درونم سکوتی فریاد می زند

_ حالم از همه بهم میخوره می خوام این جمله رو روی صورتم تتو کنم حالم از خنده های خودم بهم میخوره آلوده ان وجودم آلوده ست دیگه نمی خندم دیگه هیچ وقت نمی خندم

(می دونم عزیزم می دونم سخته خیلی سخته )

_نمیخوام دونستن تو به درد من نمیخوره دلم میخواد همه جا رو به آتیش بکشم دلم میخواد سر همه داد بزنم دوست دارم آدم بده ی داستان باشم

(آروم باش مژده آروم باش یه روزی تموم میشه )

_ نمیخوااااااممممممم این حجم از غربت و نمیتونم تحمل کنم چرا هیچکس نیست چرا هیچی نیست چرا هیچی برام مهم نیست

(تحمل کن مژده لطفا به خاطر همون معنایی که خودمم میدونم خودتم میدونی )

_هیچی برام هیچ معنایی نداره از قرص خوردن خسته شدم از بیرون رفتن واسه خوب کردن حال خودم خسته شدم از اینکه هروقت پریود میشم دوباره افسردگیم بر میگرده خسته شدم از هر تلاش ناکامی برای خوب کردن حال خودم حالم بهم میخوره

(دلم میخواد واست اشک بریزم نمیدونم چی شد که کارت به اینجا کشید عزیزم )

_منم دلم میخواد اشک بریزم فقط آغوش مامانم آرومم میکنه

(بالاخره اون سد کوفتی شکست و چشمات خیس شدن .....زنگ بزن بهش)

_می دونی اگه صدای منو اینجوری با این حال بشنوه سکته می کنه ؟ نمیخوام نگرانش کنم

(پس بنویس )

_چاره ی دیگه ای ندارم .....

~•°stargirl°•~

پ.ن : دلم برای ستاره ها تنگ شده