دروغ هایی که به آدم ها گفتم , از اعتماد آدم ها سو استفاده کردم و تظاهر کردم یه آدم دیگه ام , یه آدم خوب و عذاب وجدان و پشیمونی داره خفم میکنه
تنهایی که دارم متحمل میشم
احساس حقارتی که عین بختک به جونم افتاده و نمیگذاره نفس بکشم
دنیای خیالی که از یه پناهگاه امن برام تبدیل به جهنمی شده که توش گیر افتادم
فکر کردن بیش از حد به همه چیز و اظطراب
چند لایه بودن و چند شخصیتی بودن من اینکه نمیدونم کی هستم
خطاهای شناختی این که فکر اینکه همه از من متنفرن یا باعث ناراحتی دیگران میشم راحتم نمیگذاره
خشمی که از آدم هایی که باعث شدن من آدم بدی بشم( البته خودم هم مقصر بودم )
مخزن احساساتی که هیچ وقت نمیتونم پرش کنم ( احساس نیاز , تعلق , صمیمیت و درک شدن و ..)
اینا رو نوشتم چون کسی رو نداشتم که بهش بگم و نیاز داشتم حداقل یک نفر تو دنیا بدونه که من چجور آدمیم
این متن رو حدود یک ماه پیش نوشتم شبی که تصمیم گرفتم همه چی رو تموم کنم اما خودکشی ام ناموفق بود و الان خدا رو شکر زنده ام !
خیلی دوست دارم بنویسم اما الان شرایط اشو ندارم, هر پستی که میگذاشتم بدون فکر بود و بعدش پشیمونی و احساس حقارت خفم میکردم ,امیدوارم روزی بتونم خود واقعی ام رو پیدا کنم و شهامت زندگی کردن اش رو داشته باشم . اونروز دوباره برمیگردم مینویسم از امید همدلی و کمک حرف میزنم اما الان چیزهای زیادی هستن که باید پشت سر بگذارم .