فریاد در زمستان
هوا سرد است و نمیبارد چرا، باران دی ما را
نمیخواند کلاغ زشت و زاغکی ما را
سخنها بوی ناامیدی دهد، زیرا زمستان است
نمیدانم دی چرا، با ابر بازی میدهد ما را
ببار ای ابر تیره، بگیر با سیل داد ما را
پیام آمد، دیده شده، باران و برفی دهد ما را
بگو ای دل، کجا باید بخوانی نغمهی خوش ما را
به لب یک خنده یا نشاطی، آورد دل ما را
نپرسد کسی کاین ظلم دنیا، پیچیده ما را
الا ای دادگر، بگو کی دیدهای بیچاره ما را
به ره دیدی فراوان فقر، اندوه زمان هرجا ما را
من و تو میتوانیم ما شویم، دهی وحدت ما را
خدایی کن ولی نعمت، رهایی ده ملت ما را

مطلبی دیگر از این انتشارات
وادی سراب
مطلبی دیگر از این انتشارات
یلدا
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیداری در دود و غبار