس نمتسوف (Boris Nemtsov)، آنا پولیتکوفسکایا (Anna Politkovskaya)، گالینا استراویتوا (Galina Starovoytova)، الکسی ناوالنی (Alexei Navalny) و امثالهم نباید فراموش شه.
توجه کنید که ما شیش تا اسم آوردیم که از این شیش نفر، پنج نفرشون تحت شرایط مشکوکی مردن و نفر شیشم الان به دلیل مخالفت سیاسی با پوتین مدتهاست که در زندان به سر میبره.
چیزی که شنیدید اپیزود چهارم از پادکست رپاپ، خلاصهی کتاب دموکراسی پوتین بود که با همراهی ایمان نژاداحد و پرستو کریمی منتشر شده. امیدواریم که این اپیزود رو دوست داشته باشید.
یادتون نره که پادکست رپاپ پادکست نوپاییه و حمایتهای مالی و معنوی شما میتونه برای ادامهی کار به ما انرژی زیادی بده. برای نشر آگاهی ممنون میشیم که اگه این اپیزود رو دوست داشتید، اون رو از طریق پست و استوری به دوستانتون هم معرفی کنید.
به امید دیدار، امیر سودبخش، شهریور ۱۴۰۱.
بقیه قسمتهای پادکست رپاپ را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت سوم؛ خلاصه کتاب کودتا(۲)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت پنجم؛ خلاصه کتاب دختران کوبانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ششم؛ داعش، گزارشی از درون ارتش وحشت