-"تابستان زمان کندتر می شود"
به محض این که به ذهنم خطور می کند مثل همیشه صدای آشنایی در گوشم می پیچد که: "مشکل از تابستان نیست. تلاش بی فایده ای است اگر مقصر را زمان بدانی. "
همیشه حق با همین صدای لعنتی است.
- "زندگی احتیاج به روزمرگی دارد." احتیاج به رفتارهای دائمی و کلیشه های تکراری. مثلا جای این صندلی همیشه اینجاست. اگر آن را جای دیگری گذاشتیم اتاق بی نظم خواهد بود. من هیچ کلیشه ای ندارم تا آن را تکرار کنم و این من را ضعیف تر می کند تا به درونم سر و سامان بدهم. اگر ندانی هر شب کجا می خوابی قاعدتا نمی دانی چه ساعتی از خواب بیدار می شوی. اگر ندانی چه ساعتی از خواب بیدار می شوی نمی دانی روزت را با چه کاری آغاز کنی. به همین راحتی.
تنها چیزی که قوت قلب من شده همین نمازهایی است که وقت مشخصی دارد و من هر روز می خوانم. نظم را از بیرون هم می توان به درون کشید. با همین کلیشه ها.
دوباره صدای لعنتی می آید و می گوید: "خودت می دانی که این نظم موقتی است. نظم حقیقی از درون می جوشد و بیرون را منظم می کند."
با این که باز هم حق با همین صدای لعنتی است ولی این بار کمی هم به خودم حق می دهم. چون قبول کردم که ضعیف هستم و ای کاش هیچ وقت نمی فهمیدم که حالت بهتری هم هست.
امروز خیلی وحشتناک بود. شوکه شدم از دیدن چهره پیری ام. راستش نگران 20 یا 30 سال دیگر نیستم. من می دانم که این اپلیکیشن فیس اپ (face app) چگونه از خطوط ریز صورت، چروک های پیری را ترسیم می کند. هرچه در تصویر پیری ام بود یعنی امروز هم هست ولی به آن توجه نکرده ام.
امروز این را فهمیدم که هرچه فردا می شوم حالتی تشدید شده از همین ویژگی هایی است که امروز دارم و چه خوب می شد اگر من این فردا را نمی دیدم. من که امروز از خودم متنفرم فردا چگونه با این تنفر کنار بیایم.
دیگر صدای لعنتی سکوت کرده. نظر او هم همین است. در این نقطه تفاهم داریم.
یاد توصیه های پدر تووی آهنگ father & son کت استیونس افتادم:
توی کامنت اول متن شعر و ترجمه هست. ببینید خیلی زیباست. (کت استیونس آدم عجیبی است.)