ویرگول
ورودثبت نام
آلتین🥀
آلتین🥀پرنده ای که مرده بود ، به من پند داد ؛ پرواز را به خاطر بسپارم
آلتین🥀
آلتین🥀
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

رزی در دنیای زیرین p8

جلد طراحی شده توسط هوش مصنوعی
جلد طراحی شده توسط هوش مصنوعی

پیراهنم آستین نداشت و دکلته بود .

چاک بزرگی هم داشت .

بوی عطر او تا اینجا هم می اومد .

آن دختر تپل سفید .

با قدم های نامرتب و شلخی پلخی تاتی کنان به سمت پدرش رفت و سرش رو در بغل او روی سینه اش گذاشت .

من زیر لب غر زدم :

- این فسقلی از راه نیومده جای من رو گرفت .

کالایاس دختر سفید مفید رو زمین گذاشت و در ثانیه ای بعد مرا از روی زمین بلند کرد .

دست های گرمش رو از همین الان پشت کمرم و زیر زانو هام احساس می کردم .

به خدا اگه تصویر رو قطع نکرده بودم کالایاس از خوشی سکته می کرد می افتاد رو دستم .

تا چند خاطره ی بعد هم لبخندش پاک نمی شد .

با صدای او در حال به خودم اومدم که می گفت :

- داشتی پیشگویی ازدواجمون رو می کردی میرا ؟!

سرم رو از طرح پتو بر می دارم و با لبخند نگاهش می کنم .

من کی فکر می کردم که شیطان های خوبی باشن و کی فکر می کردم عاشق یکی از آن ها شوم .

با همون لبخند با این که یک جورایی بله بود گفتم :

- نه عزیزم .

چشم هایش رو ریز کرد و گفت :

- ولی خودم دختر بچه تپل سفید با چشم های من و موهای تو دیدم .

زدم سر شونه اش و گفتم:

- اشتباه دید جناب پادشاه .

با حرص گفت :

- میرا !

- یادت نرفته که باید من رو ببری دنیای آدم ها .

یکم خوشحالی در لحنش هست که دوست ندارم گند بزنم بهش پس با لبخند به سئوالش دل می دهم :

- چرا دیگه نمی گی دنیام ؟!

آروم با قدم های کوچک و ظریف به سمتش می روم و روبروش می ایستم .

در مقابل قد بلند و هیکل ورزیده اش شبیه عروسک باربی هستم .

کمی نگاهم می کند و بعد من شروع می کنم :

- می دونی چرا دیگه نمی گم دنیای من ؟

چون اونجا دیگه دنیام نیست ، یک زمانی بوده ؛ ولی حالا من جایی که توش رهام ، شادم و خوش حالم رو پیدا کردم یعنی صد طبقه زیر زمین تو دنیای اهریمن ها د، نیای جادویی ، دنیای که تو توش یک قلمرو داری به نام گل مورد علاقه ی من .

دنیای من اینجاست پیش تو و آیینه های در وازه مانند .

پیشگوی تو بودن .

تنها پیشگو تو کل قلمرو بودن .

کالایاس این ها دنیای من نه اون دنیای کسالت بار یک نواخت .

همیشه با خودم می گفتم چی می شد اگه پرواز می کردم ؛ ولی چند شب پیش از روی زمین به زیرین ترین نقطه اش کشیده شدم .

آروم با انگشت‌ سبابه ام به قلبش زدم و گفتم :

- رزی در دنیای زیرین .

اینجا دنیای من !

لبخندش به من حوصله ی ادامه دادن داد :

- کالایاس من پسشگویت می شوم و حاضرم جونم رو فدا کنم تا بتونم تو رو این حکومت رو زنده نگه دارم .

نمی خواد به من مقام بدی .

نمی خوام برات درد سر شم عزیزم .

من در سکوت پیشگویی می کنم ؛ ولی همه جا کنارتم تا بتونم خطر رو از خطر تشخیص بدم .

باشه ؟!

دست هایش گرم هستند و دمش کمی تکون می خوره .

دلم برای نوازش کردنش تنگ شده .

او دمش رو به صورت من می مالد با آن پشم های خوش بو و خوشگل .

موهایش بوی شکلات می دهد ؛ دقیقا بوی کوکی های روز اول .

این ها به کنار چرا من هر بار فراموش می کنم که کالایاس بلده ذهن خوانی کنه .

بالاخره دست هایش از دورم باز می شود و ریه ی من از عطرش خالی می شود .

با لبخند می گوید :

- اول دوست داری جهنم رو ببینی یا بریم طبقه ی انسان ها شیطان کوچولو .

- اولا که جهنم .

دوما مثل اینکه یادت رفته که من تنها پیشگو یک قرن که معادل ۱۰۰ سال هستم پس زیاد هم کوچولو نیستم !

دستم رو درون دستش قفل می کند و دوباره دری که انتظار می رفت اتاقی پر از لباس های مشکی و قرمز باشد می رود ؛ ولی اون بار به مرز بین دو قلمرو رفته ایم و این بار در به سالنی بزرگ که سقفش گنبدی است و قرمز ، کاشی های کف مشکی هستند ث چند دست مبل سلطنتی این ور آن ور آن سالن حداقل ۷۰۰ متری چیده شده است .

اینجا همه چیز زرشکی و مشکی .

نماد بلک رز .

رز سیاه .

نماد حکومت بر اهریمن هایی که رز ها رو کنترل می کنند .

کنار او در سالن خالی راه می روم .

بوی گل می آید و شکلات .

نور ها بسیار کم و زیبا هستند و فقط صدای پاهای ما در سالن است و بس .

در آخرین نقطه ی سالن صندلی بزرگی با کنده کاری های زیبا قرار دارد به رنگ مشکی که بالایش تاجی به شکل رز قرار داره .

تاج کالایاس.

رزی وسط تاج زیبا و ظریفی که به جای طلایی به رنگ خون و بالایش رزی است به رنگ مشکی .

از رز شاخ و برگ های پر از خار ریشه کرده است بر روی بقیه ی نقاط .

به اسم حکومت آن ها می آید.

بلک رز !

دستم به گل می خورد و من به خلسه ای می. وم با تصویر هایی نا مفهوم.

مردی سفید پوش که موهایی زرد عقدی دارد و چشم هایی نقره ای .

صورتش زیاد مفهوم نیست ؛ ولی می تونم بوی ارکیده رو احساس کنم .

نور زیادی است و چشمان من ثانیه ای بسته می شوند و وقتی باز می شوند هنوز توی خلسه هستم .

او با کالایاس دست می دهد و بعد می شینه .

از پشتش می توانم سایه ی رهبر نیلوفر آبی رو ببینم که از دست هایش ریشه هایی در آمده اند و به کل بدن آن مرد وصل شده اند و آن را مانند عروسک خیمه شب بازی تکان می دهند .

او با لبخند به آن ها نگاه می کند و بعد به طرف من می چرخد .

لبخند رو لبش می ماسه و من به دنیای خودم بر می گردم .

کالایاس دارد نگران نگاهم می کند و من متوجه می شوم که می توانم از همینجا هم سرمای دست های که مشت شده اند رو احساس کنم .

نجوا می کنم

رنگ مشکیهوش مصنوعیفانتزیعاشقانهکتاب
۶
۰
آلتین🥀
آلتین🥀
پرنده ای که مرده بود ، به من پند داد ؛ پرواز را به خاطر بسپارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید