دختر مهتاب·۲ ماه پیشپشت فرمان با خاطرات گوجه ایبعضی آدمها نه با ماشین که با خاطرههایشان جاودان میشوند و در مسیر زندگی در قلب ما حضور دارند.
دختر مهتاب·۳ ماه پیشصبح شده بود، و من در دلِ آفتاب، از تنهاییِ خودم بیدار شدم...پردهی اول: میان خواب و وهمصبح شده بود.دیشب تا دیروقت بیدار مانده بودم، با چشمانی که دیگر نمیخواستند بیدار بمانند و خوابی که نمیخواست بیا…
دختر مهتاب·۳ ماه پیشبازگشت به تن ، بازگشت به خانهگاهی بدنم برایم خانهای ناامن بوده؛پر از ترس، درد، و خاطراتی که نمیخواستم لمسشان کنم.پس پناه بردم به ذهنم
دختر مهتابدرپیاده روی اربعین·۵ ماه پیشسه برابر، کمی بیشتر(11)قسمت قبلیپرده ی چهلم : هُناکَ.....بعد از شام بار و بندیلمان را…
دختر مهتاب·۶ ماه پیشوقتی زندگی بهت یه نارنگی میدهپرده اول : ایران منایران من اگر میلیون ها نفر دوستت داشتند، من یکی از آنها هستماگر یک نفر دوستت داشت، من او بوده امو اگر هیچ کس دوستت نداشت…
دختر مهتاب·۹ ماه پیشداستان من و معشوق مرا پایان نیست / هر چه آغاز ندارد ؛ نپذیرد انجامنامه به آنولین / نامه آخر