سلام. یه چند وقتی بود ذهنم درگیر این بود که آدما یا کلا هر موجودی کی باید خودشو بکشه یا حداقل معمولا کی این کارو میکنه.
احتمالا تا آخر این نوشته یه چند تا مثال از موجودات مختلف میزنم و به نتیجهی خاصی نمیرسم. صرفن این چیزا رو مینویسم که یه کم ذهن مرتبتری داشته باشم تو این قضیه. البته دقت کنید که این نوشته ساخته یه دانشآموز دبیرستانیه که طبیعتن ذهن بالغی نداره و فلان و فلان. ارزش چندانی برای این که وقت بذارید و بخونیدش فکر نمیکنم داشته باشه. اینم بگم که منظورم از خودکشی صرفن حذف فیزیکی نیست و موارد معنویتری هم شامل منظورم میشه. (مثلن انزواطلبیهای شدید و…)
اولین چیزی که راجع به این موضوع به ذهنم رسید گیاها بودن. یه سری گیاها هستن که موقع جابجا کردنشون اگه حواستون نباشه به اصطلاح قهر میکنن و یا کلن از بین میرن یا برای یه مدتی رشد و ایناشون متوقف میشه. لزومن اسمش خودکشی نیست ولی شباهت زیادی داره به نظرم. انگار داره نسبت به کاری که مخالفشه اعتراض میکنه، و چون ابزاری نداره مجبوره از خودش برای این کار استفاده کنه. به هر حال حس میکنم نزدیکه.
مورد بعدی طوطیها بودن. شنیدم که وقتی به طوطیها بیمحلی میکنین یا هرچی ناراحت میشن و کمتر(یا اصلا) حرف نمیزنن و شروع میکنن پرهای خودشون رو میکنن. اینجا موضوع اینه که اون طوطی بدون توجه نمیتونه زندگی کنه و وقتی این توجه رو جایی پیدا نمیکنه زندگیش هم مختل میشه و از سمت دیگه چیزی رو پیدا نمیکنه که جایگزین اون توجه کنه؛ در نتیجه سعی میکنه خودش رو به سمت نابودی بکشونه [تا کمتر راجع به توجه گم شدهش فکر کنه.].
{اگه تا اینجای متن رو خوندید، جا داره که بابت غلطها و لغزشهای املایی و نگارشی عذرخواهی کنم و این نوید رو بهتون میدم که زیاد تو نوشتن متنهای طولانی وارد نیستم و احتمالا دیگه چیزی نمونده تا تموم شه. وقتی تموم کردین اگر حرفی چیزی راجع بهش داشتید، لطفا باهام به اشتراک بذارید.}
همین مورد طوطیها رو که بهش اشاره کردم فکر میکنم راجع به سگها هم شنیده بودم که وقتی احساس کمتوجهی میکنن انزواطلب میشن و دیگه اون شور و نشاط قبلی رو ندارن.اینجا باز هم مشکل عدم توانایی در مثابله با کمبود توجه هستش.
مورد بعدی نهنگها هستن. راجع به این مورد هیچ اطلاع علمی و دقیقی(حتی در حد این که حرفی شنیده باشم) ندارم، ولی خب شاید بد نباشه که این موضوع رو هم بیان کنم. چند سال پیش بود که یه یه خبر با عنوان “خودکشی دستهجمعی نهنگها” وارد اخبار شد. چرا خودکشی کردن؟ اصلن واقعا خودکشی کردن یا صرفن یه تصادف یا… بوده؟ حقیقت اینه که جواب این سوالها رو ندارم، ولی شاید مشکل از جایی غیر غریزه باشه(موردهای قبلی که اشاره کردم بهشون هم احتمالن از روی غریزه بودن ولی خیلی دوست ندارم از این لفظ برای چنین چیزهایی استفاده کنم)
یه مورد دیگه هم که شاید خیلی جاش اینجا نباشه، پرندههایی هستن که یه بار جفتگیری میکنن و بعد از مرگ جفتشون تنها میشن. اسم این حرکتشون وفاداریه احتمالن و دلیل دیگهای نداره ولی هر چیزی که هست، باعث شده که یه موجود خودش رو از بخش مهمی از زندگیش بندازه و یکی از غرایز قویش رو از بین ببره. اینجا چیزی که باعث شده این اتفاق بیفته شاید کمبود توجهای باشه که از یه موجود خاص دریافت میکرد و وقتی که اون توجه دیگه وجود نداره، میخوام من هم وجود نداشته باشم!
تا الان ۶۰ درصد چیزهایی که اشاره کردم ناشی از کمبود توجه بوده. الان میخوام یه مقدار هم راجع به انسان حرف بزنم و یه سری فرضیه مطرح کنم راجع به این که چی میشه یه انسان به سطحی میرسه که خودش رو از جامعه و زندگیش جدا میکنه و این که چهطور این کار رو انجام میده.
