یکی از چالش ها و مشکلاتی که پژوهشگران حوزه فلسفه و علوم انسانی ایران با آن دست و پنجه نرم میکنند تقابل فلسفه غرب و اسلامی است که انواع و اقسام جدل ها را با خود در پی داشته است.از نظر من حل مشکل این تداخل و تقابل را باید در مطالعه تطبیقی و فلسفه تطبیقی حل کرد . لازم به ذکر است فلسفه در کلی ترین حالت خود امری فراتر از بافت های فرهنگی ،دینی،سیاسی است و در دانش فلسفه ما به دنبال ساخت یک دستگاه فلسفی منسجم برای تفسیر و تبین مباحث وجود خویش هستم (البته این تعریف من فروکاست گرایانه بود).
می توان علل ستیز با فلسفه اسلامی در دانشگاه و پژوهشگاه های علوم انسانی در ایران را این دلایل دانست:
اما چرا ما باید فلسفه اسلامی بخوانیم ؟قبل از گفتن دلایلم مایل کمی راجب این پسوند اسلامی بودن صحبت کنم که آیا منظور این است که ما منطق و تفکر اساسا اسلامی داریم ؟به نظرم نظر پیتر اس گراف درست است که آوردن واژه اسلامی بدین معنا است که در یک بافت فرهنگی که در سده ها سیطره و هژمونی داشته فیلسوفان از مفاهیم مذهب و جهان بینی و الهیات آن بهره میبرند و در تعامل ها و پردازش فلسفی خویش به کار میبرند و آیا این موضوع دلیلی بر نازایی فلسفه اسلامی و منفعل بودن آن است ؟ طبعا خیر ، ما حتی شاخه از فلسفه داریم با نام الهیات سیاسی که اندیشمندانی همچون والتر بنیامین و جورج آگامبن با استفادهای مفاهیم دینی مسیحیت کتب و مفاهیم دقیق و نغزی را ایجاد کردند .مثال دیگرش اسپینوزا و دکارت و کانت و استوارت میل و جان لاک است تمام این فیلسوفان میتوان گفت از مسیحیت بهره مند بودند و در فلسفه دین نقش بسزایی داشتند . سنت قدیس آگوستین نمونه دیگری است از این مسئله وام گرفتن از مذهب که پیشنهاد میکنم دوستان توضیحات راسل در کتاب تاریخ فلسفه غرب راجب او را بخوانند.
اما اینکه چرا ما باید فلسفه اسلامی بخوانیم و اگر فلسفه دوست و پژوهشگر و دانشجو این رشته هستیمچرا ضرورت دارد آن را بخوانیم من این دلایل را بر میشمارم :
اولین دلیل شاید بسیار کلیشه ای و بدیهی بنماید . اما باید این نکته را گوشزد کرد فیلسوفان موظف اند برای اینکه به دنبال دیدی دقیق تر و گسترده تر و مفاهیمی نو هستن باید به دنبال فلسفه شرق و مسیحیت و اسلامی گریز بزنند و از مفاهیم آن آشنا شوند
به عنوان مثال ابن باجه و ابن رشد و ابن طفیل از فیلسوفان بسیار تاثیر گذار در حوزه فلسفه بوده اند و بسیار شناخته شده در فلسفه غرب هستند طوری که بسیاری از فلاسفه غرب از آنها وام گرفته اند .
آنتونی کنی در نشست ترجمه کتاب تاریخ فلسفه غرب در ایران به صحبت پرداخت که این صحبتش حاوی نکات مهمی است :
«ابن سینا در طول قرون وسطی و بعد از آن بی تردید تاثیرگذارترین فیلسوف بعد از افلاطون و ارسطو بوده است و امیدوارم فلسفه ایران در عصر حاضر به همان شکوفاییاش در عصر ابن سینا برسد.»
مدتی است فلاسفه تحلیلی اقبال زیادی به ابن سینا داشته اند و او را یکی از منطق آنان بزرگ تاریخ حساب میکنند. علاوه بر ابن سینا نوابغی همچون ابن رشد ابن طفیل و سهروردی و فارابی در ایندچغرافیا و بافت فرهنگی پرورش یافته اند و همچنین مفاهیم مهمی در خصوص پیشرفت و نوآوری دارند .
فیلسوفان مسلمان از شارحان بزرگ و دقیق فلسفه یونان بوده اند و برداشت و دریافت های آنها قطعا در شناخت فلسفه یونان کمک کننده خواهد بود . در فلسفه اسلامی بزرگانی همچون فارابی و ابن رشد و ابن سینا مفاهیم ارسطو را شرح و بسط و گسترش داده اند .
بسیاری از سنت گرایان همچون مارتین لینگز و فریتهیوف شوآن و رنه گنون و سید حسین نصر شیفته این بخش از فلسفه اسلامی هستند بخشی که رفیع ترین حالات آن در ابن عربی و ملاصدرا یافت میشود، به طوری که مفاهیم و مباحث عرفانی و ایمانی همراه با فلسفه پیوند و پیوست پیدا میکنند
همچون مفاهیم حول محور ذات وجود و وحدت وجود و ابداعات فلسفی ملاصدرا همچون حرکت جوهری و همچنین اصالت وجود.
هنر در تاریخ ایران از مفاهیم اشراق و نور و عشق و مذهب استفاده و بهره وری های زیادی داشته است و نکته جالب توجه این است دیدگاه های جمال شناسانه و استتیک سهروردی و ابن سینا در حوزه عشق و هنر بسیار کمک کننده در حوزه شناخت هنر است .
در نهایت از مطالعه این نوشتار از شما سپاسگزارم.