قسمت ششم؛ داعش، گزارشی از درون ارتش وحشت
سلام و درود خدمت شنوندگان عزیز. شما به ششمین اپیزود پادکست رپاپ، خلاصه کتاب «داعش، گزارشی از درون ارتش وحشت» گوش میکنید. در پادکست رپاپ من امیر سودبخش به همراه ایمان نژاد احد هر بار برای شما خلاصه یک کتاب مرتبط با تاریخ رو روایت میکنیم. امیدوارم که از شنیدن این اپیزود و این خلاصه کتاب لذت ببرید.
کتاب داعش، گزارشی از درون ارتش وحشت سال ۲۰۱۵ منتشر شده؛ یعنی زمانی که داعش تقریبا در اوج قدرت بوده. این کتاب محصول هیچ پروژه سازمانی نیست و نتیجه تلاشهای شخصی دو تا نویسنده است. یکی از نویسندهها اهل کشور سوریه است و نویسنده دوم هم یک روزنامهنگار آمریکاییه که مدتی در حومه حلب گزارشگر بوده. کتاب توسط انتشارات نقد فرهنگ و با ترجمه علی پیرحیاتی و ثریا احمدی در ایران هم منتشر شده.
اینکه چرا ما این کتاب رو برای پادکست انتخاب کردیم، چندتا دلیل داره. دلیل اول اینه که نویسندههای کتاب موفق شدن با کلی بدبختی و با گرفتن اماننامه، به درون ارتش داعش برن و با بعضی از داعشیها مصاحبه کنن و ببینن که چی شد که اونا به داعش به عنوان یک حکومت توتالیتر ملحق شدن؟ که خب اواخر اپیزود اصلا کامل به این موضوع پرداخته میشه.
دلیل دوم اینه که کتاب روایت مستند و جالبی از نحوه شکلگیری داعش به ما میده. چیزی که احتمالا خیلی از ما دقیق نمیدونیم. در ادامه هم کتاب پای کسانی رو به چرایی شکلگیری داعش باز میکنه که شنیدنش میتونه جالب باشه. جدای از این کتاب به شخصیت بنیانگذاران داعش هم نزدیک میشه و ما رو با مسیر زندگی اونا آشنا میکنه. مخصوصا شخصی به نام «ابومصعب زرقاوی» که شاید بشه گفت بنیانگذار داعش یه جورایی ایشون بوده ولی هیچ وقت خیلی بهش پرداخته نشده.
بریم داستان کتاب رو از بررسی داستان زندگی آقای زرقاوی شروع کنیم. ابومصعب زرقاوی در دوران جوانیش به خاطر همراه داشتن مواد مخدر و تجاوز جنسی یه مدتی زندان بوده. اما بعدش ایشون دچار تحول میشه و میره سراغ مذهب و آدم به شدت مذهبیای میشه؛ اونم از نوع افراطی و سلفی.
سلفیها معتقد به بازگشت به خلوص دینی و سنتهای پیامبرن. اونا میگن که سبک غربی دموکراسی و مدرنیته نه تنها از پایه با اسلام ناسازگاره، بلکه عامل اصلی اضمحلال تمدن عرب هم به شمار میره. اتفاقی که به گفته اونها تحت حاکمیت رژیمهای مرتد در مصر و اردن و سوریه و عراق و جاهای دیگه داره میفته.
علاوه بر این سلفیها در بالاترین حد ممکن طرفدار جهاد و جنگن. زرقاوی به عنوان یک سلفی مبارز، خیلی زود علاقه پیدا کرد که به القاعده ملحق بشه و تمام زندگی و دار و ندارش رو برای آرمانهای خطرناکش فدا کنه. زرقاوی یه رفیق و همرزمی هم داشت که تو انفجار مین یه پاش رو از دست داده بود. این بنده خدا تو بیمارستان که بود از این ناراحت بود که با این نقص عضو دیگه کسی بهش زن نمیده. بعد که اومد بیرون، زرقاوی یکی از هفت تا خواهرش فرستاد به پیشاور پاکستان و با دستور زرقاوی خواهرش با رفیقش ازدواج کرد.
فیلم این عروسی تا آوریل سال ۲۰۰۶ اولین و تنها فیلم از زرقاوی بود که اومده بود بیرون و چهره زرقاوی توش مشخص بود. بعد سال ۲۰۰۶ یه فیلم دیگه ازش اومد بیرون که تو فیلم نشون میداد یه فرمانده سیاهپوش که خود زرقاوی باشه، مثل رامبو در حال شلیک با یک تیرباره. برای ملحق شدن به القاعده، زرقاوی اول یه سلسله دورههای آموزشی و اردوهای کارآموزی در مرز افغانستان و پاکستان گذروند. تو این اردوگاهها افراد جدید القاعده هم از نظر کار با اسلحه و هم از نظر ذهنی آموزش میدیدن.
مغزهای متفکر حملات یازده سپتامبر یعنی «رمزی یوسف» و «خالد شیخ محمد» از همین جایی فارغالتحصیل شده بودند که زرقاوی داشت توش آموزش میدید. بعد از فارغالتحصیلی زرقاوی برگشت به کشور اردن و عضو یکی از گروههای جهادی به نام «بیت الامام» شد و فعالیتهای تروریستی جهادیش رو شروع کرد. دو سال بعد و در سال ۱۹۹۴ زرقاوی دستگیر شد و از خونهاش هم کلی اسلحه و مهمات پیدا کردن. زرقاوی به ۱۵ سال زندان محکوم شد و به یک زندان صحرایی فوق امنیتی هم منتقل شد.
زرقاوی از همان اوایل که به گروههای تروریستی ملحق شده بود، به یه آدم عصبانی و بیرحم معروف بود. اون حتی تو زندان هم با نگهبانان درگیر شد و هشت ماه و نیم افتاد تو انفرادی. تو زندان انقدری شاخ و شونه کشید که رئیس و امیر زندانیها شد. در نهایت زرقاوی فقط بخش کمی از محکومیتش کشید؛ چون پادشاه اردن مرد و پادشاهی به پسرش «عبدالله دوم» که یک اصلاحطلب تحصیلکرده غرب بود به ارث رسید و پادشاه جدید در سال ۱۹۹۹ یه عفو عمومی برای ۳ هزار تا زندانی اعلام کرد که خیلی از اسلامگراهای تندرو هم با این آزاد شدن که یکیشون هم زرقاوی بود.
زرقاوی از زندان اومد بیرون. مستقیم رفت به پاکستان و از اونجا هم برای دیدار با بن لادن رفت به قندهار. قندهار اون زمان عملا پایتخت طالبان بود. زرقاوی بعد از بیعت با بن لادن سرپرست یک اردوگاه آموزشی تو هرات شد. اونجا بیشتر فلسطینیها و اردنیها رو به عنوان سربازای جدید استخدام میکرد و آموزش میداد. بعد یه مدت برای ادامه فعالیتهای تروریستیش رفت به کردستان عراق. زرقاوی از فضای کاملا باز عراق برای مبارزه با آمریکاییها خیلی استقبال کرد. خوشش اومد و یواش یواش در عراق تبدیل شد به رهبر جهادیها.
اون در عین حال که با القاعده همکاری میکرد، برای خودش گروهی به نام «توحید و جهاد» رو تشکیل داد. از همون اول زرقاوی و بن لادن خیلی با هم رابطه خوبی نداشتند و تو خیلی از موضوعات با هم اختلاف نظر داشتن. ولی تو یه مورد مهم اونا با هم همنظر بودن. اون هم مبارزه با آمریکا و همپیمانان غربی آمریکا در عراق بود. بن لادن تو یه اطلاعیه تو تلویزیون الجزیره به مردم عراق پیام داد و بهشون گفت که درسته که رژیم بعثی صدام خدا رو شکر سقوط کرده ولی آمریکا داره تلاش میکنه حکومت دستنشانده خودش تو عراق حاکم کنه و داره راه برای تشکیل اسرائیل بزرگ هموار میکنه. پس بر شما واجبه که با این توطئه مقابله کنید.
بعد هم بن لادن مبارزه شهری و عملیات شهادتطلبانه انتحاری رو پیشنهاد داد. این فراخوان یه تبصره جالب هم داشت. بن لادن گفت که برای جنگ مقابل آمریکاییها میتونید از کافران سوسیالیست، یعنی نیروهای رژیم بعث سقوط کرده هم کمک بگیرید و با اونا بر ضد آمریکا متحد بشید. این کافران سوسیالیسم که تا دیروز دشمن بودند، امروز شدن دوست. از این زمان بود که پای نیروهای سابق بعث به تشکیلات تروریستی جهادیمون باز شد.
اولین اقدام فجیح ابومصعب زرقاوی در عراق در تاریخ ۷ آگوست ۲۰۰۳ اتفاق افتاد. عاملان گروه توحید و جهاد یعنی گروه زرقاوی یه بمب رو تو سفارت اردن تو بغداد منفجر کردن. زرقاوی معمولا دوست داشت سرزمین خودش اردن را هدف حملات تروریستی قرار بده. کمتر از یک هفته بعد، زرقاوی حملهای به ستاد سازمان ملل در بغداد سازماندهی کرد.
این گروه همچنین «آیتالله محمد باقر حکیم» که اون زمان رئیس مجلس اعلای عراق بود و با خودروی حامل بمب ترور کرد. در واقع کسی که این عملیات انتحاری انجام داد، «یاسین جهاد» پدرزن زرقاوی بود که بمب در مرقد حضرت علی منفجر شد و حدود صد نفر کشته شدن.
زرقاوی هیچ ابایی از ابراز تنفر بیمارگونهاش نسبت به شیعهها یعنی اکثریت مردم عراق نداشت. از نظر زرقاوی شیعه با کافر یه حکم داشتن. زرقاوی یک ابتکار مهم تکوندهنده هم از خودش نشون داد و اونم پیوند زدن خشونتهای هولناک با رسانهها بود. این تیکه رو اگه بچهای کنارتون هست به مدت بیست ثانیه بزنید جلو.
سال ۲۰۰۴ زرقاوی جلوی دوربین سر یک تاجر آمریکایی به نام نیکولاس رو از تنش جدا کرد. بعدش هم خودش فیلم این سر بریدن رو در دنیا پخش کرد و از اون زمان معروف شد به «شیخ سلاخها».
از اونجا بود که دیگه این کار مد شد. گروههای افراطی میرفتن آدم میکشتند. سر میبریدند. خرابکاری میکردن. بعد هم خودشون فیلمش منتشر میکردن. بعد از اینکه زرقاوی در جنگ روانی و تبلیغاتی مهارت پیدا کرد، تصمیم گرفت که بیعت با سرکرده القاعده رو علنی کنه و جالبه که این کار دو هفته بعد از اون انجام داد که دونالد رامسفلد تو آمریکا گفت که امکان نداره هیچ وقت زرقاوی با بن لادن متحد بشه.
سال ۲۰۰۴ که این اتفاق افتاد، بن لادن زرقاوی رو برادر شریف خودش صدا زد. بیعت زرقاوی با بن لادن باعث تغییر نام گروه توحید و جهاد به سازمان القاعده عراق شد. دیگه از اینجا به بعد زرقاوی رو ما در سازمان القاعده عراق میشناسیم. دخل و خرج سازمان از قاچاق نفت و مافیای نفتی که زرقاوی راه انداخته بود تامین میشد و زرقاوی اونقدری منابع مالی داشت که حتی به بن لادن هم کمک مالی میکرد؛ ولی القاعده و مخصوصا شخص الظواهری نفر دوم القاعده که بعد از بلاتنربادی شد، هیچوقت نتوانست ارتباط خوبی با زرقاوی داشته باشه.
هدف القاعده بیشتر آمریکا و همپیمانانش بود. ولی زرقاوی علاوه بر اونا همیشه شیعیان رو هم در راس اهداف تروریستیش قرار میداد. برای همین الظواهری نامهای به زرقاوی نوشت و برادرانه نصیحت کرد که دست از قتل عام شیعیان عراق بردار. اما زرقاوی گوشش به این حرفها بدهکار نبود. کار خودش رو میکرد.
در ۲۲ فوریه سال ۲۰۰۶، ۴ تروریست القاعده عراق، با لباس کارمندان وزارت کشور عراق چندین ماده منفجره را در داخل حرم عسکریین در سامرا منفجر کردن. زرقاوی میخواست با این کارها هم شیعهها رو از بین ببره و هم اینکه کشور اسیر جنگ داخلی کنه و نذاره که دولت حامی آمریکا در عراق یه روز خوش ببینه. دیگه زرقاوی به هدف شماره یک آمریکا تو عراق تبدیل شده بود و محل اقامتش همیشه یه راز بود.
خونه امن زرقاوی در جنوب بغداد فقط ۱۹ کیلومتر تا ستاد نیروهای آمریکا فاصله داشت. آمریکاییها موفق شدند رد یکی از نزدیکای زرقاوی رو بزنن و محل اقامت زرقاوی رو پیدا کنن و بعدش هم اونجا رو زیر آتش بمب و گلوله با خاک یکسان کردن و زرقاوی رو کشتن.
با مرگ شیخ سلاخها زرقاوی لقبهایی را از بن لادن گرفت که در طول حیاتش از اون محروم بود. بن لادن درباره زرقاوی گفت که اون «شهسوار و شیر میدان جهاد» بود.
مرگ زرقاوی اصلا به معنی نابودی القاعده عراق نبود. بعد از اون به دستور بن لادن «ابو ایوب مصری» جانشینش شد. مصری بعدش اومد با یه سری از گروههای دیگه متحد شد و در سال ۲۰۰۶ این جهادیهای سلفی تشکیلاتی رو به نام «دولت اسلامی عراق» پایهگذاری کردن. دولت اسلامی عراق که ما به نام داعش اونا رو میشناسیم. این هم از خودم بگم که داعش میشه مخفف دولت اسلامی عراق و شام. منظور از شام که خب سوریه است و اشاره به حاکمیت داعش در سرزمینهای عراق و سوریه میکنه.
