سلام. چند وقتی گذشته، ولی هنوز هم دیر نشده برای این که راجع به کنکور بنویسم.
اول مهر، من پر از انرژی بودم. بعد از این که نتونسته بودم توی المپیاد به جایی برسم، میخواستم ببینم که این بهانههای «من وقت نذاشتم و...» چهقدر برای من واقعیاند و چهقدر من میتونم خودم رو بالا بکشم. توی المپیاد وضعیتم توی کلاس خوب نبود. تا آخرش هم خوب نشد. حالا میخواستم از وضعیت بد شروع کنم و به یه وضعیت خوب برسم. حالا میخواستم بفهمم چهقدر میتونم تحمل کنم که ضعیف باشم و خودم رو تقویت کنم. این رو داشته باشیم.
من هیچوقت آدم اجتماعیای نبودم. حالا باید پیش آدمهایی میرفتم که دو سال نسبتا ازشون دور بودم، و در حالی که بقیه هم رو میشناختن و با هم دوست بودن، گاهی حتی چهرهها هم برای من جدید بود. چیزی که این چالش رو تشدید میکرد این بود که چهرهی من جدید نبود. من قرار بود اون آدمها رو بشناسم و نمیشناختم.
شروع سال چندان ساده نبود، ولی انگیزه داشتم. همچنان سعی میکردم وقتم رو با بچههای المپیادیای که باهاشون دوست بودم و حالا هر کدومشون توی یه کلاس بودن بگذرونم، ولی خب بیشتر وقت مدرسه سر کلاس میگذشت و اونجا بیشتر وقت من صرف این میشد که در نگاه بقیه عجیب یا غیراجتماعی به نظر نیام.
من کمکم داشتم به خودم امیدوار میشدم که میتونم خودم رو به بقیه برسونم و طی سال بیام بالا. اولین آزمون جامع دههی سوم مهر برگزار شد. رفتم خونه و دیدم رتبهم توی مدرسه شده ۴، انتظار رتبهی خوب رو نداشتم. یعنی از اونجا من دیدم که «ای بابا، الان که میتونستم از پایین شروع کنم و بیام بالا و تجربه پیدا کنم باید تلاش کنم که وضعیتم حفظ بشه صرفا.» (البته بگم با تصحیح کلیدها رتبهم عوض شد و شد ۷.)
من معمولا دوست دارم با آدمها حرف بزنم، ولی به محض این که شروع میکنم به صحبت کردن با کسی تنها فکرم این میشه که چطور تموم میشه و چطور میتونم فرار کنم ازش. خبر رتبهی من تا چند وقت سرتیتر اخبار مدرسه بود. برای من این موضوع اصلا جالب نبود. من دوست داشتم که بقیه با من صحبت کنن نه این که با خودشون راجع به من صحبت کنن.
گذشت و امتحانات مختلف یکی پس از دیگری تموم میشه و تغییر وضعیت چندانی نداشتم. حوصلهم سر رفته بود. میدونید؟ وقتی همهی کارها تکراری شدهن و هیچی جدید نیست و هیچ انگیزهای ندارید. سِر شده بودم یه جورهایی. بعد از ظهر میرسیدم خونه، شروع میکردم به درس خوندن که شب بشه و من ساعتی داشته باشم که به مشاورم نشون بدم و بگم که «نه، کمکاری نکردهم.»
یه مقدار که از سال گذشت، وضعیت من نسبتا پایدار شد. زمانم به درس خوندن میگذشت، و یه کم هم با آدمها حرف میزدم. طوری که کمک میکرد درد اوضاع کمتر بشه.
مدرسه هیچ وقت جای مورد علاقهی من نبوده، ولی میتونید تصور کنید اگه مدرسه هم نرید چی میشه؟ نه این که هرازچندگاهی برید بیرون و با بقیه حرف بزنید و از این حرفها، نه. این که صبح زود بیدار شید تا دیروقت تو اتاقتون باشید و شب بخوابید. عید شروع این وضعیت بود و تا خرداد هم ادامه داشت. سختیهای مدرسه رفتن رو نداشت (از مسیر چهل دقیقهای مدرسه تا خونه وقتی تو سرویس کیفت رو بغل کردهای که کسی رو اذیت نکنه، تا وقتهایی که توی مدرسه کاری نداشتم و منطقا باید با کسی صحبت میکردم ولی صحبتی نبود) ولی عوضش سختیهای خونه موندن رو داشت. روزهایی که بدون کلمهای غروب میشدن.
شد و روز کنکور رسید، من راضی بودم از چیزهایی که یادگرفته بودم، ولی سوال اینه که سازمان سنجش هم راضی بود یا نه.شاید ۵۰تا سوال اول رو توی حال خودم نبودم، نه که خیلی استرس داشتم، صرفا حس متفاوتی داشتم. کنکور بدی رو احتمالا ندادم (معلوم شد که دادم)، ولی تا الان هر سوالی رو که کسی باهام چک کرده یا برعکس رو غلط جواب دادهم. تا ببینیم در ادامه چطور میشه.
میخوام یه مقدار راجع به حذف کنکور بگم. تا الان خیلی از اینور و اونور شنیدهم که خوبه کنکور حذف بشه و ما میخوایم کنکور حذف بشه، ولی تا الان نشده که از کسی بشنوم که ما میخوایم کنکور رو با X جایگزین کنیم، یا اگه از فلان روش استفاده کنیم معضل کنکور حل میشه. سوال من اینه که چطور وقتی کلاسی تو رتبهی ۴۰ منطقه یک بسته میشه انتظار داریم کنکور نداشته باشیم یا کنکور استرس نداشته باشه؟
چطور با پر کردن ۸۵٪ ظرفیت دانشگاهها بدون کنکور میخوایم از استرس کنکور کم کنیم؟ اگه جامعهی آماری رو صد هزار نفر برای رشتهی ریاضی در نظر بگیریم ۱۵هزار نفر با کنکور قراره دانشگاه برن. به استناد تخمین رتبهی کانون کسی که همهی درسهاش رو ۲۵٪ بزنه، رتبهی کشوریش ۱۵هزار میشه. وقتی میخواید همهی درسها رو ۲۵درصد بزنید، برای هر تست بیشتر از سه دقیقه وقت دارین و خب حالا یه مقدار هم از کتابها چیزی دیده باشید احتمالا میتونید بهش برسید. برای همین امیدی ندارم که چنین رویکردی مفید باشه.
از طرفی این استرس چه مشکلی داره مگه؟ مگه نه این که تمام مراحل زندگی پر از استرس و انتخاب تلاش بیفایده و بافایدهست؟ چرا اینقدر دنبال اینیم که کنکور استرس نداشته باشه؟
و خلاصه این که بحثهایی که راجع به کنکور شنیدهم معمولا خیلی راحت توشون حالت ایدهآل انتخاب میکنن و دنبال اون میرن ولی برای من اونقدر راحت نیست تصمیمگیری که حتی حالت درست چیه.