دانلود رمان فرشته سیاه دختری از جنس پاکی..ولی این دختر به خاطر اتفاقاتی که براش رقم می خوره،وارد یه کار اشتباهی میشه که لقب اون می شه فرشته سیاه اون قلب بی گناه تبدیل میشه به یهموبایل را قطع کردم و داخل جیبم فرو بردم. سرم را به صندلی تکیه دادم و چشم هایم را بستم. تک، تک سلول هایم
عجر را فریاد می زدند. خودم هم می ترسیدم اما…
مجبور بودم… به پولش احتیاج داشتم!
بغض گلویم را می فشرد. ماشین جلوی همان کافه منحوس ترمز کرد. پیاده شدم.
با چشم های تار به کافه و حلقه نامزدی، درون دستم که نمی دانم چرا، هنوز داخل انگشتانم است نگاه کردم.
اشک هایم را پس زدم و وارد کافه شدم. زنگوله های بالای در خبر از آمدنم داد. روی یکی از صندلی ها جا گرفتم.
چشم به بیرون دوختم. گذشته ها جلوی چشمم ردیف شدند…
از باد خنکی که به صورتم می تازید، گونه هایم سرخ شده بود. نوک انگشت هایم از
استرس یخ زده بودند. آرام و با ملایمت راه می رفتم تا کمی ذهنم را آرام کنم. امروز آخرین فرصت
برای ثبت نام کلاس های کنکورم بود ولی پولی برای ثبت نام در آن کلاس ها نداشتم.
وقتی یاد نگاه شرمنده مادرم می افتم که آن گونه، سرش داد زده بودم از خودم تنفر پیدا می کنم.
زمانی که با صدایی بغض آلود گفت:
_من و بابات توان مالی برای دادن هزینه کلاس های کنکورمیلیونی تورو نداریم.
می افتم دوست دارم خودم را خفه کنم.
به پارکی که با بهار قرار داشتیم رسیدم.
به پارک عظیم روبرویم که برگ های زرد پاییزی سنگ فرش هایش را پوشانده بودند، چشم دوختم.
هوای مطبوع پاییز را داخل بینی ام کشیدم.