دولت اسلامی عراق که تشکیل شد یه شورای داخلی اومد شخصی به نام «ابوعمر البغدادی» رو به عنوان رهبر این تشکیلات انتخاب کرد. ابوعمر البغدادی شد رهبر داعش. فقط حواستون باشه که ایشون رو با ابوبکر البغدادی رهبر معروف آینده داعش اشتباه نگیرید. ایشون ابوعمر بغدادیه. عراقی که با رای شورای مجاهدین شده رهبر تشکیلات دولت اسلامی عراق.
خب پس مصری چی؟ مصری از خارج کشور اومده بود و کسی بود که اصلا خود ظواهری بن لادن به عنوان نماینده القاعده عراق فرستاده بودن. اما مصری اومده بود با بغدادی که یک عراقی سلفی بود متحد شده بود و در نتیجه القاعده عراق یه جورایی از نظر سلسلهمراتب رفته بود زیر پرچم داعش.
در حقیقت مصری سعی میکرد همزمان دو تا موقعیت داشته باشه. اول اینکه امیر القاعده عراق باقی بمونه. دوم اینکه اون نمیخواد فرصت همکاری با سلفیهای عراقی و عضویت در این گروه بزرگ تازه تاسیس رو از دست بده. ولی خب تصمیمی که مصری خودسرانه گرفته بود مورد رضایت بن لادن و جواهری نبود و شکاف بین القاعده با شعبه عراق و شخص مصری هر روز عمیقتر میشد. مصری به طور مشخص داشت راه زرقاوی رو ادامه میداد.
در هر صورت مصری و بغدادی با هم شروع کردن به عملیاتهای گسترده تروریستی در عراق. از کشتن سربازهای آمریکایی گرفته تا خراب کردن زیرساختهای شهری و خب قاچاق نفت هم که همچنان مثل زمان زرقاوی به راه بود و پول هم فراوون. هر چقدر زمان جلو میرفت، موقعیت القاعده در عراق ضعیف میشد و به جاش جنبشها و گروههای ملیگرای افراطی دیگه قویتر میشدن. به مرور تصویر القاعده عراق در ذهن مهمترین حامیانش، یعنی اون دسته از جوانان سنی مذهب افراطی تضعیف شد و جاش رو داد به داعش که وسط میدون بود و داشت عملیاتهاش رو انجام میداد.
حالا به نظرتون در زمانی که داشت این اتفاقات میافتاد، ابوبکر بغدادی رهبر آینده داعش کجا بوده؟ ابوبکر بغدادی به همراه چند نفر از دوستانش تو زندانهای آمریکا در عراق بود. ولی اونم مثل زرقاوی خیلی زود آزاد شد. حقیقت اینه که آمریکاییها در روش شناسایی زندانیها ناتوان بودن. اونا نمیتونستن دقیقا بفهمن که الان کسی که دستگیر کردن چه مقامی در تشکیلات تروریستها داره؟ از این بدتر این بود که زندان برای دستگیر شدهها قشنگ حکم دانشگاه رو داشت. نیروهای جهادی تو زندان خیلی راحت و بدون دغدغه آموزشهای تروریستی میدیدن. حتی بعضی وقتها پیش میومد که اونا عمدا کاری میکردن که دستگیر بشن و برن زندان و مدتی پیش رفیقاشون تو زندان بمونن و برگردن.
یه عضو سابق داعش به نام «ابو احمد» تو مصاحبهای با روزنامه گاردین گفت که ما تو بغداد یا هیچ جای دیگه نمیتونستیم موقعیت امنی شبیه به زندان داشته باشیم. تو زندان جامون امن بود و کنار هم از تجربیات هم استفاده میکردیم و نقشه فعالیتهای بعدیمون اونجا کنار هم میکشیدیم. بعد ابواحمد گفت که چطوری زندانیهای جهادی شماره تلفن و آدرس همدیگه رو روی کش لباس زیرش یادداشت میکردن و بعد از آزادی همدیگه رو اینطوری پیدا میکردن. اونم در حالی که همه زندانیها بعد از آزادی در ساخت بمبهای کنار جادهای و حرکات انتحاری خیلی چیزای دیگه برای خودشون یه پا استاد شده بودن.
تازه این در حالی بود که آمریکا هرکی دستگیر میکرد با اسکن مردمک چشم و اثر انگشت و نمونه دی ان ای زندانی، اطلاعات کاملش رو ثبت میکرد، تا اگه زندانیها اسمشون درست نمیگفتن اونا بتونن از بانک اطلاعاتیشون سوابقش رو دربیارن. اما مشکل اصلی چیز دیگهای بود. مشکل این بود که در بیشتر مواقع اونا نمیتونستن بفهمن که جایگاه زندانی در تشکیلات کجاست؟ زندانی چی کاره است؟ یه بار اونا یه نفر رو زندانی کردن که تو بازجویی خودش رو بغدادی معرفی کرد.
تا اینجا نکته ذاتا عجیبی وجود نداشت. چون شورشیان بیشتر اسم شهر و یا کشور زادگاهش به عنوان نام مستعار برای خودشون انتخاب میکردن؛ اما این بغدادی با بقیه متفاوت بود. آمریکاییها حتی تا اونجا پیش رفتند که متوجه شدن این آدم با القاعده هم رابطههای زیادی داره و اسمش در صدر لیست متهمین تحتتعقیبه. زندانی آمریکاییها، ابوبکر بغدادی رهبر آینده داعش بود.
ابوبکر بغدادی تو زندان دادگاه اجرای احکام تشکیل داده بود و برای زندانیهای و مرجع بوده و حکم میداد و تازه آیینهای روز جمعه رو هم به عنوان امام انجام میداد. برای خودش تو زندان بروبیایی داشت. تا اینکه آمریکاییها چندتا گروه از زندانیها رو که فکر میکردن اینا کبریتهای بیخطر هستند و دیگه خطری برای جامعه ندارن آزاد کردن و تو یکی از این گروهها هم ابوبکر البغدادی رو آزاد کردن.
سال ۲۰۰۸ طی یک توافقنامه قرار شد دیگه نیروهای آمریکایی از عراق خارج بشن و مسئولیتهای امنیتی رو به همتاهای عراقیون واگذار کنن. در دسامبر ۲۰۰۸ جرج بوش و نوری المالکی توافق کردند که تا ۳۰ ژوئن ۲۰۰۹ نیروهای آمریکایی از عراق خارج بشن. توافق تو مراسمی انجام شد که بیشتر از اون که به دلیل نقطه عطف دیپلماتیک در یادها مونده باشه، به دلیل یک حرکت عجیب در خاطرهها ماندگار شد.