اول یه تجربه از چند ماه پیش خودم بیان میکنم. شاید یه شوخی مزخرف باشه شاید هم یه داستان واقعی، به هر حال به نظرم خوبه که اینجا بهش اشاره کنم.
با یه نفر داشتم صحبت میکردم و میگفت که قرص خورده و البته قبلا هم سابقه اقدام به خودکشی داشته. تغییر جنسیت داده بود و میگفت هنوز شبیه دخترهاست و… . میگفت مادرش الکلیه و پدرش از دست مادرش دق کرد و مرد. میگفت پدرش تنها حامیش در مقابل مادرش بوده و الان کاملا تنهاست. میگفت دوستی نداره و کسی رو نداره که حرفاش رو باهاش بزنه.
{نتونستم کمک خاصی به این شخص بکنم ولی همون موقع قانع کردمش که با اورژانس تماس بگیره و آمبولانس رسید و بعد هم بهم پیام داد.}
چرا این آدم اقدام به خودکشی کرده بود؟ یکی از دلایل مهمی که من به ذهن من میرسه نبود کسیه که بتونه بهش تکیه کنه. نمیدونم، کسی که بتونه باهاش راحت باشه؛ کسی که بتونه بهش اعتماد کنه؛ کسی که پشتشو خالی نذاره. به نظر من که تا حد زیادی با همون طوطی و سگ مشابه هستش.
یه نتیجهگیریای که به نظرم خیلی بیراه نیستش، اینه که یکی از دلایل مهم این اتفاق، کمبود توجه هستش(از کرامات شیخ ما اینست، شیره را خورد و گفت شیرین است) ولی این مشکلیه که خیلیها رو دیدم که باهاش دست و پنجه نرم میکنن و تسلیم نشدن. آدما کجا با هم فرق میکنن؟! کدومشون مسیر درست رو انتخاب میکنن؟!
یه معلم دینی داشتیم، راجع به جهنم و بهشت اینطوری تعریف میکرد که آدما میرن جهنم که حالشون دوباره خوب بشه. که بتونن از بهشت نهایت لذت رو ببرن. که حالشون خوب بشه… یعنی وقتی من خودکشی میکنم، درسته که یه گناه کبیره مرتکب شدم و بهخاطرش مجازات میشم؛ ولی اون مجازات نامتناهی نیست و میدونم که تموم میشه. از طرفی میدونم که حالم رو به بهبوده و بدتر نمیشم. خب بهتر نیست که از دنیایی که توش حالم خودم رو بدتر کردم، با یه کار بد، بزنم و حالم شروع به خوب شدن کنه؟! نظری راجع به جواب این سوال ندارم ولی فکر میکنم که باید راجع بهش بحث کنم با همون معلم دینی یا هر کس دیگهای.
{از اینجا به بعد احتمالا متن کمکم رو به زوال میره و جذابیتش حتی از قبل هم کمتر میشه}
کتاب سیزده دلیل برای اینکه (۱۳ reasons why) از جی اشر رو خوندم، یکی از مشکلاتی که هانا بیکر، شخصیت اصلی داستان، یهخاطرش خودکشی کرد، این بود که کسی کمکش نکرد. یکی دیگه از مشکلات باری بود که از سمت شایعات و حرف بقیه روش وارد میشد و یه دلیل دیگه شکستهایی که از اعتماد به بقیه خورده بود. الان دلیل دیگهای به ذهنم نمیرسه که بخوام اضافه کنم. ولی اینجا یه دلیل کلی دیگه اضافه میشه. حرف مردم! تاثیرگذاره!؟ برای من، خیلی!
از این بحثها که بگذریم بر میگردیم به موضوعی که قبلا بهش اشاره کردم. این که این دلایل کی آدم رو وادار به بریدن میکنن. آدمایی هستن که با وجود این حرفها به زندگیشون ادامه میدن و آدمهایی هم هستن که با کمتر از اینها از زندگی دست میکشن. سوالی که خیلی جوابش برام مهمه همینه. کی وقتشه!؟ شاید آدما فقط منتظرن که جرئتش رو پیدا کنن. شاید هم قویترن و میتونن جلوش مقاومت کنن. بههرحال به نظرم خیلی پرسش حیاتیای میاد. اگه جوابی براش داشتید خیلی دوست دارم که بشنومش. این رو هم بگم که چیزهایی که گفتم اکثرن مطابق با ذهن یه نوجوان دبیرستانین و زیاد امیدوار نیستم که خیلی باهاشون ارتباط برقرار کنین.
ممنون از اینکه اینقدر صبر داشتید که تا آخرش بخونید، خوشحال میشم که نظرتون راجع به متن رو(حتی غلط املایی یا هرچی) بهم اطلاع بدید.
mail : 292.arma@gmail.com