برای رسیدن به قله همیشه بیش از یک راه وجود دارد.
اما کدام راه بهتر است؟ راهی که سریعتر ما را به قله برساند؟ راهی که خطر کمتری داشته باشد؟
شاید من به عنوان یک صخرهنورد دوست داشته باشم راه پر ریسکتری را امتحان کنم؛ یا پیرمردی هستم که دوست دارم مسیر طولانیتر اما کمشیبتری را بروم.
پس هر ننه قمری نمیتواند بگوید این راه از همه بهتر است :)
در دنیای کسبوکار، بازاریابی و مدیریت هم همینطور است. خیلی وقتها تمام راهها شما را به قله خواهند رساند اما این که چه راهی را انتخاب میکنید بستگی به خودتان دارد.
بحث ما فقط بودجه، موقعیت جغرافیایی، منابع انسانی و ... نیست. گاهی وقتها فقط تفکر، استراتژی و رویکرد متفاوت است.
من فکر میکنم از مسیر A به موفقیت بزرگتری میرسم و مهمتر این که از مسیرم لذت میبرم اما تو فکر میکنی مسیر B لذتبخشتر و بهتر است.
خب این حرفها چه ربطی به گوگل و اپل دارد؟
قبول دارید این دو شرکت از موفقترینهای دنیا هستند؟ آنها یک مسیر مشابه را انتخاب کردهاند؟ استراتژی یکسانی دارند؟
نه لزوماً؛ حتی گاهی مسیرشان ۱۸۰ درجه متفاوت است اما هردو رویکرد جواب میدهد.
تفاوتها را ببینید:
موقع معرفی اولین آیفون، خبرنگاری از حذف دکمهها شاکی بود و میگفت تایپ کردن با صفحه نمایش لمسی سخت خواهد بود؛ استیو جابز در پاسخ گفت:
انگشتان شما یاد میگیرند!
اپل همین است.
بعضی وقتها اپل مشتریانش را بهتر از خودشان میشناسد. آنها با تحقیقات طولانیمدت و دقیق به این هدف میرسند و بعد تجربههای کاربری عالی و همیشه سبز میسازند.
آنها ساختار هرمی مدیریتی دارند و در انتها چند طراح زبده کیفیت کارهای نهایی را کنترل میکند.
با این که این روش برای طراحی محصولات همه چیز تمام خوب کار میکند اما زمان و هزینه بیشتری میبرد. رویکر «ما میدانیم شما چه میخواهید» شاید فقط برای گروه نسبتاً محدودی از مردم جذاب باشد اما جاویژههایی از بازار (niche market) از این رویکرد ناراضی خواهند بود. مثلاً آنهایی که کیبورد فیزیکی میخواهند هنوز هم رابطه خوبی با صفحه نمایشهای لمسی ندارند.
رویکر گوگل متفاوت است؛ تا جایی که امکان دارد محصولات اوپن سورس هستند و قدردان مشارکت و بازخورد جامعه کاربری بزرگش است.
این رویکرد کمک میکند مجموعهای از محصولات متنوع خلق کند و به دست گستره بزرگی از کاربران برسد. به انجمنهای توسعهدهندگان محصولات گوگل سر بزنید؛ از مشارکت بالای توسعهدهندهها تعجب خواهید کرد.
اما به هر حال خیلی وقتها کاربران دقیقاً نمیدانند که چه میخواهند. پروژه موبایلهای ماژولار را به یاد آورید که سال ۲۰۱۳ وایرال شد و گوگل هم از آن حمایت کرد. ایده جالبی بود اما در انتها شکست خورد.
در واقع زیادی تکیه کردن روی کاربران در کنار مزیتهایش معایبی هم دارد.
با این که باید صدای کاربران را شنید اما طراحی برای کاربران به این معنی نیست که کاربران طراح هستند. باید کاربران را دید و به بازخوردشان توجه کرد تا یاد بگیریم برای آنها طراحی کنیم.
در کل گوگل توسعه چابک را ترجیح میدهد و آماده تغییرات سریع بعد از اشتباهات است.
نظر شما چیست؟
این دو رویکرد متفاوت برای تولید و توسعه محصولات را مخالف هم میبینید؟ نقطه تعادل کجاست؟