دکترای علوم کامپیوتر از NYU. یاد می گیرم و یاد می دهم . آچار بدست هستم. دانلود کتاب http://dorostcode.com
تیزری برای رمان 'زمستان ۶۲' نوشته اسماعیل فصیح
اگر خارجنشین هستید و هنوز شعلهیِ خدمت به کشور در وجودتان شعلهور است، احتمالا شما نیز مانند من هر روز از خود این سوالات را میپرسید: «اگر به ایران برگردم، آیا میتوانم کارِ مفیدی برایِ کشور انجام دهم؟» یا «چه سرنوشتی آنجا به انتظارِ من نشسته است؟»
داستانِ دکتر فرجامی (شخصیتِ ساختگی) متخصصِ کامپیوتر که در بحبوحهیِ جنگِ تحمیلی به خوزستان برمیگردد، مظهرِ نسخهاي کابوسگونه از آیندهیِ احتمالیِ بازگشتِ یک متخصص به کشور است. جایي که همه به شما میگویند که به تخصصتان نیازمندیم و حتی ماموریتي برایِ راهاندازیِ مرکزِ آموزشِ کامپیوتر با وعدهوعیدِ حقوقِ خوب، امکانات، بودجه و پرسنل میدهند. شما مستقیماً با چند آدمِ ظاهرالصلاح کار میکنید که بعد از انقلاب با تغییرِ چهره مصدرِ امور نشستهاند ولی حتی صداقتِ کافی برایِ پیگیریِ وعدههایي که به شما دادهاند ندارند یا خود اسیرِ یک سیستمِ بیمارند. روایت از وقت تلف کردنها در ادارات و پرکردنِ در و دیوار با شعارهایِ هیجانی که هزینهاش را فقط دیگران باید بدهند. صورتهایي خندان و چشمهایي پرسان که «نه، واقعا چرا برگشتی؟» قصهیِ آشنایی است؟ آیا دکتر فرجامی میتواند به برنامههایي که روزها و شبها برایِ تهیهیِ آنها زحمت کشیده بود جامهیِ عمل بپوشاند؟ آیا دکتر فرجامی هرگز حقوقي دریافت خواهد کرد؟
اما دکتر فرجامی واقعا برای چه به میهن بازگشته است؟ آیا از جانش سیر شده است؟ آیا برایِ اینکه به مادرش نزدیک باشد به کشور برگشته است؟ چرا خانه و زندگیاش در مینهسوتا را رها کرده؟ آیا او یک جاسوس است که از سازمانهایِ جاسوسیِ آمریکا و اسرائیل پول میگیرد؟ اگر این نیست او حتما یک دیوانه است؟
اینها سوالاتي است که برایِ راننده و همراهِ او هم به وجود میآیند و داستانِ این کتاب، که در جنگ میگذرد، شرحِ آشناییها با زندگیِ آدمهایِ مختلف است. خرمشهر زیرِ بمباران! زني که شوهرش بعد از انقلاب اعدام شده و اموالشان توسط یک آدمِ پلید مصادره شده و عنقریب عذرش را میخواهند تا شغلش را نیز از دست بدهد. چرا حداقل پاسپورتش را به او نمیدهند تا بتواند جانش را بردارد و از کشور خارج شود؟
داستانِ پسرِ یک کارگرِ ساکنِ تهران که در جنگ گمش شده است و رانندهیِ دکتر میجویدش تا برایِ پدرش خبري از او ببرد. تنها چیزي که از او میداند این است که سالم نیست! چه بر سرِ این جوانِ کارگر آمده است؟
دکتر فرجامی چگونه میتواند در این شرایط به کشورش کمک کند؟ آیا او هم نهایتاً باید به خطِ مقدم برود و بجنگد؟
این داستانِ هیجانانگیز شما را به عمقِ زندگیِ آدمهایِ درگیرِ جنگ میبرد، با کنایهها و متلکهای تلخ و شیرین قلقلک میدهد و میخنداند، و گاهي شدیداً متاثر میکند. گاهي شما را نیز با کابوس خود شریک میکند و رویِ اعصابتان راه میرود و نهایتاً کیش و ماتتان میکند.
نهایتاً شما میمانید و این سوال که اگر من هم به کشور برگردم آیا چنین سرنوشتي در انتظارم خواهد بود؟ اگر دقیقا همان اتفاقاتي که برایِ دکتر فرجامی افتاد برایِ شما هم بیافتد آیا باز هم میخواهید که برگردید؟ آیا دکتر فرجامی آدمِ خوشخیالي بود یا فرشتهاي که فقط دو بال کم داشت و با وجودِ وقوف به آنچه ممکن است اتفاق بیافتد گام در راه نهاد؟
با تشکر از محمد فرزانه بخاطر تصحیح و ویرایش متن
مطلبی دیگر در همین موضوع
اپیزود دو پادکست بیپلاس; خلاصهی کتاب تاریخ جهان در شش لیوان
مطلبی دیگر در همین موضوع
در باب خواندن کتاب من لوسی بارتون هستم
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
جمعه سیاه