متن سخنرانی سیده فاطمه مقیمی در اولین رویداد روبه‌راه

سیده فاطمه مقیمی، مدیرعامل شرکت حمل و نقل بین المللی سدیدبارT دیگر سخنران رویداد روبه‌راه بود که پاییز ۹۶ در تهران برگزار شد. در ادامه این مطلب، متن سخنرانی ایشان را با عنوان «اول شروع کنید!» منتشر کرده‌ایم.

علاوه بر متن پیاده شده، فایل ویدئویی و پادکست صوتی این سخنرانی در کانال آپارات و پادکست کافه بیست‌تاسی منتشر شده که می‌توانید به صورت آنلاین ببینید و بشنوید.
***

خیلی متاسفم از اینکه نتونستم از اول جلسه در خدمتتون باشم. مهمترین عاملش هم این بود که هم بیشتر با شما باشم، هم بتونم فضایی که هر کدوم از دوستان من ایجاد کرده بودند رو هم در اون فضا قرار بگیرم. هم روش صحبت کردن و نحوه سوال و جواب‌هایی که اتفاق می‌افته رو هم در جریان باشم. وقتی هم که دوستان من روی صندلی نشسته بودند و صحبت می‌کردند راجع به پاسخ‌هایی که درباره پرسش‌هایی که شما مطرح کرده بودید خیلی دلم می‌خواست روی برخی مواردش اظهار نظر کنم. ولی خب نمی‌شد.

من فکر می‌کنم یه دو سه ساعتی هست که اینجا نشستید. نه؟ حالا می‌تونم خواهش کنم هر کدومتون که دوست دارید، نه به اجبار، جاتون رو با بغل دستی‌تون عوض کنید.( خب خیلی ممنون)

برخی از دوستان رو دیدم که انقدر گرم و نرم نشستند سر جاشون که به خودشون اجازه ندادند بلند شند. نمی‌دونم بچه‌های اینور چرا این کار رو کردند.

چرا خواستم جاتون رو عوض بکنید؟

نگاه کنید، ما وقتی می‌آییم اینجا حرف بزنیم، یا دوستان من که اومدند و صحبت کردند با یک نگاه کلی داریم حرف می‌زنیم، میایم می‌گیم که این افراد کیا هستند. کسانی هستند که یک کار خاص انجام دادند.

امروز اینهایی که کار خاص انجام می‌دند بهشون می‌گیم کارآفرین. به یک عبارتی می‌گیم اینها یک تحولی رو در فضای مجموعه کاریشون یا محیط اجتماعی‌شون انجام دادند.

وقتی که می‌گیم کسی کارآفرینه اولین حرکتی که اتفاق می‌افته چیه؟ تغییر ایجاد می‌کنه. از یک حالتی به حالت دیگر تغییر رو به وجود میاره. یعنی حاضره از یک سری از شرایطش بگذره. وقتی من بهتون می‌گم که حاضرید جاتون رو عوض بکنید، اونهایی که تمایل دارند یعنی حاضر به تغییر هستید. یعنی آماده این هستید که از یک حالت سکون به یک متغییر شدن برسید. یعنی حاضرید از یک جای گرم و نرم و لم داده خودتون بلند شید، به یک حالت دیگر برسید.

خیلی وقت‌ها توی سمینارها که ما نگاه می‌کنیم یا توی همایش‌ها، اتفاق اینجوریه که طرف نشسته، ساعت‌ها هم نشسته، اصلا با ما نیست، فقط در اونجاست، یعنی فیزیکی حضور داره. تو شرایط دنیای امروز هم اگر ما می‌خواهیم یک تفاوت ایجاد بکنیم اولین قدم این هستش که از خودمون شروع بکنیم.

از خود شروع کرد، گذشت کردن، ایثارکردن، همه این‌ها رو تو فرهنگمون داریم، اما از خودمون شروع کردن تو پذیرش تغییر هست. سوال کردید خانم پارسی دوست عزیز من هم جواب دادن: «گفتند که بترسم؟ از چی بترسم؟»

توی فلسفه کارآفرینی ما ریسک‌پذیری رو داریم. من قرار نیست اگر کارآفرینم یا اگر ریسک‌پذیرم، بیام ریسک‌هایی بکنم که به قیمت جانم تموم بشه. به قیمت از دست دادن مالم تموم بشه. اما حاضرم ریسکی رو بکنم که یحتمل این خطر رو داشته باشه. پس میام بررسی بکنم. راهم رو اول می‌شناسم، بعد انتخاب می‌کنم و میرم.

برای همین ریسک ریسک زندگی نیست. ریسک برای بهتر شدن هست. پس با تامل میریم جلو.

دنیای امروز ما  و شرایطی که می‌بینید اصلا اینجوری نیست که کار وجود نداره. مشکلات زیاده، ناامیدی‌ها در جوانان زیاد شده. پول  و سرمایه اولیه ندارم. شما همه‌تون سرمایه‌اید. یادتون نره. شما تفکر دارید. باز به این نت‌هایی که می‌رسیم( من داشتم مرور می‌کردم تلگرام رو) دیدم که باز از دوستان دیگر سوال شده و جواب دادن به اینکه چطوری شروع کردید، یا چطوری سرمایه‌گذاری کردید؟ یا ریسک‌پذیری‌تون چی بوده؟ یا چه خطراتی رو خریدید برای خودتون؟ یا نگران نبودید وارد این کار شدید؟ یا شرایطی رو تصور می‌کنید که خیلی بدتر از شرایطیه که ما شروع کردیم.

اصلا اینجور نیست. اصلا شرایط شما سخت‌تر از شرایط ما نیست که فکر کنید ما راحت‌تر کار رو شروع کردیم و امروز سخت‌تره. اون روز شروع متقاضی کسب‌وکارها کمتر بود و الان بیشتره. زمانی که من، درست سال اول انقلاب من کارم رو شروع کردم. من رشته‌ام مهندسی عمران بود. خارج از ایران هم درس خوندم مثل خانم پارسی، فرانسه بودید خانم پارسی؟( خاطراتم هنوز درست)

من انگلیس درس خوندم، اومدم ایران. برحسب یک اتفاق خوشایند، وارد یک شرکت حمل و نقل شدم. کارمند شدم. استخدام شدم. خانم سکنی اینجا هست؟ (دنبال یه کسی می‌گشتم توی دانشجو‌ها)

من بر حسب یک اتفاق خوشایند وارد یک مجموعه حمل و نقل شدم، به دلیل اینکه در رشته عمران خودم یا راه  و ساختمان زمان خودمون کار برای من نبود.

اومدم از یک حرفه دیگر یا تخصص دیگر خودم استفاده کردم که زبان انگلیسی بود. رفتم جایی کار ترجمه بکنم. آیا شماها تو هر رشته‌ای که تحصیل می‌کنید حتما تصور می‌کنید( خوبه که تو همون رشته کار پیدا کنید) ولی فکر می‌کنید اگر پیدا نکردید دنیا به آخر رسیده؟ بله؟ متاسفم براتون. متاسفم که این افکار رو دارید.

من هر کاری رو که امروز شروع کنم. من اگه اینجا دربون هم باشم مطمئن باشید بهترین دربون دانشگاه‌ها خواهم شد. [تشویق حضار]

اینجوری فکر کنید. تصمیم بگیرید. باز دوستان من تو سالن به شما گفتن. من همیشه معتقدم دو تا پاتون رو روی یک کاشی نگذارید، اگر کاشی رو از زیر پاتون بکشند با سر می‌خورید زمین. همیشه آلترنتیوهای مختلف رو برای خودتون داشته باشید.

من هم مثل خانم مفاخری آرزوی پزشکی داشتم، منم آرزو داشتم جراح بشم. من یه بار راجع بهش با شما حرف زدم، یادتون میاد چندسال پیش؟

دلم می‌خواست جراح قلب یا جراح مغز بشم. خیلی دوست داشتم. پدرم مهندسی رو دوست داشت منم نه تا رشته رو، اون موقع مجاز بودیم ده تا رشته می‌زدیم، رشته‌ی منم تجربی بود تازه.

نه تا رو زدم پزشکی، یکی رو زدم فنی. همون یکی رو هم قبول شدم. دو سال هم تو ایران خوندم، بعد از ایران رفتم خارج تحصیل کردم. هیچ وقت هم دوست نداشتم رشته‌ام رو. اصلا از رشته مهندسی اون هم راه  و ساختمان متنفر بودم. ولی دقیقا رفتم اون رو خوندم.

ولی فکر نکردم که دنیا به آخر رسیده. بعد هم که اومدم اصلا تو رشته‌م نتونستم کار کنم. علی‌رغم اینکه تحصیل که کرده بودم دلم می‌خواست تخصصی هم توش پیدا کنم به صورت اجرایی.

گفتم میرم مترجم می‌شم. شدم. انقدر مترجم خوبی شدم که در عرض شش ماه تونستم تمام اسناد اون شرکت رو در سطح بین‌المللی بخونم. دوره کنم، یاد بگیرم، علاقه‌مند بشم. اگه من امشب برم خونه‌م و این کار رو کنم، که حتما هم این کار رو می‌کنم. آشپزی کنم، وقتی میرم تو خونه عاشق آشپزی‌ام. هر کاری که می‌خواهید بکنید اول عاشقش بشید.

غیر ممکنه آدم کاری رو دوست نداشته باشه و بتونه توش موفق باشه. به اجبار نمی‌شه کاری رو کرد دوست داشته باشید. تاثیر گذاری خودتون رو هرکاری اون کار من رو دنبال خودش نمی‌کشه، من اون کار رو اسیر خودم می‌کنم. [تشویق حضار]

اینا شعار نیست، اینا تجربه‌س. من سی و شش ساله که دارم کار می‌کنم و تو این سی و شش سال هر روز علاقه‌مندتر به کارهایی هستم که انجام میدم.

طیف کارهام هم خیلی گسترده‌ست. اونجا علاقه‌مند شدم تو کار حمل و نقل وارد شدم، ظرف شش ماه، مدیر قسمت کامیون‌داری یک شرکت حمل و نقل بین‌المللی شدم.

ادامه دادم. باز کار کردنم و کسب تجربه کردم و در کنار این قضیه، در همون تاریخ، در همون فاصله زمانی هم ازدواج کردم. پس کار کردن ما مانع از تشکیل خانواده‌مون نیست. هر موقع در مورد زنان می‌خواهند صحبت بکنند میگن نه، زن مسئولیتش مادر شدنه، زن مسئولیتش همسر شدنه، زن مسئولیتش این هست به خانواده برسه.

ما کجا گفتیم که اومدیم کار کردیم خانواده‌مون رو می‌گذاریم کنار؟ ما اصلا رسالت اولیه‌مون تعهد به خانواده‌ست. اصلا حمایت اولیه ما گرفتن اطمینان و اعتماد از خانوده‌ست. اون چیزی که الان زنان کارآفرین یا زنان متولی اجرایی در بخش‌های خصوصی رو من می‌تونم بگم موفق کرده یک دلیل اصلیش همینه: نعهد. چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.

اگر من در خونه خودم مادر خوبی نباشم. همسر خوبی نباشم. قطعا نمی‌تونم در جامعه زن موفقی باشم. قطعا نمی‌تونم فرصت‌ها رو بشناسم. ما امروز تعریف کارآفرینی رو داریم، ما می‌گیم شکارچی. کارآفرین شکارچیه. یعنی چی؟ یعنی فرصت‌ها رو پیدا می‌کنه. و در بهترین فرصت‌ها ازش استفاده می‌کنه. به بهترین شرایط ازش بهره‌برداری می‌کنه.

بهره‌برداری، بهره‌برداری مالی فقط نیست. بهره‌برداری از اجتماعیه که داره درش کار می‌کنه و حتما منافعش هم به خودش بر می‌گرده. هرکسی یک جوری از این منابع بهره‌برداری میکنه و ارضاء می‌شه.

کار رو در شرکت حمل و نقل ادامه دادم. عملا دو سال دیگه‌ش شدم مدیر داخلی این شرکت حمل و نقل. انقدر علاقه‌مند بودم که همسرم من رو تشویق کرد چرا خودت نمیری شرکت حمل و نقل بزنی؟

تا اون تاریخ هیچ زنی شرکت حمل و نقل نزده بود. حتما توانمندتر از من بودن، ولی نه به خاطر اینکه قانون مانعش بود. اصلا قانون روی این قصه حرفی نداشت. اما باور جامعه این بود که زن نمی‌تونه بره شرکت حمل و نقل بزنه.

وقتی به سازمان مربوطه‌ش مراجعه می‌کردم، وزارت راه بار اول و دوم و دهم می‌گفتن نه. بار یازدهم تقریبا می‌زدن آدم رو بیرون می‌کردن. یعنی چه؟ زن که نمی‌تونه شرکت حمل و نقل بزنه.

وقتی می‌گفتم خب من می‌خوام شروع کنم به عنوان اولین زن، می‌گفتن نه. خدا رحمت کنه آقای هاشمی رفسنجانی خطیب نماز جمعه بودند. در یکی از خطبه‌هاشون راجع به حضرت خدیجه (س) صحبت می‌کردند. راجع به اینکه ایشون تاجر بودند و تجارت می‌کردند. درست فردا صبحش رفتم وزارت راه. دوباره نامه بردم.

گفتن یعنی چه؟ نمی‌تونی. ما ده دفعه به تو گفتیم نمی‌تونی. باز تو میای؟ گفتم من اولین زن نیستم. من دومین زنم. گفتن نه نیست، اصلا نداریم توی کارمون. گفتم من سیده‌م، ذریه حضرت رسولم. گفت خب باشی.

گفتم حضرت خدیجه اولین زن حمل و نقل چی بوده. گفتن یعنی چی؟ گفتم مگه تاجر نبوده همه‌تون نمی‌دونین؟ مگه ساربان شتر نداشتن؟ مگر با شتر بارهاشون جابه‌جا نمی‌شد؟ اون موقع شتر بود. الان کشتی و کامیونه. حالا بگید باز نمی‌شه. [تشویق حضار]

مگر نمی‌دونید کارآفرین‌ها همیشه می‌گن یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت؟ راه رو پیدا کنید. برای رسیدن به هدفتون اون راه رو پیدا کنید.

بنابراین با همین توجیهات رسید به جایی که من ( نمی‌خوام وقتتون رو زیاد بگیرم و حوصله‌تون رو سر ببرم. چون آخرین سخنران هم هستم و می‌گن خون آخرین سخنران گردن خودشه. نمی‌خوام خون به گردنتون بیفته. به هر حال این رو زود جمع و جور می‌کنم.)

با هزار مکافات  و صحبت اینکه حالا _همون موقع دانشگاه آزاد دوره مدیریت حمل‌ونقل رو گذاشته بود_ برو ثبت‌نام کن این دوره رو بگذرون. اگر تونستی… تا الان که همه آقایونی که شرکت حمل‌ونقل داشتن یا راننده کامیون بودن، یا گاراژدار بودن یا کلید دار بودن، حالا من یه مهندسم تو این مملکت! گفتند نخیر کلاس رو بگذرونید.

ما کلاس رو گذروندیم. یک ترم رو رفتم. روزی که نمره‌هام رو گرفتم و اومدم پیش اون آقای معاون وزیر. در اتاقشون رو زدم و وارد شدم و ریز ریز نمرات رو گذاشتم روی میز ایشون، برگشتن رو به من آیفونش رو زد با مسئول دفترش گفت زنگ بزن دانشگاه آزاد صحت این نمره‌ها رو تایید بگیر.

شما تو این جامعه دارید زندگی می‌کنید. تو این جامعه که الان ناراحتید. ما تو اون جامعه‌ی سخت‌تر زندگی کردیم. پس فکر نکنید ما در شرایط گل و بلبل بودیم.

