نشستن رو به روی خود...

اول) سخت‌ترین انتخابی که تا الان انجام داده‌ای؟

عاقل بودن زمانی که تمام قوای نفسانی؛ از جسم تا غریزه و حتی روان‌بنه‌های ذهنم؛ برای انتخاب احساستم هم‌صدا بودند.

دوم) دو تجربه‌ی مهمی که از تو، آدمی که امروز هستی را ساخته است؟

1- اعتیاد به مطالعه
2- مواجهه با مرگ؛ چندباره و دردناک

سوم) سه سال آخر زندگیت، در سه جمله؟

جنگ روزانه برای مادری کردن و در کنار هم نگه داشتن همه‌ی پاره‌های وجودم بدون اینکه اژدهای درونم آدمی را تکه تکه کند.

چهارم) سه کاری که همیشه دلت می‌خواست انجام دهی ولی هنوز انجام نداده‌ای؟

1- فتح دماوند
2- شناختن آدم‌ها در اولین دیدار دوباره
3- حاضر جواب بودن به جای غایب جوابی که هستم!

پنجم) سه مورد از بهترین لحظاتی که در زندگی‌ات تجربه کرده‌ای؟

1- ......... این لحظه مشکل پخش داره😊
2- اولین لحظه‌ای که دخترم ( که خورشید صداش می‌کردم) را دیدم.
3- هر هفتاد دقیقه‌ی جلسه‌ی دفاع پایان نامه ارشدم.
انیمیشن «کاگویا: دختری که از ماه آمد». حسم وقتی دخترم رو دیدم دقیقا شبیه حس اعجاب، لذت و حمایتگری همین صحنه از این انیمیشن بود!
انیمیشن «کاگویا: دختری که از ماه آمد». حسم وقتی دخترم رو دیدم دقیقا شبیه حس اعجاب، لذت و حمایتگری همین صحنه از این انیمیشن بود!


ششم) می‌توانی داستان زندگی‌ات را در سه خط بنویسی؟

نوشتن این مورد برای من غیر ممکن است رمان ده هزار صفحه؛ شاید! 🤔🤦‍♀️

هفتم) اولین خاطره‌ی زندگی‌ات که خیلی فوری و همین الان به یادت می‌آید؟

اولین خاطره چیز خاصی نداره و یک تصویر گذراست. اما خاطره‌ای که هربار با شنیدن ترکیب «اولین خاطره» یادم میاد خودم هستم در نه سالگی وسط انبار-آشغالدونی مدرسه که دراقع کتابخونه است و من با صرف تمام زنگ تفریح‌ها و زنگ ورزش‌هام بالاخره روز 22 بهمن تبدیلش کردم به یک کتابخونه واقعی با 1340 جلد کتاب که البته دقیقا 26 تا از کتاب‌ها با صلاحدید ناظم به کارتون ممنوعه منتقل شد. کتابخونه‌ای که تا آخر دوره ابتدایی همه کتاب‌هاش رو (به انضمام کتاب‌های فارسی همون کارتون ممنوعه) خونده بودم.

حالا نه اینقدر پر و پیمون!
حالا نه اینقدر پر و پیمون!


هشتم) کارهایی که تا الان یادگرفته‌ای و از بابت یادگیری‌شان حسابی خوشحالی؟

دفاع شخصی، نوشتن و فکر کردن

نهم) آخرین چیزی که بدجور روی اعصابت بود؟

آدمی که خیلی گوشت تلخ بود و تمام مدت مهمونی در حال طعنه زدن و تکیه انداختن و غر زدن!

دهم) چیزهایی که فکر می‌کنی باید بی‌خیالشان شوی؟

1- دادگاهی کردن دائم خودم
2- درگیر شدن با آدم‌های بی‌ارزش و آزاردهنده
3- این حس که من مسئول همه اتفاقات زندگیم هستم

یازدهم) چه چیزهایی تو را هنوز هم می‌خندانند؟

هر چیز خنده‌داری که از بیماری‌های روح و روان نشات نگرفته باشد!



متن‌های پیشین:

خوشه زار گندم‌های سبز

کتابخانه‌ای از خاطرات خوب!