writer, translator. @itsmongel on everywhere
فقط یک ثانیه طول کشید
I could've just said hi?💀
I was such a bich.
به سمت من میآید
وانمود میکنم حواسم نیست
بله، دقیقاً مثل وقتی که مهماندار برای شما دسر میآورد و شما خودتان را به ندیدن میزنید تا ضایع بهنظر نرسید.
صدای آهنگِ هندزفریهای بدونِ آهنگم را زیاد میکنم و سعی میکنم کاملاً طبیعی رفتار کنم.
اگر میخواهید بگویید تلاشم بیفایده بود، باید بگویم که در اشتباه هستید!
چون نه تنها بیفایده بود، بلکه نتیجهی کاملاً عکس داشت! آن لحظه چیزی جز یک مترسک رنگپریده که به ناکجاآباد زل زده است نبودم! خب، این عینکهای آفتابی حداقل باعث میشوند نفهمد دقیقاً کجا را نگاه میکنم!
اوه! کنار من نشست.
حالا سرش را بر میگرداند و به من نگاه میکند. من همچنان به شلوغیِ افقِ خالی خیره شده بودم، انگار که قرار است یک وحی مهم از آنجا بیاید!
برای اینکه این گندکاری هرچهزودتر تمام شود وانمود کردم تلفنم زنگ میخورد. اوهوم، ترفند همیشگیام است. خیلی شیک از جایم بلند شدم و به تلفنی که پشتش هیچکس نبود جواب دادم. داشتم از او دور میشدم، در حالی که فقط داشتم به او نزدیکتر میشدم. ما دیگر هیچوقت همدیگر را ندیدیم، اگرچه هر روز همدیگر را میبینیم.
فقط یک ثانیه طول کشید، در آن یک ثانیه دست یکدیگر را گرفتیم، به هم عشق ورزیدیم، ازدواج کردیم، و زندگی کردیم...
فقط یک ثانیه طول کشید، اما یک عمر طول کشید...
🧸 داستانای بیشتر توی چنل وستوود گذاشته شد!
* لینک سرّی چنل یه جایی از این صفحه قایم شده👁👄👁
مطلبی دیگر از این انتشارات
درخت سیب
مطلبی دیگر از این انتشارات
باینری
مطلبی دیگر از این انتشارات
آلیس در سرزمین قهوه