دانلود رمان این عشق مرد میخواهد _ در ژرفای پستیها و بلندیهای سرنوشت؛ قاصدکی بیپناه میان هجمهای از تقصیر و گناههای ناکرده متهم میشود به گناه… به خطایی که دیگران کردند و به پای او نوشته شد. رویاهای دخترانهاش میان باد به پرواز در میآید و شاید عشق… مدعای سنگینی از احساس او به مردی شود که سالها زخم خورده از کینهای قدیمیست. علی در پستوهای پر هیاهوی زندگی گریبانگیر اتفاقاتی میشود که ناگریز زخم به جانش زده و او را پر میکند… از خشم و کینه و احساساتی که تنها جبران میخواهد و بس… جدالی صورت میگیرد بین عقل و احساس… و این عشق تنها یک مرد میخواهد!
قسمتی از رمان:
دانلود رمان عاشقانه این عشق مرد میخواهد _ – حالم خوب نیست مهرزاد… خیلی گرفتهام، خیلی داغونم، خیلی خستهام، اصلاً… خیلی همه چیام! میفهمی منظورمو؟
صدای کمی جا به جا و در جایی مستقر شدن به گوش رسید و در انتها نوای دلانگیزی که ساعتی پیش برایش شعر خوانده بود.
– میفهمم چی میگی، به حجم عظیمی از استراحت نیاز داری.
– مهرزاد.
– جان.
نفسش تنگتر شد و ای لعنت به تو مرد و آن صدای زیبایت و آن لحن زیباترت که دست میاندازد بر راه نفس.
– کاش میشد آدم از یه جایی فقط یکم به اندازهی نیاز بمیره…
پیچیدگی موهایش حتی در آن آشفتهحالی جذاب بود. رفتهرفته درد صدایش بیشتر میشد.
– بعد… بعد بلند شه… آرومآروم خاکشو بتکونه…
قطره اشکی بر روی گونهی گلگونش سر خورد.
– اگه دلش خواست برگرده به زندگی، اگه دلش نخواست هم بخوابه تا ابد!
چشمهایش هنوز هم میسوخت و هنوز هم جا برای گریه کردن داشت. تک خندهی مسخرهای کرد و ل**ب زد:
– امشب دیونه شدم، چرت و پرت میگم.
کمی گلویش را صاف کرد و پر از نرمش گفت:
– در چرت و پرت گفتنت شکی نیست اما حرف بزن.
– چی بگم؟
#رمان