ای فرزند آدم! همه تورا برای خودشان می خواهند و من تورا برای خودت می خواهم؛ پس از من مگذر (حدیث قدسی)
یازده-سه (موضوع: خودشناسی)
سلام?
داشتم یه داستان تک قسمتی مرتبط با دهه ی کرامت و میلاد امام رضا علیه السلام می نوشتم که چون طولانی شد، یخورده خسته شدم و گفتم شاید با شرکت توی همچین چالشی، انگیزه ی داستان نویسی رو دوباره پیدا کنم:
یک: آیا برای شما مهم است که از فرد یا گروه خاصی کم نیاورید؟ چرا؟
به ظاهر میگم که نه برام مهم نیست ولی وقتی که کم میارم، میفهمم چقدر برام مهم بوده و بعدش خیلی ناراحت می شم. چون معمولا توی این مقطع، کم آوردن درسیه، اغلب بخاطر کنکور و این جور مسائله. و خب در مورد کنکور هم حس می کنم که یه چیز مهمه ولی نه بیشتر! ماشاءالله از کنکور غولی بی شاخ و دم برای ما ترسیم کردند...
دو: چه کار یا کارهایی است که وقتی انجام میدهید متوجه گذر زمان نمیشوید؟
هر وقت حس کنم حالم خوبه گذر زمان رو متوجه نمی شم. حالا بستگی به موقعیتش داره. بعضی وقت ها با انجام یک کار مشخص، گذر زمان رو متوجه نمی شوم ولی در موقعیتی دیگر، انجام همان کار آنقدر عقربه های ساعت را کند می کند که نمی توانم توصیفش کنم...
سه: آیا شده است که به دلیل محبّت بیاندازه به کسی، از سوی او مورد سوء استفاده قرار گرفته باشید؟
آدم به نسبت ساده ای هستم. خداروشکر تاحالا کسی از ساده بودنم استفاده نکرده و خدا هم هوامو خوب داره برای همین افراد خوبی رو جلوی روم میزاره!
پ.ن: البته شاید اینها فقط تصورات خودم باشه. کلاً آدمی نیستم که بدی های دیگران نسبت به خودمو یادم بمونه به لطف خدا. امیدوارم این خصلت توی درونم رشد و نمو بکنه و بیشتر هم بشه!
چهار: بهترین تجربههای زندگیتان که دوست دارید تمام مردم خوب جهان بتوانند تجربه کنند، چیست؟
ان شاءالله قسمت همه بشه. واقعا اربعین کربلا بودن یکی از لذت بخش ترین تجربه های زندگیم بوده.
موقع هایی هم که همه جوره حس می کنی خدا دوستت داره و همیشه حواسش بهت هست هم خیلی دلچسب و شیرینه.
گریه کردن! بله گریه کردن. امیدوارم که هر کسی که به این نعمت نیاز داره، ازش بی نسیب نمونه. (نه اینکه حتما اتفاق بدی بیافته تا کسی گریه کنه)
انیمه دیدن هم برام جذاب هست. ولی حس می کنم جنس جذابیت و حال خوب کنی اش، زمین تا آسمون با مقوله های بالا فرق داره. این جور لذت ها به نظر من با اسیر کردن شخص نسبت به خودشون، احساس جذابیت القا می کنند. ولی جذابیت های الهی، آدم رو رها و آزاد می کنه. واقعا این طوری توی قلبم حس می کنم.
پنج: آیا در حال حاضر کار یا کارهایی را انجام میدهید که هدف از انجامشان فقط جلوگیری از حرف مردم باشد؟
قبل از دوره ی عجیب نوجوانی و حتی در ابتدایش، اصلا به حرف بقیه اعتنا نمی کردم. ولی کم کم با پاگذاری به اواسط اون، بعضی وقت ها با خودم می گم که مردم چی میگن! ولی به صورت کاملا گذرا به خودم جواب می دم که فاقد اهمیت هستش و به کار خودم ادامه میدم. ولی همیشه سعی می کنم اگر کسی نظری، نقدی و... به رفتار و سبک زندگیم داره رو بشنوم و اگر به نظرم حرفش درست بوده باشه، سعی در تغییر می کنم.
شش: آیا کاری است که شما فکر کنید خرافه است، ولی آشنایان شما، به انجام آن کار اصرار و باور داشته باشند؟
واقعا فکر نمی کنم ولی اگر چیزی باشد الان به خاطر ندارم!
هفت: بزرگترین اتّفاق زندگی شما که باعث شد بیشتر از همیشه نسبت به خودتان شناخت پیدا کنید چه بوده است؟
چیز خاصی یادم نمیاد ولی فکر کنم برای الان رفاقت با دوستانم جواب مناسبی باشد.
پ.ن: احتمالا یکی این سوال رو ده سال بعد ازم بپرسه بهش بگم که ازدواج موجب این خودشناسی عمیق شده باشه. چون فکر می کنم آدم ها از شناخت خودشون فراری هستن و یک اتفاق مهم بزرگ باید بیافته تا اونها رو وادار به خودشناسی بکنه.
حالا که دارم فکر می کنم به نظرم درک و اثبات وجود خدا که نیاز به خودشناسی داره، جواب بهتری برای این سواله.
هشت: آخرین باری که جوری قضاوتتان کردند که دلتان سخت شکست را به خاطر دارید؟ میتوانید دربارهاش بنویسید؟
خیلی با قضاوت شدن دلم نمیشکنه. از قضاوت شدن هم ترس چندانی ندارم. ولی بعضی وقت ها که خودم، خودم رو قضاوت می کنم دلم بدجور میشکنه. واقعا خداروشکر که خود خدا روز قیامت قضاوت می کنه. وگرنه اگه قرار بر این بود که خودم، خودم رو قضاوت کنم، بی تعلل می رفتم توی جهنم!
نه: آیا در ذهن خود به یک تصمیم بزرگ فکر میکنید؟ این تصمیم قرار است چه تاثیرات شگرفی در زندگی شما داشته باشد؟
ترجیح می دهم از تصمیمات بزرگی که برای زندگی ام مد نظر دارم، صحبت نکنم. ولی به عنوان یک مطلب کلیشه ای از یک پشت کنکوری، تصمیم دارم از شنبه ی کاری بعدی با قدرت درس بخوانم!!
ده: آیا کاری بوده است که از انجامش خیلی اکراه داشته باشید ولی به اصرار دیگران و یا فرد خاصی به آن کار تن داده باشید و الان پشیمان باشید؟
معمولا آن "دیگران"-ی که در زندگی من هستند من را مجبور به کارهایی که ناخوشایند هست برام نمی کنند. ولی می توانم بگوییم خیلی کارها است که به اصرار نفسم انجام داده ام و الان پشیمان هستم.
یازده: اگر خدا شما را برای انجام یک ماموریت ویژه خلق کرده باشد، آن ماموریت چیست؟ آیا حواستان به درست انجام دادن این ماموریت هست؟
خیلی سوال ظریف و قشنگیه. اگه بخوام از بُعد مذهبی جواب بدم می گویم که آن ماموریت پرستش خداست که بعضی جاها پایم لنگیده است اما امیدوارم خدا به خداوندی اش، زیر دوازده ای ها را هم پاس کند.
در بُعد های دیگر هم دوست دارم به این موضوع فکر کنم اما الان نیازی بهش نیست. به شخصه خیلی دوست دارم که واقعا ماموریت ویژه ای برایم در نظر گرفته شده باشد!
یکی از داستان هایم که خوشحال می شوم مطالعه اش کنید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
یازده - سه (من شناسی :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
یازده یک
مطلبی دیگر از این انتشارات
11_5_1933