این من نیز/ منکر میشود مرا/ من کو؟/ مرا خبر نیست/ اگر مرا بینی/ سلام برسان...
خود پروری و یازده پرسش
یک: سختترین انتخابی که تا الان انجام دادهای؟
اتفاقا من سخت پسندم و بعد از کلنجار رفتن های فراوان و سبک و سنگین کردن انتخاب ها بالاخره راضی به تصمیم گیری میشم. با اینحال فکر نکنم هنوز اون انتخاب زندگیم رو تجربه کرده باشم که بتونه لقب سخت ترین رو از آن خودش بکنه. (به نظرم اگه روزی بخوام بین انتخاب های سختم یکی رو انتخاب کنم، خودش میشه سخت ترین انتخاب!😄) شاید سخت ترین انتخاب واسه همه از همون بچگی اتفاق افتاده؛ همون موقع که می پرسیدن مامانت رو بیشتر دوست داری یا بابات رو؟ سوال مزخرفیه. شخصا یادم نمیاد هیچ وقت بهش جواب داده باشم اما مدت ها بهش فکر میکردم و طبیعتا به نتیجه ای هم نمی رسیدم. درحال حاضر و در شرایط مختلف، انتخاب بین بیرون رفتن یا توی خونه موندن چالشی ترین تصمیم گیریه که روی میز دارم.
دو: دو تجربهی مهمی که از تو، آدمی که امروز هستی را ساخته است؟
کتاب خواندن. هر کتاب = یک تجربه
سه: سه سال آخر زندگیات، در سه جمله؟
میدونست که باید دست بجنبونه اما هیچ وقت اراده و عزم راسخ رو در خودش بیدار نکرد که ببینه چند مرده حلاجه!
چهار: سه کاری که همیشه دلت میخواست انجام دهی ولی هنوز انجام ندادهای؟
فکرکنم تمام کارهایی که دلم میخواسته انجام بدم و تا به حال انجام ندادم برگرده به همون عدم اراده و پشتکار.
همیشه میخواستم/میخوام که صدم رو برای انجام یه کاری بزارم و ببینم نتیجش چی میشه. مثلا درس خوندن، تقویت زبان، اجتماعی بودن و لاغری و ورزش کردن. ولی خب هیچ وقت عملی نمیشن.
همیشه دلم میخواست/میخواد تمام کتاب های مورد نظرم، مثلا اونهایی که توی طاقچه نشان کردم رو مطالعه کنم ولی یا وقت نیست یا پول و حوصله. خیلی کارها که دلم میخواد انجام بدم و ندادم، منشاش همین کتاب خواندن هست. مثلا به جای فانتزی، در ژانرهای دیگه هم مطالعات جدی تری داشته باشم.
دلم میخواد یه کتاب فانتزی-تالیفی بنویسم بدون هیچ کلیشه و کپی برداری.
میخوام برم یه جای خلوت و برهوت مثل بیابون، یه جا که هیچ جنبده ای نباشه و تا میتونم جیغ بزنم و فریاد بکشم تا خودم رو تخلیه کنم اما متاسفانه فرد پایه ای رو تا به حال نیافتم. البته یه بار توی شهربازی خواستم امتحان کنم ولی انقدر همه چیز بیمزه بود که واقعا جیغ و داد کردن براش اصلا منطقی نبود.
از دل خواسته، خرد و بزرگش زیاده. خیلی بیشتر از سه تا...
پنج: سه مورد از بهترین لحظاتی که در زندگیات تجربه کردهای؟
بعد از یک هفته تاخیر نتایج مدارس سمپاد رو اعلام کردن و من تا ساعت دو نصفه شب بیدار مونده بودم. اون لحظه خواب آلود بودم و زورم میومد اطلاعات ورود رو وارد کنم ولی وقتی صفحه باز شد و جمله ی قبول شدید رو دیدم، برق از سرم پرید و شادی حقیقی رو حس کردم. مخصوصا که انتظار نداشتم قبول شده باشم.
عجیبه که برای بیان دو تا موقعیت دیگه گیر کردم. شاید چون هنوز راه زیادی رو نرفتم و دست به کارهایی نزدم که بهترین لحظات رو برام در پی داشته باشن. در آینده، شاید اون لحظه که پیام قبولی دانشگاه رو می بینم یا کتابم پر فروش شده، یکی از بهترین لحظات باشن. اون لحظه که برق شادی ناشی از موفقیتم رو توی چشم های والدینم می بینم قطعا میتونه جواب باشه. البته بیشتر که فکر میکنم، اوقاتی که با تنها دوست صمیمیم گزروندم هم از بهترین لحظات عمر ناچیزم بوده. شاید وسیله های شهربازی آش دهن سوزی نبودن و بیشتر بچه بازی بودن اما همراهی دوستم همه چیز رو بهتر کرد. یه دوست خوب میتونه تاثیر زیادی توی زندگی آدم داشته باشه.
شش: میتوانی داستان زندگیات را در سه خط بنویسی؟
نه، فکر نکنم. زندگیم داستان طولانی و جذابی نداره که بشه ازش سه تا جمله ی جالب در آورد پس شاید همون جواب سوال سه. شایدم:
«او چنان روی تصویری که در ذهنش از سرنوشتش ساخته بود متمرکز بود که هرگز به مشکل واقعی نگاه نکرد.»
هفت: اولین خاطرهی زندگیات که خیلی فوری و همین الان به یادت میآید؟
توجه کردید اکثر اوقات، بیشتر خاطرات بد رو یادمون میمونه تا خاطرات روح انگیز و دل انگیز؟ مثلا هربار که توی بچگی ضربه مغزی شدم، بخیه خوردم یا دست و پام شکسته رو کامل و با کیفیت فول اچ دی به یاد دارم! و اگه بخوام تعریفشون کنم تا صبح طول میکشه. اما یک سری خاطره ی خوب هم دارم. این خاطرات واقعا دل انگیز، مربوط به خونه ی مادربزرگم هستن. زمانی که بچه بودیم با بچه های فامیل اونجا بازی میکردیم و چون والدینم میرفتن سر کار، من صبح تا شب همونجا بودم. خلاصه اولین خاطره، حاوی خاطره ی ملکه بازی من و دخترخالم توی خونه ی مادربزرگمه(دوست صمیمیم). اون همیشه ملکه میشد و منم چون دلم نمیخواست خدمتکار بشم، نقش زن های جنگجو رو بازی میکردم. یادمه به عنوان یه بچه هم دلم میخواست بزنمش چون عاشق پت و مت بود.
هشت: کارهایی که تا الان یادگرفتهای و از بابت یادگیریشان حسابی خوشحالی؟
این سوال ها باعث شد بفهمم توی زندگی چقدر کاهلی کردم. واقعا کار خاصی رو تا به حال یاد نگرفتم. در عوض میتونم کارهای بیشماری رو نام ببرم که از یاد نگرفتنشون چقدر پشیمونم! البته چندتا کار جزئی هست، اگه کار محسوب بشن! مثلا از اینکه یادگیری زبان انگلیسی رو زود شروع کردم و ادامه دادم واقعا به خودم می بالم. یا از اینکه مهارت زیادی توی چندتا ورزش و بازی فکری کسب کردم راضیم. چندین فضائل اخلاقی نسبی(از نظر دیدگاه های مختلف) هم هستن.
نه: آخرین چیزی که بدجور روی اعصابت بود؟
خواهر کوچیکم- ریاضی- اینکه خونگرم نیستم و نمیتونم با دیگران ارتباط برقرار کنم در عوض بقیه ی دوستام خیلی اجتماعین- واسه امتحانات کم کاری کردم- هر کتابی که تا به حال از نشر باژ گرفتم اونقدر که ازش تعریف میکردن فوق العاده نبوده و... واویلا این رشته سر دراز دارد!
ده: چیزهایی که فکر میکنی باید بیخیالشان شوی؟
تلاش برای اجتماعی بودن- کتاب خواندن(البته فعلا، تا بعد از قبولی دانشگاه)- سیب زمینی بودن
یازده: چه چیزهایی تو را هنوز هم میخندانند؟
خندیدن کار راحتیه مخصوصا برای ما ایرانی ها.( گفتم این وسط یه جمله ی کلیشه ای هم بگم😂) بسته به شرایط من میتونم حتی به ترک دیوار هم بخندم! یه خاطره ای دارم از عقد دختر داییم. توی حیاط یه لنگه تخت اهنی گذاشته بودن که روی اون، صندلی عروس و داماد بود منتها یکی از صندلی ها رو برده بودن و یه صندلی بیشتر نبود. دخترخالم روی همون یک صندلی نشسته بود تا اینکه من هم تصمیم گرفتم برم کنارش روی همون یک صندلی بشینم. با کلی سختی از تخت بلند، بالا رفتم و خودم رو روی صندلی جا دادم. به محض اینکه جاگیر شدم، به دخترخاله نیرویی وارد کردم، دخترخاله هل خورد و اول از صندلی، بعد از تخت پرت شد پایین، روی زمین. من از بالا به اون بهت زده نگاه میکردم و اون از پایین به من. اینجا بود که خودم ترکیدم از خنده. از اینجور خاطره ها چندتایی دارم که لبخندی تا بناگوش به لبم بیاره. اما بیشتر تصورات ذهنی لوث خودم هستن. مثلا یک بار سر کلاس زیست تصور کردم معلم با آقای اسکلت که اورده شده بود تا استخوان هاش تشریح بشه، تانگو میرقصه. خداوکیلی یه جوری اسکلته رو بغل کرده بود غیر از این نمیشد تصور کرد!😂
+کیدراما و سیدراما های آبدوغ خیاری، منبع خوبی واسه خنده
+میم های حق و سم
+این قضاوت ها و خرافاتی هم که قدیمی ترها دارن بعضی اوقات واقعا خنده داره(خنده ی تلخ)
مطلبی دیگر از این انتشارات
یازده_یک
مطلبی دیگر از این انتشارات
یازده - دو
مطلبی دیگر از این انتشارات
یازده دو مدرسه?