تاجایی که یادم میاد، حدودا چند سالی هستش که ویرگول رو می شناسم و مطالبش رو می خونم. اوایل از گوگل باهاش آشنا شدم و برای مباحث تخصصی که دنبال می کردم میومدم اینجا. همون اوایل حوصله گشتن تو سایتو نداشتم و بیشتر فکر میکردم حالت فروم طوری داره و مباحث مربوط به رشته کامپیوترن ( اگه براتون سواله که چرا یک نفر وقت گشتن تو یه سایت رو نداره، بعدا بیشتر توضیحش میدم ). تا اینکه یه روز مطلب جالبی رو دیدم و تصمیم گرفتم کلا سایت رو یه چک بکنم و فهمیدم نه! خیلی با چیزی که فکر می کردم فرق داره. برای همین و طبق علاقه همیشگیم به خلق کردن که یکی از روش هاش نوشتنه، تصمیم گرفتم منم به نویسنده هاش اضافه شم و بنویسم. اما قبلش میخوام خودمو معرفی کنم.
من آرمینم. یه پسر 17 ساله که در حال حاضر دانش آموز رشته شبکه و نرم افزارم. سال بعدم کنکور دارم. حدودا 6 سالی هست که برنامه نویسی می کنم، یعنی حدودا از 12 سالگی. شاید براتون سوال باشه که چجوری اینقدر زود وارد این حوزه شدم که خب دلیل اصلیش اینه که کار پدرمم همین هست. اما مثل خیلیای دیگه شروع کار من با کامپیوتر از بازی بوده. کانتر و GTA دروازه های ورود من به این دنیای تموم نشدنی بودن. خیلی دنیای عجیبی بود و هست. تعامل با یه چیزی که جاندار نیست و حتی وجود فیزیکی نداره ولی منو سرگرم می کرد خیلی برام جالب بود. اینکه می تونستم ساعت های با ماوس و کیبورد [ ماوس و کیبورد قدیمی، مانیتور های CRT و ویندوز XP که خود زندگی بود برام ] خودمو سرگرم کنم برام جالب بود و همیشه یه گوشه ذهنم راجع به نحوه کارشون برام سوالای زیادی به وجود می اومد. اون طرفِ قضیه سوالایی بود که تو ذهن هر پسر بچه 12 ساله ای ممکنه باشه. من کی ام؟ چطوری به این دنیا اومدم؟ خدا چیه؟ خلقت چیه و هزاران سوال این مدلی. بگذریم. کم کم بزرگ تر شدم و یکی از روزها که پدرم داشت کد VB6 (Visual basic 6) می نوشت تا فردا برای هنر آموزاش تدریس کنه، کنارش ایستادم و خیره شدم به مانیتور. می تونم بگم عجیب ترین صحنه ای بود که می دیدم. خودش یه صفحه طراحی می کرد، بعد یسری کد می نوشت و با کلیک روی یه دکمه، رنگ صفحه عوض میشد. منم که سوالای زیادی تو ذهنم بود و در به در دنبال این بودم که بفهمم کامپیوتر چطور کار میکنه، ازش خواستم برام توضیح بده که چطور این کارا رو میکنه. اول راجع به برنامه نویسی برام صحبت کرد و یه صحبتای کلی ای راجع به سیستم عامل. بعد یک سری توضیحات راجع به متغیر ها داد و یه دستور چاپ پیام خیلی ساده رو برام نوشت. خیییلی خوشم اومد و ازش خواستم کلا بهم یادش بده. خودش وقت نداشت. یا نمی دونم شایدم وقت داشت و نمی خواست معلم برنامه نویسیم باشه. همیشه انگار از دور حواسش بهم بود ولی نمیخواست مستقیم کاری رو انجام بده. هروقت هم بعدا توی برنامه نویسی به مشکلی میخوردم و ازش کمک می خواستم، جمله طلاییش رو بهم می گفت: خودت سرچ کن جوابشو پیدا کن. من بهت بگم به دردت نمیخوره ( بعدا میگم چرا بهش میگم جمله طلایی ). ولی خب علاقه من رو دید و تصمیم گرفت برام یه پکیج سه فصله مقدماتی، متوسط و پیشرفته آموزش VB بگیره و من شروع کردم به دیدن اونها. روز به روز دیدمشون و علاقم روز به روز به کامپیوتر و موضوع های حول اون بیشتر از قبل شد.
چند ماهی گذشت و من تونستم با اون پکیج آموزشی کدهای دست و پا شکسته ای بنویسم که شاید خییلی مبتدیانه و ساده بودن، ولی برای من حس غرور عجیبی داشت. همه دوستام فقط با کامپیوتر کار می کردن یا درستش اینه که بگم کامپیوتر با دوستام کار میکرد. ولی من حالا می تونستم به معنی واقعی کلمه با کامپیوتر کار کنم. می تونستم بهش بگم دقیقا می خوام چکار کنم و اونم بی چون و چرا برام انجامش میداد. هیچوقت نفهمیدم علاقم به بازی باعث شد وارد این حوزه بشم یا اون سوالای تو سرم درمورد آفرینش و خلقت ( یا شاید ربط بینشون )، ولی می دونستم حالم خوبه از انجام دادنش. چون برنامه نویسی یک سایدش نوشتن برنامه های کامپیوتری بود، ولی ساید دیگش برای من مهارت حل مسعله عجیبی بود که بهم داد و ذهن منطقی ( یا منطقی تری ) که توی تمام زندگیم کاربرد داشته و داره.... .بالا گفتم که حوصله گشتن تو سایت رو نداشتم که دلیلش هم همینه. من به عنوان برنامه نویس وارد سایت می شدم و بنابر این بعد از پیدا کردن یا نکردن جوابم، عملا کار دیگه ای نداشتم. تا اون مقاله که منو جذب کرد که بعدا راجع بهش توضیح میدم.
همین شد که زندگی من از اون موقع به بعد با برنامه نویسی گذشت و میگذره. از اون روزی که یک زبان رو کد می زدم، تقریبا 6 سال گذشته و من حالا بیش از 10 زبان رو کد میزنم. موضوع های مختلف مثل خود بازی سازی، گرافیک، امنیت و ... رو هم سراغشون رفتم و اگر شد تو پست های بعد بیشتر راجع بهشون توضیح میدم. راضی ام از مسیرم و تا جایی که بشه سعی می کنم ادامش بدم.
امیدوارم اولین پستم براتون جالب بوده باشه و اگر غلط املایی یا نگارشی توش دیدید، به بزرگی خودتون ندید بگیریدش. توی قسمت بعد می خوام یکسری چالش هایی که تو این راه از همون موقع تا الان داشتم رو بگم و یک سری نکته برای کسایی که تازه می خوان این مسیر رو شروع کنن و به قولی برنامه نویس بشن، پس تا پست بعد: شاد باشید ??