[عنوان ارجاعی دارد به به مزمور 23:5:
“Thou preparest a table before me in the presence of my enemies; thou anointest my head with oil, my cup overflows.”
«سفرهای برای من در برابر دیدگان دشمنانم میگسترانی! سَرَم را به روغن تدهین میکنی و پیالهام را لبریز میسازی.»]
گاهی چنان وانمود میکنیم که انگار مردم از ابراز [Express] خود عاجزند. [اتفاقاً] همواره مشغول برونریزی خودشانند. معذبترین زوجها آنهایی هستند که طرفین بیآنکه از هم بپرسند «چت شده؟ چیزی بگو»، نمیتوانند سرگرم [Preoccupied] چیزی باشند یا خسته شوند. رادیو و تلویزیون این روحیه را در همه جا نشر داده و ما [اکنون] درگیر مکالمات بیجهت [Pointless] ، انبوه دیوانهوار واژگان و ایماژها هستیم. حماقت هرگز کور یا لال نیست. بنابراین مسئله نه وا داشتن مردم به ابراز خود، بلکه ایجاد شکافهایی کوچک از انزوا و سکوت است که در نهایت ممکن میسازد، چیزی برای بیان پیدا کنند. چنین نیست که نیروهای سرکوبگر مردم را از ابراز باز دارند، بلکه بلعکس آنها را وادار به ابراز [بلاوقفه] خود میکنند. چه آسایشی است لحظهای که چیزی برای گفتن نباشد، حقِ چیزی نگفتن، چراکه تنها در این صورت است که فرصتی برای قاببندی [Framing] چیزهای نادر و همواره نادرتر وجود خواهد داشت که شاید ارزش گفتن را داشته باشند. طاعونی که این روزها گرفتارش هستیم، انسداد ارتباط نیست، بلکه اظهارات بیهوده است. اما آنچه ما معنای یک گزاره می نامیم، قصد [Point] آن است. این تنها تعریف معناست، و دقیقاً همان چیزی است که تازگی یک بیانیه دارد. شما میتوانید ساعتها به مکالمات مردم گوش دهید، اما چه فایدهای دارد؟ به همین دلیل است که بحثها طاقتفرسا هستند، چرا هرگز در بحث کردن فایدهای [Point] نیست؟ شما به کسی نمیگویید که آنچه ادعا میکند فقط عبث [Pointless] است. پس در عوض میگویید اشتباه است. اما چیزی که کسی میگوید هرگز اشتباه نیست، مشکل اصلاً اشتباه بودن بعضی از چیزها نیست، بلکه این است که آنها احمقانه یا بیربط هستند. که آنها پیشتر هزاران بار بیان شدهاند. مفهوم ربط، ضرورت، نکته و مقصود [Point]، هزار بار مهمتر از مفهوم حقیقت هستند. نه به عنوان جایگزینی برای حقیقت، بلکه به عنوان معیاری برای سنجش صداقت آنچه که میگویم. در ریاضیات هم همینطور است: پوانکاره [Henri Poincare] نمیگفت که بسیاری از نظریههای ریاضی اشتباهند، این چندان بد نیست. بلکه میگفت طوری کاملا بیربط، عبث [Pointless] هستند.
-گفتگوها، ۱۹۷۲-۱۹۹۰، صفحات ۱۲۹-۱۳۰
برگردان: محمدحسین جعفری
The Couple Overfloweth Gilles Deleuze
We sometimes go on as though people can't express themselves. In fact they're always expressing themselves. The sorriest couples are those where the woman can't be preoccupied or tired without the man saying "What's wrong? Say something..." or the man, without the woman saying…, and so on. Radio and television have spread this spirit everywhere, and we're riddled with pointless talk, insane quantities of words and images. Stupidity's never blind or mute. So it's not a problem of getting people to express themselves but of providing little gaps of solitude and silence in which they might eventually find something to say. Repressive forces don't stop people expressing themselves but rather force them to express themselves. What a relief to have nothing to say, the right to say nothing, because only then is there a chance of framing the rare, and ever rarer, thing that might be worth saying. What we're plagued by these days isn't any blocking of communication, but pointless statements. But what we call the meaning of a statement is it's point. That's the only definition of meaning, and it comes to the same thing as a statement's novelty. You can listen to people for hours, but what's the point? ... That's why arguments are such a strain, why there's never any point arguing. You can't just tell someone what they're saying is pointless. So you tell them it's wrong. But what someone says is never wrong, the problem isn't that some things are wrong, but that they're stupid or irrelevant. That they've already been said a thousand times. The notions of relevance, necessity, the point of something, are a thousand times more significant than the notion of truth. Not as substitutes for truth, but as the measure of the truth of what I'm saying. It's the same in mathematics: Poincare used to say that many mathematical theories are completely irrelevant, pointless. He didn't say they were wrong-that wouldn't have been so bad.
-Negotiations, 1972-1990, Page 129-130