یا همه چیز برای ما بهتر مهیا بود یا شرایط کارکردن اون موقع راحت‌تر بود. امروز با یکی از مجلات تجارت فردا من صحبت می‌کردم، بحث همین بود که برای زنان الان سخت‌تره یا اون موقع؟ همه می‌گن الان کار سخته پیدا کنیم.

گفتم اصلا اینجوری نیست. گفتن آخه این همه زنان تحصیل‌کرده و فارغ‌التحصیل. گفتم اون موقع جامعه زیر ۳۰میلیون نفر بود. شما دارید اون تعداد زنان رو نگاه می‌کنید.

ایجا شدیم ۸۰ میلیون نفر شما به ۸۰ نسبت به ۳۰ نگاه نمی‌کنید، به تعداد حاضر نسبت به هم نگاه می‌کنید. خب ۸۰ میلیون نسبت به اون صورت تغییری نکرده. مازاد بر اینکه الان انقدر کسب و کارهای جدید و نو به وجود اومده که فرصت‌های کاری زیاد شده.

اون موقع که من اومدم تو حمل‌ونقل چیزی به نام کارآفرینی وجود نداشت. ولی نحوه مدیریت و نحوه اجرا طوری شد که یک نوآوری انجام شد. چیزی که الان یکی از مؤلفه‌های کارآفرینی هست. خلاقیت در روش اجرایی شما.

به هر حال بعد از اون قضیه تایید نمره ما رو دادن و ایشونم گفتن متاسفانه مثل اینکه درسته نمره‌هاتون. باور کنید به همین ترتیب.

بعد به من گفتن که مجوز شما رو یک‌ساله مشروط میدم. اگر قاچاق نکردی. اگر راننده‌ت قاچاق نکرد. به عنوان یک شرکت حمل و نقل هر قاچاقی یا هر اتفاق خلافی اگر رخ بده توسط راننده یا تاجر، مقصر فقط شخص مدیرعامل، نه حتی هیات مدیره.

یعنی روی لبه تیغ راه رفتن. به هر حال با معضلاتی که توی این قصه بود منجر به این شد که من تونستم این مجوز رو بگیرم به صورت مشروط که الته سر سال تمدید شد و این سی و پنج سال همینطور تمدیدش ادامه پیدا کرد. شرکتم رو راه انداختم.

دوستان من چقدر زمان دارم که از الان بتونم مدیریت زمانم رو داشته باشم؟( چقدر خوب)

یکی از اسنادی که باید برای راه اندازی شرکت باشه اون موقع کارت بازرگانی بود. الان نیست دیگه، الان کارت عضویته. خاطرم میاد_ یه خاطره بگم. وقتی ما می‌گیم ما زاده دردها و زجرها هستیم که تا به اینجا رسیدیم دلیلش این هست. من نکاتی رو می‌گم که شما نمی‌تونید خودتون رو حتما جای من نوعی بگذارید اما می‌تونید کمی، لحظه‌ای خودتون رو جای ما بگذاریدتا ببینید کم زجر نکشیدم تا به اینجا رسیدیم.

رفتم برای کارت بازرگانی گرفتن. اون موقع وزارت بازگانی وجود داشت و وزارت بازگانی این رو می‌داد. سر میدون ولیعصر بود. هر بار می‌فرستادمش برگشت می‌خورد و تایید نمی‌شد.

خلاصه حضوری رفتم و یه آقای روحانی بودن که معاون وزیر بودن. من راهنمایی شدم که به هر حال تایید نمی‌کنند.

پله پله پرسیدم و گفتند برید پیش ایشون. طبقه ششم همون وزارت خونه، اول انقلاب بود، تقریبا شاید سن من و خانوم پارسی برسه به این که یادمون بیاد.

زن برای چی باید کارت بازرگانی بخواد. زن که تجارت نمی‌کنه و … ما هم قصه حضرت خدیجه رو دوباره اومدیم گفتیم و گفت ” بلند شو برو بیرون.” گفتم چرا حاج آقا؟ گفت  “می‌گم برو بیرون. تا وقتی که من اینجا هستم شما نمی‌تونی کارت بگیری.”

گفتم من اصلا نمی‌خوام بازرگانی کنم. گفت “پس برای چی می‌خوای؟” گفتم می‌خوام شرکت حمل و نقل بزنم. گفت ” دیگه بدتر “خلاصه اومدیم بیرون.

باور کنید من معمولا_ حالا من باز از خانم پارسی تایید می‌گیرم ایشون به هر حال سال‌ها بنده خدمتشون ارادت دارم من ایشون رو می‌شناسم. من هم جز هیان رئیسه همون انجمنی بودم که ایشون صحبت کردند. مدیر عامل انجمن ملی بودم دو دوره، به همین علت ارتباط کاری نزدیک هم داشتیم با همدیگه_ من معمولا گریه نمی‌کنم. ولی باور کنید که گریه کردم وقتی از اتاقش اومدم بیرون و یه عهدی کردم.

این رو می‌گم که شما برای اینکه به یه کاری برسید باید مصمم باشید. صد بار می‌خورید زمین. دوباره بلند شید. دوباره شروع کنید. ممکنه همون راه رو دوباره برید. ممکنه بفهمید که باید تغییر بدید.

من پاشدم از پله‌های این وزارت‌خونه اومدم پایین. حاضر نبودم آسانسور سوار شم. می‌خواستم طول بکشه. با خودم فکر کنم تا پایین برسم. و قسم خوردم با خودم که یک روز با قدرت من به اینجا برمی‌گردم و کاری خواهم کرد.

این عهد رو با خودم کردم. اومدم بیرون با صبر این اتفاق افتاد. اومدم نمی‌دونم انقدر زمانش کوتاه بود که اگه االان بگم ۶ روز دیگه. شاید ۸ روز دیگه. یا اگه بگم ۶ روز بعد شاید واقعا ۸ روز بعد بود.

به فاصله خیلی کوتاه مطلع شدم که این حاج آقا جابه‌جا شدن. مجدد درخواست فرستادم. بدون هیچ چیزی تایید شدم. تایید شدم و کارت بازرگانیم رو گرفتم و شرکتم  رو راه انداختم.

شرکتم توی یه اتاق کوچولو. شاید یه اتاق ۱۲ متری توی طبقه‌ای بود که دفتر کار همسرم بود. ایشون شرکت پیمان‌کاری داشتن.

کارم رو راه انداختم، اولین فرزندم هم به دنیا اومده بود. فرزندم هم تو این تخت‌هایی که دورش زیپ می‌خوره، بغل میز خودم تو دفتر کارم بود. بچه من اینجوری بزرگ شد.

باور کنید وقتی امروز به شما می‌گم کار کنید. فکر می‌کنید باید بهترین ماشین و آپارتمان تو خیابون فلان و منشی و دفتر و دستک هم داشته باشید تا بگید من خانم مهندس یا خانم مدیرم و قراره کار بکنم. تو اون اتاق من کارم رو شروع کردم.

صبح به صبح اتاق رو جارو می‌کردم و گردگیری می‌کردم. چون زنم هستیم وسواس داشتیم و همه چیز هر روز باید تمیز بشه. چایی رو دم می‌کردم که ارباب رجوع بیاد. ارباب رجوع هم که می‌اومد چایی می‌آوردم می‌گفتم ببخشید آبدارچیم رفته بیرون کاری انجام بده. آبدارچی نداشتم من [خنده حضار]

بچه من یه اسباب بازی داشت. همه‌تون یا داشتید یا دارید دور و برتون. کوک می‌کنند دینگ دینگ صدا می‌کنه. عروس‌هایی که صدا میده دیگه، بازی می‌کنه به یه طریقی. صدای دینگ دینگ داره.

یکی به من تلفن می‌کرد از هنر زنانه استفاده می‌کردم، با صدای آرومتر: بله بفرمایید. بعد می‌گفت با خانوم مقیمی کار دارم. می‌گفتم گوشی…

این زنگ روشن می‌شد. می‌گذاشتم کنار این…. باور کنید [خنده]