تو این مراسم یکی از حضار کفشش رو به سمت بوش پرتاب کرد که البته بوش جاخالی داد و بهش نخورد. پروسه خروج آمریکاییها از عراق شروع شد و مردم ریختن خیابون و این روز جشن گرفتن. در کنار این تحولات یه اتفاق مهم دیگهای هم که افتاد این بود که مالکی دستور آزادی تعداد زیادی از زندانیها را هم صادر کرد. تصمیمی که عواقب بدی برای عراق داشت. بلافاصله بعد از این فرمان و آزادی زندانیها، صدها نفر از اونا مستقیم به مسجد امالقری در بغداد رفتند که به بقیه یارانشون ملحق بشن و داعش رو تقویت کنن.
این مسجد امالقری رو در اپیزود سوم داستان زندگی صدام در پادکست رخ کامل داستان ساختش گفتم. اگه دوست داشتید گوش کنید. جالبه بعد از رفتن آمریکاییها بلافاصله حملات تروریستی و تسویه حسابها شدت گرفت. مخصوصا حملات به نیروهای نظامی دولت که الان ضعیف شده بودن. یه بابایی به نام سرهنگ «سعد عباس محمود» رئیس پلیس یک شهری در شمال شرق فلوجه، گفت که خودش تو یه برهه زمانی کوتاه ۲۵ بار مورد سوء قصد قرار گرفته.
یه بار یه قرآن با جلد سبز رنگ بهش داده بودن که با مواد منفجره پر شده بود. کمتر از دو هفته بعد غذاش رو مسموم کردن که ده روز افتاد بیمارستان. بعد که از بیمارستان ترخیص شد، یه بمب نزدیک خونش منفجر کردن ولی خب در نهایت شانس آورد و زنده موند تا بتونه داستانش به عنوان مشتی از خروار تعریف کنه.
بعد از خروج آمریکاییها درگیریهای مذهبی بین شیعه و سنی هم بیشتر شد. در ۲۳ آوریل ۲۰۱۳، ۳ روز بعد از اینکه انتخابات استانی عراق برگزار شد، نیروهای امنیتی عراق به یکی از مناطق معترض سنی در هویجه یورش بردند. اونا مدعی بودند که به دنبال قاتل یک سرباز عراقی میگردن. اگرچه روایتها در مورد اینکه دقیقا چه اتفاقی افتاده بود متفاوته، اما در مورد پیامدهای اتفاق اختلافی وجود نداره. بیست نفر سنی کشته شدن و بیش از صد نفر زخمی شدن. خشونت وجه موجب خشم اهل تسنن در سراسر عراق شد و پاسگاههای پلیس و ایست بازرسیها هدف حملات تلافی جویانهای اونا قرار گرفت.
حتی رئیس مجلس عراق در واکنش خواستار استعفای مالکی هم شد. از اونور تو شهرهای شیعهنشین هم حملات تروریستی خیلی زیاد شده بود. کشور عراق قشنگ دچار یک جنگ مذهبی شده بود.
هر چقدر که زمان جلوتر میرفت، داعش یا همون دولت اسلامی عراق بیشتر قدرت میگرفت و وضعیت نابسامان عراق بدتر میشد. سال ۲۰۱۳ طبق گزارش دولت اوباما بمبگذاریهای انتحاری در عراق که در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ به طور میانگین بین ۵ تا ۱۰ مورد در هر ماه بود، حالا رسیده بود به حدود ۳۰ مورد در ماه. داعش در کریسمس ۲۰۱۴ فلوجه را تصرف کرد و اعلام کرد که گروهش به یک امارت اسلامی تبدیل شده که متعهد به دفاع از سنیها در برابر نیروهای نوری المالکیه.
حالا دیگه اسم داعش داشت همه جا شنیده میشد و خب یادمون هم هست که تا الان رهبران داعش ابوعمر بغدادی و بعدشم یه جورایی ابوایوب مصری هستن. مصری هم همونطور که گفتیم جانشین زرقاوی بود و در اصل الان ابوعمر بغدادی و مصری داشتن محصولی رو درو میکردند که زرقاوی کاشته بود. منتهی قدرت گرفتن داعش یه عامل بزرگ دیگه هم داشت که معمولا کمتر بهش توجه میشه، ولی کتاب خیلی خوب و با استدلال دربارش حرف زده؛ کشور سوریه و شخص بشار اسد.
گسترش داعش هم در عراق و هم در سوریه رو نمیشه بدون بررسی همکاری درازمدت دمشق با القاعده عراق در کرد. حتی قبل از اینکه صدام به دست نیروهای آمریکایی سرنگون بشه، اسد تصمیم گرفت ورود جنگجویان خارجی به عراق رو به منظور بیثباتسازی این کشور تصحیح کنه. تا اونجا که یه دفتر در دمشق خیلی شیک و مجلسی به شورشیان کمک میکرد تا با اتوبوس به مرز سوریه و عراق برن و از اونجا وارد عراق بشن.
بشار اسد امیدوار بود که این کار یک تهدید و خطر جدی برای دولت بوش بعد از اشغال عراق باشه. اون میخواست که تمرکز و توجه اسلامگراها رو از روی حکومت خودش با نگه داشتن و مشغول کردن اونها در کشور همسایه منحرف کنه. بشار اسد هر کاری میکرد تا این پیام رو به آمریکا برسونه که آقا سراغ من نیاید؛ وگرنه تروریستهای بیشتری رو به کشور همسایه میفرستم تا پدر سربازانتون رو دربیارن.
اکثر شورشیان سوریه که به عراق منتقل میشدند تحت حمایت و نظارت شوهر خواهر بشار اسد یعنی «آصف شوکت میزبانی» قرار داشتند که کتاب داستان چند تا از معروفترین این شورشها رو روایت میکنه و میگه که چطور اسد و دولت سوریه از رهبران شورشی القاعده و داعش حمایت کردند تا بتونن با استفاده از هرج و مرج در عراق توجهات رو از خودشون دور کنن.
تمام این عوامل دست به دست هم داد تا اینکه در سال ۲۰۱۴ داعش خلافت خودش رو پایهگذاری کرد و ابوعمر بغدادی در عصر جدید اولین حکومتی رو تاسیس کرد که اون مجاهدین پایهگذاری کرده بودن. حکومتی در قلب جهان اسلام و در چند قدمی مکه و مدینه و اورشلیم. ولی عمر ابوعمر بغدادی کفاف نداد که بتونه خلیفه این حکومت باشه.
در حملهای که به محل اختفای ابوعمر بغدادی و ابوایوب مصری انجام شد، هر دو نفر اونا کشته شدن و راه برای خلافت ابراهیم ابا ابراهیم بدری، معروف به ابوبکر بغدادی باز شد. در واقع ابوبکر بغدادی توسط شورای داعش بود که به عنوان جانشین واحد برای دو فرمانده کشته شده منصوب شد. بریم یه ذره بیشتر درباره ابوبکر بغدادی بدونیم.
بغدادی در سال ۱۹۷۱ توی شهری نزدیک شهر سامرا به دنیا اومد. تحصیلاتش در رشته علوم اسلامی بود و از دانشگاه علوم اسلامی واقع در حومه بغداد فوق لیسانس و دکترا گرفت. بغدادی به گواهی دوستانش، شخصیتی آروم و گوشهگیر داشت که اصلا شبیه تندروهای خطرناکی که ما انتظار داریم نبود. ورزش میکرد. فوتبالش خوب بود و درس میخوند و زندگیشو میکرد.
