ویرگول
ورودثبت نام
آلتین🥀
آلتین🥀پرنده ای که مرده بود ، به من پند داد ؛ پرواز را به خاطر بسپارم
آلتین🥀
آلتین🥀
خواندن ۴ دقیقه·۲ ماه پیش

اسم نداره فعلاP1

اولین بار دارم با لپ تاپ می نویسم می دونم غلط تایپی دارم معذرت :

سر اغازی در گذشته و حال  { فصل 1}

او با صدای چند بار صاف شده اش که هنوز می شد رد بغض قورت داده را درونش احساس کرد نامه را اغاز کرد با هر خط خواند اشک بیشتری در چشمه ی مردمک مشکی رنگش می جوشید  :

به نام خدا عزیزانم سلام

اینجانب درحالی که این نامه را می نویسد در سلامت کامل جسمی و روحی است .

وقتی شما این نامه ی کهن سال را می خوانید .....

سال ها قبل : کاغذ پوستی خط خورده را به گوشه ای از میز هدایت کردم  .

اهی سرد و لجوج از میان لب های ترک خوده ام خارج شد .

اشک هایم به همانند گذشته در چشمم حلقه زد حلقه ای از جنس خاطره و غم .

شاید هم کمی گرد و غبار دلتنگی .

دلتنگی که یا چه را ؟

چه کسی در این دنیا برایت باقی مانده است که بخواهی به ان فکر کنی و ریه هایت فراموش کنند نفس بکشند که انقدر در تا رو پود فرش کرمان ان خاطره گم گشته ای ؟

شاید کسی هست در گنیجه ی الماس ها وبرلیان های فانی ام شاید الهه ای از طرف خدا امده است تا نجاتم دهد

تا از غرق شدنم توی این باتلاق جلوگیری کند

اه از دست روزگار.....

دستم سطح سرد و فلزی ان صندوقچه ی خیالی را لمس می کند .

چیزی جز سکه های که دل انسان را خوش می کند نیست نه ان الهه فرستاده شده از جانب رب و نه کمی دل خوشی .

فقط فقر است و فقر....

فقری در میان گنج های طلایی رنگم .

من ققیرم فقر زندگی دارم

زنده بودن را  نمی خواهم زندگی کردن را نیاز دارم .

در دل اخرین روز های عمر بی ارزش و بی ثمرم گدایی عشق و خوش بختی را از خدا می کنم

هیچ انسانی نیست که فقر نداشته باشه

کمبودی در خود احساس نکنه .

کمبود ها هستند که ما را می سازند .

تمام افرداد مال و اموال دار فقیر هسستند .

همانند خودم من کمبود مهر و محبت پدر دست نوازش گر مادر دارم .

کمبود عشقی خانمان سوز .

کمبود خنده های از ته دل تو خونه کاه گلی پدر دهقانم .

دستم را از کف یخ زده ی صندوق برداشته ام و چنگی به پیراهن سیاه واقعیت زدم .

حتی دامن ان در تخیلاتم سیاه بود رنگ سوگ .

لبخنی شرم سار واقیت بهم زد و زیر لب لا ان لب های سرخ زیبایش و موهای نارنجی دوتا بافته شده اش گفت:

-       مرا  ببخش

یقه ی  لباسم را در چنگ کشید و به دنیا واقعی پرتابم کرد  .

سرم روی میز چوبی گذاشته ام و جلویم پر از مدارک خط و خورده و جوهر است .

چند کاغذ پوستی زرد رنگ از روی میز بر می دارم و پرم رو داخل مرکب فرو می کنم تا به رنگ سرخ گلگون شود .

شروع می کنم با نوشتن اعداد و ارقام بی سر تهی  که می تواند زندگی یک عالمه انسان و بچه را نجات دهد.

فقر ذهنیم این گونه به پایان نمی رسد فقط کمی از سوزش قلبم کم می کند .

فقط کمی از ان خلا درونم را پر می کند .

تلفنم زنگ خورد .

اروم جواب دادم ام و بله ای با صدای گرفته ام زیرلب نجوا کردم.

صدا ی شاداب او در گوشم پیچید .

سرحال گفت : امیلیا جان کمک تون رو دریافت کردم ازتون بسیار متشکرم  ....

صدایش لرزید و پس رفت اروم گفتم: خواهش می کنم عزیزم.

بعدا باهات تماس می گیرم .

بدون انتظار حرف های بی ربط قطع کرده ام .

یک عالمه بچه ی دیگر بود که دلم می خواست لبخند از ته دلشان را ببینم .

ان چشم های براق و خنده های عمیق و بی پروایی از نهایت دل کوچک و صاف شان .

کلی کاغذ دیگر را خط  زده ام تا مبلغ خوب و کافی برای اهدا به خانواده های که در زاغه ها زندگی می کردند پیدا کردم .

تنها همدلی که می  توانستم با ان ها انجام دهم همین ریختن پول برای ان ها باشد .

کاری که اعضای خانواده ام هیچ وقت انجام ندادند .

با یاد اوری لبخند پهن خواهرم اشک  در چشکم هایم جا باز کرد و باعث تار شدن دیدیگانم شد .

آه ای زندگی .....

چه می خواهی ازم ؟

یعنی حتی با این کمک ها هم گناه هانم نکرده ام نممی روند ؟

نه امیلیا تو برای شاد کردن دل هزاران ادم این کار رو می کنی

برای این که ارزو می  کنی ان ها در اوج غرق شدن درون دریا پول توی اقیاوس غم و اندوه شناور نباشند

نمی خواهی بذاری ان ها مثل تو از پرودگار کمی دل شادی و خوش حالی طلب کنند با اه های جگر سوز و سینه هاییی که از غم درست کار نمی کنند .

کمک و همدلی فقظ ظاهری نیست باید از عمق عمقت دلت بخواهد کسی خوش بخت باشند

حتی همان لبخند گرم و واقعی همدلی دلی است .

من دیگر ان لبخند را ندارم پس در سایه دست نجات می شوم .

از دور ان ها را تماشا می کنم و لذت می برم

لذت ممی برم از این که اموالی که با زجرو غم به دست اورده ام توانسته است جان چند بچه ی درحال مرگ را نجات دهد .

بتواند خانواده ای رو دووباره گرد هم ارد و کانون خانواده اشان را گرم کند ...

 

حال :

""""""""""""

ادامه ی وصیت نامه را خواند با صدای که با هر حرف پس می رفت و کم می شد :

من دیگر در کنار شما درون این دنیا بی ارزش بی مرتبه نیستم .

باشد که بعد از من دنیا جای قشنگ تری باشد .......

سلامت جسمیغم اندوهوصیت نامهدل
۱۴
۲
آلتین🥀
آلتین🥀
پرنده ای که مرده بود ، به من پند داد ؛ پرواز را به خاطر بسپارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید