بنام او...
و چه بیتابانه میزند
این پرستوی خسته جان، در سینه ام
باز به پرواز میخواندش آسمان
با بال هایی باز
رها از بند ها و از زنجیر ها
از قفس ها و هم از اسارت ها
و چه بیتابانه میخواند از آزادی ها...
گویی که هرجا میرود عطر تو آگین است آنجا
که از خود بی خودش گرداند و آنجا نشانندش
کز مشامش بوی آزادی نشانم من
بوی تو، آن آزادانه آزاد را...

و چه بی باکانه پر هایش میگشاید
آنچه در سینه اش میدواند آسمان
آن است آن است آن است
رهایی ها میشود، از اینجا تا به آنسوی آن دیوار ها
ره بسی دشوار است
توهم نزدیکی
همین جا ها یا که آنجا ها
به دنبال تو می آیدم هردم که آن دم از دمش آسمان ها گرداند
آری که گرداگردش از گردش به گردش آمدند آنها
از اینجا ها تا به آنجا ها
بسی سروسبزان به زانو ها
بسی آگین عطرین ها به دامن ها
بسی رفتن ها و پس از آن ها نرفتن ها
تو آنجایی یا که اینجایی؟
از کدامین سوست این تشویش طرب انگیز آزادی
این به یکباره ز حرص از این و آن
تا که ناگه در زمین و از آسمان
پرواز پرستو ها به انظار و از نظر ها آرمیدن ها
آری، که هستی اینجا و هم آنجایی
که هرجا هست بوی آزادی
بر یقین خوانم که هستی آنجا
که گر از این جهان آزاد و بی باکی
تو خود تمثیل بی تحریر آزادی..
خنیاگرخیس مهرماه ۱۴۰۴