Hidden
Hidden
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

رز سفید من

... چشمات کاری که میکرد ،،، با من هیچ ساقی نمیکرد...

یه دفعه به خودم اومدم دیدم همه کسایی که سر کلاسن خیره شدن بهم

بخت منِ بخت برگشته ، بر خلاف همیشه که این کلاس کلی غائب داشت ، اینبار همه اومده بودن

و هر کسی با چشمای خیره ، مشغول سوال یا قضاوت من بود!

بعضی ها رو از چشماشون میشد خوند که دارن با نگاهشون میپرسن که چطور ممکنه؟!؟

استاد حکمت و معقول ، سر کلاس فلسفه ، داره یه ترانه خالی از برهان و منطق رو با نهایت احساس ، عشق و خستگی زمزمه میکنه؟!؟

از نگاه عده دیگه میشد فهمید که تصمیم خودشونو گرفتن و من رو قضاوت کردن!

@@: این استاد هم مثل بقیه فقط بلده شعار بده و نصیحت بکنه

اگه شعر و ترانه و موسیقی بده ، اگر شعر خوب فقط شعریه که محتوا و گزارهاش عرفانی و فلسفی باشه ، پس چرا خودتون از این لالایی خوابتون نمیبره؟!؟!

و بالاخره یکی شون به جای قضاوت و پرسش چشمی ، دلش رو به زبون اورد

خیلی خوشحال شدم که قراره این لحظات سنگین با یه جمله از یکی دیگه غیر از من ، شکسته و تمام بشه

با صدای بلند جوری که همه شنیدن و منتظر ری اکشن من بودن

گفت: استاد!

«رز سفید من»


ولی ای کاش ایشون هم چیزی نگفته بود و با همون سکوت حرفشو زده بود


نمیدونم بد شد یا حیف شد

ولی من چیزی نگفتم

چون حق با اونا بود

استاد فلسفه شون که ۶ ماه برای اونها از سلوک و عرفان و برهان و انسان گفته بود ، وسط بهار تو اردیبهشت داشت زیر لب میگفت :

نقش ما گو ننگارند به دیباچه‌ی عقل

هرکجا نامه‌ی عشق است، نشان من و توست


رز سفید منکلاس فلسفهاردیبهشتکلاس ۷ صبحعاشق بی عقل
«فکرنوشته» های عقلانی هزاره سوم... . «دلنوشته» های احساسی قبل از میلاد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید