Hidden
Hidden
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

شبی از شبهای زمستان مسافری

هر چهارشنبه ، دوشیزه‌ای معطر ، یک اسکناس صد کرونی می‌دهد تا بگذارم با زندانی تنها بماند.

پنج‌شنبه هم، صدکرون بابت آب‌جوی من...

بعد از ساعت ملاقات، دوشیزه‌ بوی زندانی را می‌دهد، زندانی بوی عطر دوشیزه ‌و من بوی آب‌جو...

زندگی چیزی نیست مگر تبادل بوها ...

ایتالو کالوینو - اگر شبی از شبهای زمستان مسافری




زندان
«فکرنوشته» های عقلانی هزاره سوم... . «دلنوشته» های احساسی قبل از میلاد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید