بهترین بودن. در مرکز همهی توجهات و نقطهی تلاقی همه نگاهها بودن. موضوع صحبت هر جمعی بودن. آن نام که وقتی در مورد موضوعی خاص صحبت میشود همه به یادش میافتند. آن احساس رضایت ناشی از موفقیت ناب و غلیظ. اطمینان و طیب خاطر حاصل از حساب بانکی پر از پول. اقتدار و قدرت. بالا گرفتن سر با غروری طلایی که نورش همه جا را پر کند.
چقدر رویایی است.
اما هیچوقت فکر نمیکردم که زمانی برسد که از نداشتن این چنین اندیشههایی خرسند باشم. مگر میشود؟ یعنی دیگر شهرت برایت ارزشی ندارد؟ ثروت چطور؟ آن موفقیتی که همه شعارش را میدهند چطور؟
هنوز هم اینها مهماند. اشتباه نشود. اما دیگر آن میل به برتری، آن احساس رقابت همیشگی که اجازه لذت بردن از زندگی را از آدمی سلب میکند در من نیست. آن آرمانهای خیالی که لذت «کافی بودن» را، آرامش «بسندگی» را از آدمی سلب میکنند وجود ندارند. سادهتر بگویم... دیگری برتری، برتر بودن و امثال اینها اهمیتی ندارند.
پی به این امر بردهام که آنچه زندگی را رضایتبخش میکند ریشه در درون دارد (از این کلیشهای تر هم مگر میشود؟). بیایید کمی با این اندیشه کشتی بگیریم.
در زندگی چه میخواهید؟ ساده شروع کنیم. پول. مگر میشود کسی از ثروت خوشش نیاید؟ آن هم در این زمانه و وضع اقتصادی نابسامان (!). اما سوال این است که چقدر پول؟ چه مقدار پول داشته باشید آنقدر راضی خواهید بود که دیگر پول بیشتری نخواهید؟
رابطهی خوب؟ خب تعریفتان از رابطه خوب چیست؟ چه شرایطی باید فراهم باشد؟ چه شخصی شما را راضی خواهد کرد تا اقناع شوید؟
موفقیت؟ خب حدود این موفقیت کجاست؟ چه زمانی موفق خواهید بود؟
خودرو چه؟ کدام خودرو را اگر داشته باشید میگویید «خب، آنچه میخواستم دارم و من دیگر راضی هستم».
متوجه منظورم میشوید؟ این نوع چیزهای بیرونی نه «آخر» دارند و نه «عاقبت». چه اهمیتی دارد؟ خب تو میمانی و زندگی که هیچوقت از آن راضی نیستی. مصخرف نیست؟
خب چه میشود کرد؟
اخیرا مشغول خواندن کتابی هستم به اسم «زندگی خوب و بسنده». حرف اصلیاش این است که بیایید این رقابت برتری را با اندیشه خوب و بسنده بودن جایگزین کنیم. با من مخالفت کنید. اما این اندیشه آرامشبخشتر است. به من بگویید نویسنده جوان رمانتیک اما این اندیشه واقعاً رضایتبخش است.
به خطوط اول این متن نگاه کنید. دوباره بخوانیدشان. سعی کنید در آنها غرق شوید. لذتشان را درستوحسابی مزهمزه کنید. چه انرژیای دارد، مگر نه؟ حالا بیایید از این زاویه به آنها نگاه کنیم.
برای برتری عدهای و رسیدنشان به راس هرم برتری، افراد زیادی له خواهند شد. خودتان هم خیلی جاها باید له شوید. تلاش برای برتری و رسیدن به آن قربانی میخواهد. به قربانیها و قربانیکردنها فکر کنید. به اضطراب خوب و کافی نبودن. به غم «آن» نبودن. تلخ شد...
حال خوب و بسنده بودن یعنی چی؟ بهجای کلاس فلسفه کمی مینویسم:
لذتبردن از آنچه که هستی و دوست داشتنش. دوست داشتن شهر کوچک و به دور از حاشیهات. لذت بردن از بوی خاکمانند قهوهات در کافهای ساده در نبش خیابانی معمولی. خندیدن در کنار خانواده در روزهای آخر هفته. پیروزی دانستن شکست. آرامش لحظههای پیشرفت و افتخار به خود. تختخوابی معمولی اما خواب پر از آرامش.
مخالفت کنید. اما پیشنهاد میکنم در حین مخالفت سری به این کتاب بزنید.