دکتر «هشام الشامی» کارشناس مسائل داعش که به دولت عراق مشورت میداد، بغدادی را در اواخر دهه ۱۹۹۰ ملاقات کرده بود. هاشمی به نویسندههای کتاب گفت بغدادی واقعا فاقد کاریزمای رهبری بود. اون گفت وقتی که من بغدادی رو دیدم، خیلی خجالتی و کمحرف بود. اون از یه خانواده فقیر روستایی بود و نهایت آرزویش این بود که یه شغل دولتی در بخش اوقاف به دست بیاره. اینا رو دکتر هاشمی دربارهاش گفت.
حالا یکی از همسایگان بغدادی به نام ابوعلی هم به نویسندههای کتاب گفت که بغدادی هرچه بزرگتر میشد به مرور مرتجعتر و خشکِ مذهبیتر میشد. این همسایه واکنش بغدادی به یک مراسم عروسی رو به یاد میآورد که اونجا مردها و زنان کنار هم میرقصیدن. بغدادی داشت از خیابون رد میشد و این صحنه رو دید و شروع کرد به داد و فریاد که این چه کاریه رو دارید میکنید؟ این خلاف دینه! بعد هم سعی کرد مراسم به هم بزنه.
با این حال تا سال ۲۰۰۳ که آمریکا عراق و اشغال کرد، رهبر آینده داعش هنوز یک شورشی ساده هم نبود. بغدادی در اواخر ۲۰۰۳ فرقه اسلامی خودش به نام جنبش «اهل سنت و جماعت» رو تشکیل داد و یک سال بعد اسمش تو یه نوع دانشگاه دیگه نوشت. تو زندانهای آمریکا که گفتیم برای جهادیون یه دانشگاه تمام عیار بود.
بغدادی در ۳۱ ژانویه ۲۰۰۴ دستگیر و در ۶ دسامبر ۲۰۰۴ آزاد شد و بعدش دیگه هیچوقت دستگیر نشد. دکترای بغدادی در علوم اسلامی باعث مرجعیت قضایی اون میشد و زندانیان جهادگرا وقتی با هم درگیر میشدند، تسلیم مرجعیت بغدادی میشدن. بغدادی هم از همین جایگاه برای جمع کردن سربازاش استفاده کرد و کمکم برای خودش اسم و رسمی ساخت.
بغدادی در اواخر سال ۲۰۰۴ به دلیل گزارشهای آمریکاییها مبنی بر این که اون خطر چندانی برای نیروهای اعتلاف یا نهادهای عراقی نداره آزاد شد. اما اون بعد از آزادی افراطیتر شد و در سال ۲۰۰۷ به گروههای مجاهدینی پیوست که زرقاوی تاسیس کرده بود.
بغدادی یه مدت هم عضو اخوان المسلمین بود ولی اونا رو ترک کرد و بعد گفت که اونا مرتدند. چرا؟ چون برای سفیر آمریکا کار میکنن. بغدادی از نظر موضعش درباره گروههای دیگه نظامی سنی که عضو سازمان اون نبودن، میگفت که جنگیدن با اونا بر جنگیدن با آمریکاییها اولویت داره.
ترقی بغدادی تا رسیدن به امیری داعش، کاملا با تایید نه عضو از یازده عضو شورا انجام شد و سه دلیل هم برای انتخابش وجود داشت. اول اینکه اون متعلق به اتحاد قبیلهای قریش بود که به دلیل نسبتش با پیامبر، یکی از محترمترین قبایل عراق بود. گفت ابو عمر البغدادی هم اهل همین قبیله بود. دوم اینکه بغدادی خودش عضوی از شورای داعش بود و بنابراین رابطه نزدیکی با ابوعمر بغدادی داشت و انتخاب یکی از اعضای شورا برای رهبری هم یه چیز معمول و رواله. دلیل سوم این بود که اون یه نسل جوانتر از سایر کاندیداهای شایسته برای امیر شدن بود و این موضوع و این جوانگرایی میتونست انگیزهای برای سایر جهادیون جوان باشه.
این هم نباید فراموش کنیم که تا سال ۲۰۱۰ آمریکا از لیست ۴۲ نفره فرماندهان میدانی مجاهدین تونسته بود ۳۴ نفرشون رو دستگیر کنه یا بکشه و دیگه تعداد فرماندههای رده بالا خیلی کم شده بود. علاوه بر این با توجه به شکرآب شدن ارتباط ستاد فرماندهی القاعده در پاکستان، ستاد فرماندهی اصلی با شاخه القاعده عراق، دیگه اونا نتونستن بعد از مصری از پاکستان براش جانشین مشخص کنن و این شورای داعش بود که خودش تصمیم گرفت رهبر بعدی رو انتخاب کنه و ابوبکر بغدادی رو هم انتخاب کرد.
بعد از به قدرت رسیدن بغدادی، اون ترجیح داد که خود عراقیها مسئولیتهای مهم رو در داعش داشته باشن و نه مجاهدین خارجی. اما یک استثنا هم وجود داشت. «ابو عمر الشیشانی» که اون در جهان به عنوان «جهادگر ریش قرمز» میشناسن و احتمالا شما هم ازش چیزایی شنیدید، تم اصلی ریش قرمز «ترخان باتیراشویلی» بود. یه چچنی گرجستانی که زمانی که به داعش ملحق شد، تقریبا سی سالش بود و قبلش هم به عنوان افسر اطلاعاتی نظامی، در ارتش گرجستان که تحت آموزش آمریکا بود خدمت کرده بود.
ریش قرمز مدتی به خاطر حمل سلاح غیرمجاز تو گرجستان زندانی شده بود و احتمالا در همین زمان به یه سلفی سرسخت تبدیل شده بود. اون سال ۲۰۱۰ به دلیل عفو عمومی دولت گرجستان آزاد شد و بعدش هم به ترکیه سفر کرد و از اونجا هم به سوریه و در نهایت از طریق سوریه به داعش ملحق شد.
یکم بعد اعتراضات بهار عربی به سوریه رسید و دولت اسد مورد شدیدترین اعتراضات مردمی قرار گرفت. اسد همون اول به مخالفین خودش حتی اونایی که خواستار معتدلترین اصلاحات اقتصادی بودن، گفت که شما تروریستهای القاعدهاید. شما مزدورهای آمریکا و عربستان و اسرائیلید. بعد هم اسد اومد خیلی از نیروهای علوی رو برای سرکوب مخالفان در مناطق اصلی به کار گرفت.
علویها کلا در فضای فرهنگی شیعه قرار دارند. حالا مسلما یه تفاوتهایی هم دارن و علویهای تو سوریه هم تو اقلیتاند و بین ۸ تا ۱۵ درصد جمعیت سوریه را تشکیل میدن و اونا بر سنیها که نزدیک به ۷۵ درصد جمعیت تشکیل میدن حکومت میکنن. اسد از همون اول فرقهگرایی رو به عنوان ابزاری برای بایکوت مخالفانش به کار میبرد. سرکوب سنیها توسط علویها، سیاست نابخردانهای بود که موجب خشم اهل تسنن در سراسر جهان شد. برای همین بود که جنگجویان خارجی از خلیج فارس گرفته تا شمال آفریقا راهی سوریه شدند و به نیروهای اپوزیسیون سوریه ملحق شدند.
به دلایل زیادی نیروهای اپوزیسیون سوریه نتونستن خیلی موفق باشند. تعدادی از اونا جنگ رو ادامه دادن. تعدادیشون میدون رو خالی کردن و تعداد زیادیشون به داعش ملحق شدن. داعش که از لحاظ قدرت و ساماندهی از تمام نیروهای دیگه قویتر بود و در نهایت همه عوامل دست به دست هم داد تا داعش به عنوان بزرگترین و قویترین گروه، کنترل بخش بسیار بزرگی از سرزمینهای سوریه رو به دست بگیره.
قبلش هم که در عراق کلی تصرفات داشت و دیگه دولت اسلامی عراق و شام کامل شکل گرفته بود. اینجای کتاب نویسندهها میان میگن که ما برای نگارش این کتاب با دهها نفر از کسانی که به نحوی با داعش ارتباط داشتن مصاحبه کردیم؛ مثلا روحانیون، جنگجوها، امیران، استادها، مقامات امنیتی. بعد نویسندهها میگن که ما تهش به این رسیدیم که چیزی که این افراد رو به سمت داعش سوق داد، میتونست اونا رو به سمت هر جنبش توتالیتر دیگهای هم جلب کنه. حتی جنبشهایی که از نظر ایدئولوژیک مخالف جهاد سلفی هستن.
حالا نویسندهها میخوان با ذکر مثال به بررسی عواملی که باعث میشد آدمها به سمت داعش گرایش پیدا کنن بپردازن. من خودم به شخصه این قسمت از کتاب رو خیلی بهش علاقه دارم و همونطوری که در اول اپیزود گفتم، یکی از دلایل اصلی که ما این کتاب برای اپیزود انتخاب کردیم همین بخشه. بریم ببینیم کتاب در مورد دلایلی که باعث شد یه سریها به داعش به عنوان یک جنبش توتالیتر بپیوندن چی میگه؟
این کتاب با آدمهای زیادی صحبت کرده و مثالهای زیادی میزنه که من چندتاش رو برای شما روایت میکنم. مورد اول مربوط میشه به یه پسر نوزده ساله به نام «متان عبدالستار» که ایشون در اکتبر ۲۰۱۴ توسط داعش دستگیر شد. عبدالستار برای ارتش آزاد سوریه کار میکرد و داعش و ارتش آزاد سوریه هم با همدیگه دشمن بودن و کار برای اپوزیسیون سوریه یا رسانههای سعودی حکمش از نظر داعش مرگ بود.
بعد از دستگیری عبدالستار، اون برای بازجویی بردن به یک پایگاه جهادی. عبدالستار برای نویسندهها تعریف میکنه که وقتی یکی از اعضای مسنتر و خوشبرخورد داعش لبخندزنان وارد اتاق شد و من از دست بازجوها نجات داد، من یه نفس راحتی کشیدم. منظور عبدالستار، «ابوحمزه شامی» یک روحانی بلندپایه مذهبی در داعش بود.
اونطور که عبدالستار میگفت ابوحمزه با روی خوش درباره ارتش آزاد سوریه صحبت کرد و اینکه چرا داعش با اونا مبارزه میکنه؟ بعد هم به عبدالستار گفت اصلا ببینم تو خودت چرا نمیای با داعش بیعت کنی؟ پیامبر گفته هر کس بمیره و بر گردن او بیعتی نباشه به مرگ جاهلیت مرده. عبدالستار میگه اونجا بود که راستش واقعا تنم لرزید. برای اولین بار بود که احساس کردم این حدیث حقیقت داره. اما عبدالستار باز هم حاضر به بیعت با داعش نشد.
ابوحمزه لبخند بهش زد و گفت عجلهای نیست. بیشتر فکر کن. بعد دوباره صحبت و صحبت تا اینکه یک هفته بعد عبدالستار تصمیم به بیعت گرفت و خودش هم گفت که دلیل اینکه من به داعش ملحق شدم، عقلگرایی داعش و شیوه گسترش دین و مبارزه با بیعدالتی توسط داعش بود.
تعداد زیادی از اعضای داعش که برای نگارش این کتاب با اونها صحبت شده هم دقیقا احساسات مشابهی داشتن. عبدالستار میگفت وقتی به روحانیان داعش گوش میدی از اینکه بسیاری از جوامع اسلامی از دین حقیقی فاصله گرفتن وحشت میکنید. نود درصد این جوامع دینشون بدعته. دین حقیقی چیزیه که داعش میگه.
حقیقت این بود که داعش تبحر خاصی در شستشوی مغزی جوونها داشت و با تکیه بر این موضوع که همه یا اکثر کشورهای اسلامی اصلا اسلام رو نمیشناسند و نتونستن قوانین اسلام رو پیاده کنن، داعش خودش رو مدعی حقیقی اسلام راستین میدونه و از اعتقادات مذهبی جوونها نهایت سوء استفاده رو میکنه.
یکی دیگه از همین جوونها «حمزه محمود» پسری پانزده ساله از یه خونواده مرفه در شمال سوریه بود. خونواده حمزه بعد از غیبتهای طولانی اون در تابستان ۲۰۱۴ متوجه شدن که حمزه به داعش ملحق شده. یکی از برادران حمزه گفت وقتی که حمزه برای دیدار از خانواده برگشت پیشمون، ما خیلی سعی کردیم که اون به داعش برنگرده. حتی پدرم عمدا زد یکی از پاش رو هم شکست اما وقتی که پاش خوب شد دوباره خونه رو ترک کرد و تحت تاثیر ایدئولوژی باز و دلفریب داعش دوباره به اونها ملحق شد.
حمزه میگفت برادرای داعشی مسلمانهای حقیقی هستند و کاری که درستتره رو اونها انجام میدن. داعش با همین روش تونسته بود تعداد زیادی از اقلیتهای ترکمن و حتی کرد رو هم جذب کنه. اقوامی که سختیهای زیادی رو زیر سلطه و تبعیض و سرکوب رژیمهای خودکامه عرب تحمل کرده بودن و حالا به داعش پناه برده بودن.
گروه دیگهای از افراد که به داعش ملحق میشدند «افراطگرایان جان بر کف» بودن. تجربه جذب این گروه به اندازه ماجرای جذب عبدالستار و حمزه خیلی دراماتیک نبود. این افراد در نتیجه اختلافات بر سر رهبری و بر سر نحوه مبارزات از ردههای مختلف گروههای اسلامی در عراق و سوریه به داعش ملحق میشدند. «عمر لبسی» یکی از اونا بود. عمر مدت زیادی تو زندانهای رژیم اسد زندانی بود تا اینکه تو عفو عمومی اسد آزاد شد و بلافاصله گروهی به نام «شیرهای سنی» رو در حومه حلب تشکیل داد و مدتی هم عضو جبهه النصره بود.
منتهی عمر همرزمان خودش رو کافر میدونست. چرا که معتقد بود اونا اونطور که باید و شاید جهاد نمیکنن. برای همین هم با جدا شدن از جبهه النصره به داعشی ملحق شد که فکر میکرد اندازه کافی در برابر دشمنان اسلام خشونت به خرج میده. این جریان بریدن از سایر گروهها و پیوستن به داعش، خصوصا در سپتامبر ۲۰۱۴ به اوج خودش رسید.
در این ماه بود که دهها گروه اسلامی از جمله النصره بیانیه مشترک منتشر کردند و از اعتلاف ملی سوریه که به پشتیبانی غرب برای مقابله با اسد تشکیل شده بود اعلام برائت کردن و خواستار وحدت زیر یک چارچوب اسلامی شدن. تو اکتبر همان سال هفت تا گروه اسلامگرا جبههای را به نام جبهه اسلامی شکل دادند. حالا دیگه جبهه اسلامی و جبهه النصره، بزرگترین گروههای نظامی مخالف اسد بودن و خب هر دو هم دشمن داعش بودن. داعش سومین گروه بزرگ بود.
ولی هر چقدر که زمان میگذشت این دو گروه ضعیف میشدند و داعش قویتر و به موازات نفوذ داعش در سوریه و عراق خیلی از نیروهای این دو تا جبهه به داعش ملحق شدن. خب تا اینجا دو تا موضوع بررسی شد. یکی شستشوی ذهنی افراد، دومی هم جلب نیروهای افراطی.
دلیل سومی که باعث شده بود جمعی از سنی مذهبها به این گروه ملحق بشن این بود که داعش تنها گزینه پیش رو برای سنی مذهبهای بود که بعد از حمله آمریکا به عراق به حاشیه کشیده شده بودن. اون اول کنترل عراق رو از دست داده بودند و حالا در سوریه با کشتاری در سطح ملی روبهرو شده بودن و برای انتقام و اعاده حیثیت به داعش ملحق شده بودن و تازه همه اینایی که داری میگیم مربوط به نیروهای عراقی و سوری داعش هستند. در حالی که داعش تعداد زیادی نیروی خارجی هم داشت.
در سوریه از اواسط ۲۰۱۲ یعنی وقتی که گزارشهایی از کشتار غیر نظامیان توسط نظامیهای طرفدار حکومت در اخبار بینالمللی منتشر شد، موجی از جنگجوها از سایر کشورهای اسلامی سنی مذهب و کشورهای دیگه به سمت گروههای افراطی و مخصوصا داعش روانه شد.
در سپتامبر ۲۰۱۴ سازمان سیا آماری مبنی بر وجود ۱۵ هزار جنگجوی خارجی در سوریه ارائه داد که ۲ هزار نفر از اونا تازه از کشورهای غربی بودن. بیخبری از واقعیتهای روزمره داعش، باعث شده بود که خیلی از عربها و غربیها به راحتی تحت تاثیر هیبت ظاهری داعش به عنوان جنبش مقاومت سنی با ماموریتی از طرف خدا قرار بگیرن که این جنبش از نظر اونها مورد تایید تاریخ اسلام و مبانی اسلام بود.
داعش برای گسترش این تصور با پیشرفتهترین ابزار به تبلیغات و دروغپراکنی متوسل شده بود و مدام میگفت که نبینید درباره ما چی میگن؟ بیاید نزدیک حرف خودمون رو گوش کنید. یکی از فعالان رسانهای داعش در حلب به نویسندههای کتاب گفت: «همه باید بدونن که ما چیزی که فکر میکنن نیستیم. ما مهندس داریم. دکتر داریم. فعال محبوب رسانهای داریم. اصلا ما یه سازمان نیستیم. ما یه دولتیم».
دو هفته قبل از سقوط موصل، داعش یکی از معروفترین ویدیوهای رو با عنوان «چکاچک شمشیرها» منتشر کرد. این فیلم که نمونه اعلای پورنوگرافی جهادی بود، توانایی بالای داعش رو در تولید فیلمها و تبلیغات طولانی، شیک و پیک نشون میداد. تازه محتوای این فیلمها همون چیزی بود که سیاستمدارها و دیپلماتهای غربی امیدوار بودن باعث انزجار افراد از داعش بشه ولی خب نشد.
تو فیلم نشون میداد که یکی از مبلغان داعش داره یه قمر تو هوا تکون میده و به کفار و یهودیان اورشلیم هشدار میده که جهادیها به زودی به سراغتون میان. بعد هم شروع میکنه به پارهکردن پاسپورتش.
تو صحنه بعد فیلم نشون میده که دوتا پسر جوون که فرزند یک فرماندهی نظامی اسیر شده هستن، وسط آشغالها دارن یه سوراخ میکنن. بعد نوبت پدرشون میرسه که کار کندن رو ادامه بده. فرماندهی نظامی اسیر شده وسط کندن رو به دوربین به همه نیروهای شبیه به خودش توصیه میکنه که بیاید اظهار ندامت کنید تا مثل من مجبور نباشید که قبر خودتون بکنید. اون سوراخی که داشتن میکندن قبر فرماندهی نظامی بود که داشت جلوی دوربین صحبت میکرد.
علاوه بر همه اینها داعش به صورت کاملا سیستماتیک و حرفهای از شبکههای اجتماعی و مخصوصا برنامه زیلو که تقریبا قابلردیابی نبود برای جذب نیرو استفاده میکرد. به گفته «احمد احمد» روزنامهنگار سوری، دو تا پسر جوون از روستای اونها بعد از گوش دادن به خطبهها و حرفهای داعشیها از طریق همین برنامه رفتن و به داعش ملحق شدن. از روستاهای سوریه تا مرکز لندن آدمی بود که به داعش ملحق میشد.
البته داعش از انواع و اقسام شیوههای غیردیجیتال هم استفاده میکرد. تو یه مورد داعش حدود ۱۵۰ بچه مدرسهای ۱۳، ۱۴ ساله رو دزدید. این بچهها بعد از برگزاری یک امتحان در حلب، در حال بازگشت به شهرشون کوبانی بودن. داعش اونا رو برد به کمپ آموزشی شریعت و چندین ماه بهشون آموزش داد و قشنگ مغزشون رو شستوشو داد و بعدش هم آزادشون کرد.
به گفته دو نفر از روزنامهنگاران که به خانواده بعضی از این بچهها نزدیک بودن، چند نفر از این بچهها حتی بعد از اینکه به اونها فرصت بازگشت به خانواده داده شد، داوطلبانه باقی موندن و به اعضای داعش تبدیل شدن. بعضیها هم بعدا به داعش ملحق شدن.
داعش در گفتمان عمومیش خطاب به مسلمونها عمدتا از بحثهای آخرالزمانی اسلام برای مشروعیت خودش استفاده میکرد و به حدیثی از پیامبر استناد میکرد که میگفت در آخرالزمان نبردی میان مسلمانان و مسیحیان در دابل شهری در نزدیکی حلب درمیگیره. این حدیث مرتبا مورد ارجاع داعش قرار میگرفت و اونقدری برای داعش یا اهمیت داشت که اونا اسم مجله تبلیغاتیشون رو هم دابل گذاشتن.
علاوه بر این عراق و سوریه جایگاه اولین امپراتوریهای مسلمان و زادگاه بسیاری از پیامبران بودن و آرامگاه بسیاری از اصحاب و بستگان پیامبر هم تو همین دو تا کشوره. همچنین بنا به بعضی احادیث برخی از مناطق آخرالزمانی هم تو این دو کشور واقع شده و خب این سمبلها در واقع سلاحی در دست داعش برای پیش بردن ایدئولوژی خودش و به دست آوردن مشروعیت در بین قشری از مسلمانان محافظهکار محسوب میشد.
ابوبکر البغدادی در هشتم آوریل ۲۰۱۳ اعلام کرد که وقتی وضعیت سوریه رو به وخامت رفت و کشت و کشتار زیاد شد و مردم سوریه کمک خواستن همه هم رو رها کردن، ما راهی جز کمک به اونا نداشتیم. بنابراین یکی از سربازان شخصی به نام جولانی را همراه با گروهی از فرزندان منصوب کردیم و از عراق به سوریه فرستادیم تا به نمایندگان ما در سوریه بپیوندند.
بعد هم نیمی از ذخایر خودمون رو به صورت ماهانه بهشون اختصاص دادیم و به دلایل امنیتی هم این موضوع رو اعلام نکردیم تا افراد بتونن به دور از همهمه و کذب و تحریف رسانهها با حقیقت دولت اسلامی آشنا بشن. بغدادی در پیامش اعلام کرد که جبهه النصره و دولت اسلامی عراق میخوان یه نهاد جهادی فرا منطقهای به نام دولت اسلامی عراق و شام را تشکیل بدن.
قسمت اصلی حرفهای بغدادی راست بود و اون جولانی رو فرستاد به سوریه و کمک مالی کرد. منتهی جولانی بعد از تشکیل دادن جبهه النصره راهش و آرمانش از داعش جدا کرد. و دو روز بعد از پیام بغدادی، اعلام کرد که نه ممنون جولانی. ضمن ادای احترام به مافوق خودش در عراق گفت که با این ادغام موافق نیست. اون از دولت اسلامی عراق بابت تامین بودجه عملیاتی النصره تشکر کرد و تایید کرد که بغدادی اون به نمایندگی خودش برای رهبری ناصره انتخاب کرده.
با این حال جولانی به همه تردیدها درباره اینکه واقعا به چه کسی وفاداره پایان داد و بیعت خودش و جبهه النصره را با القاعده و شخص الظواهری اعلام کرد و این موضوع آغاز اختلافات و جنگهای بین جبهه النصره و داعش شد که در نهایت به نفع داعش تموم شد. حتی بعضی از نیروهای النصره همونطور که قبلا گفتیم به داعش ملحق شدن. در درگیری بین نیروهای نظامی مخالف رژیم سوریه با داعش برنده اصلی کی بود؟ برنده اصلی نه نیروهای نظامی مخالف سوریه بودند و نه داعش. برنده اصلی بشار اسد بود.
اسد خیلی خوشحال بود که میدید داعش در حال کشتن نیروهای مخالف اونه و حالا برعکسش هم بازم باعث خوشحالی بود براش. بعدتر در تمام مدتی که نیروهای اعتلاف در خاک سوریه با داعش میجنگیدند که میخواستن داعش از سوریه بیرون کنن، خود رژیم سوریه عمدتا از درگیر شدن با داعش خودداری میکرد. مگه اینکه مستقیما مورد تهدید اونا قرار میگرفت که خب خیلی هم کم پیش میومد. نیروهای رژیم اسد در سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ داعش رها کرده بودند و حملات هوایی خودشون رو علیه ارتش آزاد و سایر گروههای شورشی انجام میدادن.
یکی از مشاوران رژیم اسد به نشریه نیویورک تایمز گفت که رها گذاشتن داعش باعث میشه ما بتونیم به همه جهان اعلام کنیم که ببینید همه شورشیهای افراطی ضد رژیم شبیه داعشن. صرف نظر از نظرات شخصی بشار اسد و ابوبکر بغدادی راجع به همدیگه اولویت تاکتیکی اصلی اونا در سوریه با همدیگه برابر بود. یکسان بود. چی بود؟ نابود کردن اپوزیسیون ملیگرای سوریه که مخالف اسد بودن.
خیلی وقتها داعش میتونست به سربازای رژیم اسد حمله کنه اما این کار نمیکرد و ترجیح میداد نیروهایش به مناطقی در سوریه ببره که قبلا توسط ارتش آزاد سوریه یا جبهه النصره و حالا سایر گردانهای اسلامی مخالف رژیم اسد تصرف شده بود. داعش با جنگ با اونها اون مناطق رو تصرف میکرد. داش ایدهاش بود که بذار بقیه جنگجوها یه سرزمین یا به دست بیارن. بعد از اینکه اون حالا شهر رو گرفتن، استان رو گرفتن ما میریم سراغشون و سرزمینهایی که مخالفالفینمون به دست آوردن از اونا میگیریم و تو این نقشه هم داعش خیلی موفق بود.
در کل ماهیت و ساختار داعش به این صورت بود که بغدادی با استفاده از شبکهای که اول از همه زرقاوی پایهگذاری کرده بود و بعدش هم مصری و ابوعمر بغدادی اون گسترش داده بودند، دولت اسلامی عراق را تشکیل داده بود و ردههای بالای این دولت خودخوانده رو هم به صدامیان سابق سپرده بود.
در ادامه هم بغدادی با از میان برداشتن رقبا و جنگ با تمام گروههای مخالف و در نهایت با جدایی از القاعده، جایگاه خودش رو به عنوان خلیفه و جایگاه داعش رو به عنوان دولت اسلامی عراق و شام مستحکم کرد. بغدادی میگفت اگه مسلمونها قوی باشن دوباره خلافت میتونه به اسپانیا برسه و حتی روم رو هم شکست بده.
چیزی که شنیدید خلاصه کتاب داعش، گزارشی از درون ارتش وحشت بود که به کمک ایمان نژادپرست و نکیسا عبداللهی تولید شده. اگه دوست داشتید میتونید پادکست رپاپ رو در اینستاگرام و تلگرام دنبال کنید و مطالب تکمیلی و عکسها و فیلمهای مربوط به اپیزودها رو اونجا ببینید. ممنون که ما رو همراهی میکنید و از ما حمایت میکنید و به امید دیدار.
امیر سودبخش آذر ۱۴۰۱
بقیه قسمتهای پادکست رپاپ را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت سوم؛ خلاصه کتاب کودتا(۲)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت پنجم؛ خلاصه کتاب دختران کوبانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت اول؛ خلاصه کتاب روح ناآرام