قصد داشتم مطلبی در مورد تصادفات جادهای بنویسم که یاد خاطرات دوران سربازی افتادم و تصمیم گرفتم بخشی از خاطراتی که فکر میکنم دانستنش خالی از لطف نباشد را با شما به اشتراک بگذارم. لازم به توضیح است که مطالب ذکر شده صرفاً خاطرات یک سرباز کچل از آن دوران میباشد و قرار نیست موضعگیری خاصی در مورد افراد یا قشر و گروه خاصی باشد.
1- اول از همه خدمت بنده در پلیسراه بوده است و خُب، در کل محیط دوستداشتنی و خوبی نداشت، توقع ندارید که مردم را جریمه کنید و دستتان را به گرمی بفشارند، گاهی فحش و ناسزا و دعوا، چاشنی کار خواهد بود و خوب این شیرین نیست.
2- در تمام طول خدمتم در پلیسراه حتی یک مامور را ندیدهام که رشوه بگیرد، دوست دارید باور کنید یا نه، من ندیدهام، منظورم از رشوه پول نقد میباشد، رشوههای سایر را در ادامه اشاره خواهم کرد، منتها یک چیز را زیاد شنیدهام: «جناب سروان نقدی حساب کن بریم دیگه!» این دیالوگ (و مشابهاتش) را روزی چند بار میشنیدم.پس چی شد؟ مامور رشوه بگیر ندیدهام اما مردم رشوه بده فراوان.
3- من چون افسر بودم، مُهر داشتم و امکان جریمه برایم وجود داشت، شاید شما خوانندهی محترم را هم جریمه کرده باشم، عذرم را بپذیرید چون مجبور بودم که با خاطی طبق قانون برخورد کنم، منتها اگر من را نمیشناسید بدانید و آگاه باشید که دلی قد گنجشک دارم و بابت تمام جریمههایی که نکردهام عذاب وجدان دارم، بله درست خواندید، تمام جریمههایی که نکردم. واقعاً دلیل منطقی برای تخفیفهایی که به خاطر دلِ نازک بودنم به مردم دادهام عذاب وجدان دارم، بودند کسانی که مطابق قانون جریمه شدند و من احساس دین میکنم به ایشان، متوجه هستید، به خیلیها تخفیف دادم و به برخی نه، هیچ دلیلی برای آن برخی ندارم. در پاسگاه ما تنها کسی که عذاب وجدان نداشت (یا این طور میگفت) کسی بود که همه را، طبق قانون و بدون اغماض جریمه کرده بود.
4- خیلی از کسانی که بابت سرعت غیرمجاز متوقف میکردیم، لباس سیاه به تن داشتند، این طور مواقع مراقب اطرافیانتان باشید، گاهی مصیبت چند برابر میشود.
5- شایعهای وجود دارد (یا داشت) مبنی بر اینکه افسرهای راهنمایی و رانندگی باید قبض جریمهای که تحویل گرفتهاند را پُر کنند و پس بیاورند، این شایعه درست نیست، چون هم باید قبض را تکمیل میکردند و هم روزی دو عدد ماشین و موتور توقیف میکردند. اصلاً انگار همین دیروز بود که فرمانده پاسگاه سر صبحگاه به همه اعلام کرد: یا امروز دو تا موتور توقیفی میارید یا اگر نیاوردید، تو پاسگاه راهتون نمیدم. در این حد جدی.
6- حالا ما گفتیم افسر باید قبض را پُر کند، اما مطمئن باشید یک قبض 25 برگی برای جریمه خیلی هم کم است. خود من در دورهی آموزشی از افسری سوال کردم که: آقا اصلاً اومدیم مردم همه قوانین رو رعایت کرده باشن، این چه اجبار مسخرهای است که باید قبض رو پُر کنیم. از جواب آن افسر اصلاً قانع نشدم، منتها وقتی خودم افتادم توی کار، متوجه شدم امکان رعایت قانون توسط مردم، آن هم به حدی که امکان جریمه وجود نداشته باشد، تقریباً به صفر میل میکند. به زبان خیلی عامیانه عمراً اگر شما به عنوان پلیس وارد جاده شوید و دست خالی برگردید، به این برکت. راه دور نرویم خود من، از هر ده نیسان آبی که نگه میداشتم، هشت تا مشکل قابل جریمه داشت و از اگر نیسان آبی یخچال دار بود، از ده تا، هر ده تا هم مشکل داشت.والا.
7- بعد از دیالوگ پُر تکرار «جناب سروان نقدی حساب کن» دیالوگ پُر تکرار دیگری هم شنیده میشد، «جناب سروان جریمه نکن، همکاریم» تمام نیروهای مسلح اعم از نیروی انتظامی، ارتش، سپاه و بسیج جزو این همکاران محسوب میشدند، اغلب کارت شناسایی نشان میدادند و دوست داشتند که جریمه نشوند. در یک مورد طرف مجوز حمل اسلحهاش را به من نشان داد و خواهش کرد که جریمهاش نکنیم، بدون اینکه اشاره بکند مربوط به کدام ارگان یا نهاد نظامی یا انتظامی همکار است. یک مورد هم داشتیم که بعد از توقف با ذوق آمد سمت ما و گفت: جریمه نکن، جریمه نکن، من همکار خودتونم!
- همکار، همکار کجا؟
-ایران خودرو!
-ایران خودرو چطور همکار ماست؟
-همین ماشینهایی که سوار شدید تولید ماست دیگه.
چون الگانس سوار شده بودیم، جریمهاش کردیم وگرنه خیلی منطقی بود.
8- هر چقدر رشوه نقدی ندیدم، رشوه به صورت کالا دیدم، تصور بفرمائید که در یک روز تابستانی و گرم، بعد از هشت ساعت گشت در بیابان خدا، به پاسگاه بازگشتهاید و از خستگی روی تخت ولو شدهاید و دارید به فلسفه زندگی میاندیشید که هم خدمتی گرامی با یک قاچ طالبی میرسد بالای سرتان، یک طالبیِ شیرین که در آن شرایط آنقدر چسبید که واقعاً همین الان از یادآوری خاطره آن طالبی دهنم آب میافتد. فوق العاده و البته به موقع بود، بعد از خوردن طالبی هم دوباره روی تخت دراز شدم و این بار به جای فلسفه زندگی به ذهنم رسید از کسی که طالبی را خریده تشکر کنم. همان طور دراز کش بلند گفتم:
-آقا دمتون گرم، این طالبی رو کی خریده بود؟
-نوش جونت، تو یه معامله پایاپای با یه نیسان گیرمون اومد، ما گذاشتیم اون بره و اونم به ما طالبی داد.
خدایا توبه.
احساس میکنم باز خاطره و حرف برای گفتن هست، پس بیزحمت این را به عنوان پیش درآمد خاطرات سربازی در نظر بگیرید، تا در قسمت بعد در مورد تصادفات عجیب با هم حرف بزنیم.