سفر میکنم از کتابی به کتابی دیگر:)
دَری به سوی زندگی:)
اولین چالش که طی این دو سال حضورم در سایت ویرگول شرکت میکنم؛ امیدوارم بتوانم از قدرت واژگانم استفاده کنم و فحوای کلام و بیشترین مفهوم را با کمترین واژهها به عمق ذهن خوانندهی عزیز پست، برسانم.
1) سختترین انتخابی که تا الان انجام دادی:
انتخاب رشتهای که هیچ علاقهای به آن نداشتم و حالا هم که سال آخر است تمایلی به این رشته ندارم ولی عشق به ادبیات مجابم کرد تا در این رشته تحصیل کنم
2) دو تجربهی مهمی که از تو آدمی که امروز هستی را ساخته:
✓روی زندگی خودم متمرکز باشم و زندگی دیگران ارتباطی به من ندارد.
✓باید زمان بگذرد تا اسم یک دوست را "رفیق" بگذارم.
3) سه سال آخر زندگیت در سه جمله:
*عمیقتر شدن روابط و خالصکردن رفاقتها از افرادِ زودگذر
*صبور و تا حدی خونسرد در برابر طوفانهایی که پیدرپی به زندگی هجوم آوردند
*تابیدن نور به تاریکترین نقاط و زخمها
4) سه کاری که همیشه دلت میخواست انجام دهی ولی انجام ندادهای:
*طراحی با سیاهقلم (بهدلیل درگیری شدید چه از لحاظ تحصیلی و چه مسیر شغلی وقتی برای یادگیری این مهارت نداشتم)
*انتشار اشعار اروتیک (دلیلش مبرهن و روشن است و بینیاز به بیان علت)
*بینقابِ لبخندهای گاهاً دروغین زندگی کنم
5) سه مورد از بهترین لحظاتی که در زندگیات تجربه کردهای:
*اولین تصویری که از خواهرزادهام دیدم
*مواجه شدن با استقبال بالای همراهان کانالم از نخستین دوره
*اولین غزلی که سرودم
6) میتوانی داستان زندگیات را در سه خط بنویسی:
هجوم طوفانهایی انبوه از پس روزهایی که ظاهراً آرام بودند و بازگشت نوری که مدتها کشته شده بود ولی حالا انگار جان گرفته است.
7) اولین خاطرهی زندگیات که خیلی فوری و همین الان یادت میآید:
ساعت تقریبا دوازده ظهر من و مامان با خوراکی به خانه برگشتیم. تقریبا چهارساله بودم
8) کارهایی که تا الان یاد گرفتی و از بابت یادگیریشان خوشحالی:
*نویسندگی، نویسندگی، نویسندگی
*صبور ماندن و تلاش کردن برای همهی چیزهای باارزش
*تولید محتوا
9) آخرین چیزی که بدجور روی اعصابت بود:
ولخرجیهای بیش از حد همیشگی که دیشب هم تکرار شد
10) چیزهایی که فکر میکنی باید بیخیالشان بشوی:
همهی چیزهایی که کنترلشان دست من نیست مثل اتفاقات زندگی، یاد گرفتم که با جریان زندگی همراه باشم و در برابرش مقاومت نکنم
11) چه چیزهایی تو رو هنوز میخندونن:
*صحبت کردن با دوستی که حالا دوست نیست بلکه تبدیل به یک "رفیق" شده
*بعد از اتفاقات پارسال تقریبا چیز دیگری نتوانست خندهای واقعی روی لبانم بنشاند.
ممنونم که وقت گذاشتید و پستم را به نگاه پرمهرتان دعوت کردید. به امید روزی که آزاد باشیم، امیدوار و صبور و ادامهدهنده...
پ.ن: بغضی که زمان نوشتن جواب هفتمین سوال به وجودم رسوخ کرد، بغضِ اشتیاق بهیادآوری خاطره نبود بلکه بغضی برخاسته از دردی بود که پونزده ماهه قلبم به دوش میکشه:)
همیشه به عشق🧡
مطلبی دیگر از این انتشارات
یازده دو مدرسه?
مطلبی دیگر از این انتشارات
یازده - دو
مطلبی دیگر از این انتشارات
جوانه ی تأمل