گاهی برای پر کردن جای خالی جرات، انکار باید کرد.
دانلود رمان انکار، در وصف دستهاییست که پشت پرده پنهان شدهاند. درست زمانی که دنیای آشفتهی مهنا، نقابی زیبا به صورت زده و همه چیز آرام است، رنگینکمانی آسمان سرنوشتش را رنگینتر میکند. پای یک احساس لطیف در میان است. عشقی پاک و دست نخورده. اما کسی چه میداند. شاید این تنها تعبیری پوچ از یک احساس تقلبی و آرامشی سودا زده قبل از طوفان باشد. با پیدا شدن جاوید پرده تاریکی کنار میرود. عشق نوپای مهنا با وجود پنهانکاریها و سکوتی ترسزده هنوز به بار ننشسته مانند نهالی تازه جان گرفته میشکند. یک اشتباه بر هم میزند پایههای اعتماد را! جایی که اعتماد نباشد، عشق نیست! گاهی حتی چشمها به ما دروغ میگویند! با رو شدن بخشی از حقایق ردپای جاوید پررنگتر از همیشه در سرنوشت مهنا رد میاندازد. ناشناسی که علتی بر معلول تمام معماهاست
انکار
افسانه نوروزی
قسمتی از کتاب:
دانلود رمان انکار _ برای دقایقی خودم را و تمام افکار ضد نقیض و حتی جاوید را به دست موجها و سیاهی شب میسپرم. چشمانم را میبندم و گوش میدهم. به صدای دریا، به عصبانیت موجها به سکوتِ مردهی شب… به سوتِ ممتدی که در گوشهایم نواختن گرفته است.
حضورش را پشت سرم حس میکنم اما نایی برای باز کردن لای پلکهایم ندارم. خستهام… دوست دارم همینطور سرپا به خواب روم. یک خواب چند ساله!
– یه وقتها برای حل مسائلی که قدرتمون بهشون نمیرسه، نباید دست و پا بزنیم. چون فقط خودمون فرسوده میشیم و هیچ نتیجهای هم عایدمون نمیشه! مهنا اگر قدرتت نمیرسه به حل یک مسئله، سعی کن باهاش کنار بیای!
همزمان با باز کردن چشمانم به او که کنارم ایستاده و دستانش را از دو طرف بند جیبهای بالای شلوارش کرده، نگاه میکنم.
– یعنی بشم عین تو؟
لبخند مرموزی میزند!