writer, translator. @itsmongel on everywhere
درستشده برای خرابشدن
اگه خواستید ورژن موزیکی این داستان رو داشته باشید، آهنگ Born with a Broken Heart از Olivia O'brien درمورد همین کانسپته.
*بیپ*
+ کلاه.
*بیپ*
+ دستکش.
*بیپ*
+ چاقو.
*بیپ*
+ میشه یه کم عجله کنید؟
*بیپ*
- بله... بفرمایید، چاقو.
*بیپ*
چشمانش را به سمت عقربههای ساعت میبرد. هوای ملتهب اتاق را تا کنج ریههایش کشیده و آن را حتی ملتهبتر به بیرون میدهد. نور گرم چراغ از محافظ پلاستیکی کلاهش عبور کرده و به چشمان سنگین و نیمهبازش میرسد. کمی بعد، آن را دوتا میبیند؛ درست مثل دوتا صورت گرد و مظلوم دختربچههایش در خانه. صدای خنده و بازی کردنشان را میشنود؛ صدای دویدنشان... و ناگهان صدای جیغ کشیدن؛ جیغی که شبیه یک بوق ممتد است.
*بییییییییییب*
- خانم دکتر؟ خانم دکتررر؟؟! بیمار قلبش ایستاد!! یه کاری کنین!!
+ وای... (آب دهانش را قورت میدهد) چی شد؟!
خودش را سریع جمع کرده و در حالی که سعی میکند دستان لرزانش را محکم نگه دارد، چاقو را به دقت از روی سینهی چپ بیمار حرکت میدهد و لایههای ماهیچه را کنار میزند. پوست دو طرف را با دست نگه میدارد تا به قلب برسد... اما بدون اینکه بیشتر جلو برود، همانجا متوقف میشود. انگار خشکش زدهاست.
پرستار که دیگر از کارهایش سر درنمیآورد، معترضانه جلو میآید و به قصد صحبت، دهانش را باز میکند؛ ولی تمام حرفهایش بلافاصله پس از نگاه کردن به قلب بیمار، بریده شدند. دهانش را پس از کمی مکث، دوباره میبندد. چشمانش را به نشانهی ناراحتی بسته و عقبتر میرود. دکتر جراحی را بخیه میزند و سپس اتاق را ترک میکنند.
آنها با یک قلب شکسته مواجه شده بودند.
🧸 داستانای بیشتر توی چنل وستوود گذاشته شد!
* لینک سرّی چنل یه جایی از این صفحه قایم شده👁👄👁
مطلبی دیگر از این انتشارات
باینری
مطلبی دیگر از این انتشارات
درخت سیب
مطلبی دیگر از این انتشارات
فقط یک ثانیه طول کشید