بلا بلا بلا،‌ Quoi؟

تا حالا به ریشه‌های نفرت دقت نکرده بودم. اما وقتی دقیق‌تر بهش نگاه میکنم، واقعا انگار یک چیزی من‌باب «نفرت» با عقل جور در نمیاد. یعنی این ظن رو نسبت به هر نوع «اصرار ورزیدن»ی دارم.
البته این یک جور رویکرد محافظه‌کارانه نیست که مدام آدمی رو دعوت به «بهش دست نزن» کنه!
منظور اینه که حتی اصرار ورزیدن هم آداب خودش رو داره و نفرت، گونه‌ای نادر از اصرار ورزیدنه که ممکنه ریشه‌های علت شکل‌گیریش در آمیخته با مفهومی، دقیقا در تضاد با مفهوم ادعایی باشه. نه؟
برای همین دو مفهوم «عشق آتشین» و «نفرت آتشین» به احتمال زیاد از یک جا نشات میگیرن و باید نسبت به جفتشون بدبین بود. همون‌طوری که هیچ‌چیز به اندازه روابط، توافقات، آتش‌بس‌ها و کمبودهای «موقت»، دائمی‌تر نیستن و هیچ‌چیز به اندازه کمبودها، آتش‌بس‌ها، توافقات و روابط «دائم»، موقت(!). نه؟
(جمله بالا منسوب به نسیم طالب هست)
وقتی به سمت دنیا رفتم (به قصد تغییرش*)،‌ متوجه نکات جالبی شدم. نکاتی که بیانشون سخته اما با تمثیل خیلی خوب برای دیگران جا میفته؛ فرانسوی‌ها با این امید که قراره یه ملت آبگوشت کَسوله بخورن، الجزایر رو اشغال‌کردن، اما حالا این فرانسوی‌هان که دارن بلغور عربی میخورن!
باید همواره این فرض رو دست‌نخورده یه گوشه مغز گذاشت که اگر به قصد تغییر چیزی میری، می‌بایست انتظارش رو داشته باشی که در هر لحظه و شرایط، خودت دستخوش تغییر بشی. نه؟
یا مثلا تا به حال به این فکر کردید که نفت امروز، اطلاعات نیستن، بلکه اطلاعاتی هستن که ما ازشون خبری نداریم!؟ در واقع این «داده» نیست که امروزه برای ما ارزشمنده، بلکه فراداده یا «داده‌ها درباره داده‌ها» برای ما مهم هستن. این یعنی همچنان چیزی که دنبالشیم یه جایی اون زیر میراست(!). یک روز زیر زمین بوده،‌ حالا در اعماق ۰ و ۱ ها. نه؟
و اما بعد از اون همه شک و تردیدی که داشتم؛‌ چه بلایی سرم اومد؟ آیا از حل مسئله‌ای بر مبنای تئوری انتخاب جون سالم به در بردم؟ بازم بریم سراغ یه مثال..
چندی پیش که هوا سرد شده بود، ذهنم رفت سمت کلاه لینینگ اصل چینی که بهم کادو داده بودن و کلاهی که در اون لحظه سرم میکردم رو خیلی بی‌خود و مزخرف فرض میکردم. میخواستم هر چی سریع‌تر از شرش خلاص بشم و کلاه دیگه‌ای که در نظرم بی‌نظیر و مناسب این هوا نمود میکرد رو سرم بذارم.
یک روز که بالاخره یادم موند دنبال این کلاه بگردم، چیز جالبی رو کشف کردم. هر چی گشتم کلاه مدنظرم رو پیدا نکردم و دیگه ذهنم کار نمیکرد، بعد کلاهی که هر روز سرم میکردم و میخواستم هر چه زودتر از شرش خلاص بشم رو برداشتم، یه نگاهی بهش انداختم و حدس بزنید چی شد!؟
روی مارک کوچیکی که توی قسمت داخلی کلاه بود نوشته شده بود؛‌ Li-ning !
تمام مدت داشتم دنبال چیزی می‌گشتم که از اول داشتمش و هر روز داشتم ازش استفاده می‌کردم!
نمیخوام بگم تمام دوراهی‌ها و موضوعات مبهم زندگی رو میشه این‌طوری حل کرد؛ اما میگم که بازاندیشی به مسائل، قطعا ارزشش رو داره.



کلاهم یک چیزی شبیه به اینه
کلاهم یک چیزی شبیه به اینه


نه؟