واژگان در شرحِ سکوتِ آدم ها، چه قدر اندک و چه مایه بی بضاعت اند.《محمود دولت آبادی》
رو تنم کبودی بوسه هاتو...
به نام خالق هنر
ببوس تن سردم را ، میخواهم عریان شوم .
گر بگیرم ،
در آغوشت .
نگاهت مرا خاموش میکند.
سکوتم فریاد شود
وقتی که چشمانت اسیر چشمانم شود .
لب هایت خون را در
شریان هایم خشک میکند.
نفس ها بند نگاهت
، تن شیدای لمس دستانت.
فردایی که آید
میخواهم با تو باشم .
هر لحظه را کنارت بمانم.
مرا دوست داشته باش ،
من میخواهم برای تو باشم .
میخواهم از لبهایت شهدی شیرین بسازم .
میخواهم چشمانت را روی دفترم بکشم ،
تا اگر روزی نگاهت از من دیغ شد ،
چشمانت را لمس کنم.
تو را هر لحظهء من،
تو را غم و شادی من ء
تو را عشق دیروز و فردای من،
میخواهم تنم را با بوسه هایت کبود کنی،
که تنم از بوسه هایت تابلوی زیبا شود .
Zhina:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کمی درد دل
مطلبی دیگر از این انتشارات
از عاشقی تا کتابخوانی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوست داشتی چه کاری برات راحت میشد؟ (نویسنده شما هستین)