قایقی باید ساخت
یا که شاید باید
آرمانشهر دگری باید ساخت
یا در میان این شهر
آدمهای چون آدم
با نخ مهر و قلاب محبت باید بافت
یا که شاید باید با همه این بودن ها
یا با حسرت تمام نبودن ها
شاید باید ساخت
یا قایقی باید ساخت
یا عمر به افسوس ها باید باخت
آن سوی دریاها شهری است
که در آن آدمها؛ چشمانی تیز و بینا دارند
در آن شهر به طرب هر دم ؛ تو گویی
بی نقش و نقاب و عینک
هر کس دل فقط در تمنای عشق دارد
در آن شهر گویی همگی شاید
چون خورشید؛ روشن و نورافشان
قلبی گرم و صورتی پر نور دارند
در آن سوی آبی دریاها
یا آن سوی شیرینی لطیف رویاها
یا که ورای منفعت طلبی آدم ها
به حقیقت شهری است
که در آن قیمت آدمها
یا که شاید به خیال عاشق ها
یا بر حسب حساب منطق ها
به قدر مهری است که به صدق و درستی در دل دارند
قایقی باید ساخت
آدمی باید ساخت
یا که با حسرت روزافزون
با شرایط باید ساخت
یا که با ساختن باید باخت
یا که شاید حتی
به بهای باختن هم ؛ باید ساخت