ویرگول
ورودثبت نام
حسین قربانی
حسین قربانی
خواندن ۳ دقیقه·۷ سال پیش

من مست، تو دیوانه

_ یک آدم فضایی به زمین آمده، مثل ترمیناتور، بی‌لباس منتها متعجب، دارد این سیاره جدید را کشف می‌کند، در سیاره‌ی خودشان به لباس احتیاجی ندارند و تمام مکالماتشان را ذهنی رد و بدل می‌کنند، زمین را هم تازه کشف کرده‌اند، برای‌شان جالب شده که چطور موجوداتی شبیه خودشان در این سیاره آبی زندگی می‌کنند، بین این همه کشور درست و درمان هم سفینه فضایی در هند فرود می‌آید تا آدم فضایی قصه را پیاده کند، بله درست حدث زدید، فیلم هندی است.

_ پشت سر هم و بی‌وقفه دارم کلیدهای روی کیبوردم را فشار می‌دهم تا کلماتی که در ذهنم هست را برای کسی در آن سوی ایران بفرستم، در اشتباه مهلکی است، باید به عنوان یک دوست نجاتش بدهم، خیلی جالب است که دقیقاً او هم همین فکر را در مورد من دارد، همین را می‌گوید. ساعت‌ها بحث کرده‌ایم و وقت اذان شده است، می‌خواهد برود مسجد، خداحافظی می‌کند، قرار می‌شود باقی بحث را برای‌اش بنویسم، منتها خسته‌ام، دوست ندارم ادامه بدهم، کی دست از بحث‌های سیاسی بی‌هوده برمی‌دارم؟

_ این آدم فضایی لخت و عور ما از سیاره‌اش تنها یک چیز همراه‌اش دارد، ریموت کنترل سفینه‌ای که او را آورده، کافی است به گردنبندش دست بکشد تا سفینه بیاید یا برود، هنوز پایش به زمین باز نشده که گردنبند را می‌دزدند، آدم فضایی بدبخت قصه‌ی ما در سیاره‌ای غریبه، بدون ریموت و تنها است، فیلم شروع شد.

_ در می‌زنند، همسایه است، می‌پرسد: نمی‌شنوین؟ ظاهراً در این باد، کسی رفته پشت بام و دارد منقل آماده می‌کند برای کباب، نوش جانش البته، منتها آن در بی‌صاحاب انبار که هی باد می‌کوبد به در و دیوار و ایجاد مزاحمت می‌کند برای همسایه را ببندد. شال و کلاه می‌کنم برای پشت بام، پسرهای جوان همسایه شاکی هم هستند، منتها با لباس تابستانی، آن هم در این سرما، وضعیت غریبی است، از وسط خیابان‌های دهلی نو آمده‌ام بالای پشت بام، آن هم وقتی که باد آدم را می‌برد و قرار است با یک نفر که بین تکه‌های نورانی ذغال به کباب‌اش فکر می‌کند از آداب همسایگی بگویم.

_ آدم فضایی قصه ما از حرف مردم متوجه می‌شود که هیچ کس جز کسی که مردم به او می‌گویند خدا، از مکان ریموت دزیده شده‌اش خبر ندارد، از همه جا بی‌خبر می‌رود به دنبال خدا، آن هم کجا؟ در کشور هند! سرنوشتی غریب که آرزوی قلبی ما این است که چنین سرنوشتی نصیب گرگ بیابان نشود. آنقدر رفتارش برای مردم عجیب است که هی به او می‌گویند: "پی کی" (مست و پاتیل) و خودش هم موقع معرفی خودش، می‌گوید "پی کی" هستم، یک مست که در نهایت به دیوانگی اطرافش پی می‌برد.

دوست نازنینم پی گیر این نشده که چرا پیغام نفرستاده‌ام و حرفم نیمه تمام ماند! صدای در انبار هم از پشت‌بام به گوش نمی‌رسد و همه جا ساکت است. در این سکوت هنوز درگیر فیلمی هستم که همین الان تمامش کردم، فلسفه‌های ساده و دوست‌داشتنی داشت، قابل فهم بود، مستقیم به موضوع حساس دین پرداخته بود که حرف زدن در موردش در حالت عادی سخت است، چه برسد به اینکه مایه فیلم طنز باشد و در نهایت جزو فیلم‌های خیلی خوبم در لیست فیلم‌هایی که دیده‌ام قرار گرفت.

_ پیشنهاد من برای یک فیلم خوب همین است، فیلم PK.


پیشنهاد فیلمفیلم هندیفلسفهدینآخر هفته
یک آدم معمولی و کنجکاو، همین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید