وادی سراب
ای دل نگو، همه عالم خراب گشت
پس جام ما کو چرا، بیشراب گشت
دنیای ما کجا و ماورا کجا
رسوای بیدل، امید ما کجا
زیبا ببین که گلها مرا بس است
عطر و طرب دچار سحرگه است
خاموشی چراغ این شهر را ببین
تاریکی دل مردمان را ببین
دستهای خالیِ بینان زیاد شد
گویا که جنگ و شهیدش زیاد شد
آزادگان به شادی رهسپارِ سفر شوند
جفت ششها نصیب ما، ولی خطر شوند
دستها به آسمان دراز، جواب کو؟
هر نهر به دریا رسید، پس صواب کو؟
این خشکسالی ایران، ترکزن است
راهها همه قاتل مرد و زن است
دریای شمال و جنوب، عاشقان
ساحل به دست دزدان و فاسقان
خاک وطن شد اسیر ناکسان
پاکی ندید زمین یا که آسمان
چون علم مرده در این وادی خراب
بهتر نمیشود، وادی این سراب

مطلبی دیگر از این انتشارات
یلدا
مطلبی دیگر از این انتشارات
روز عاشقی
مطلبی دیگر از این انتشارات
فریاد در زمستان