اصلاً فکرشو هم نمیکردم که یکی مثل من سه بار مشروط بشه. خیر سرم ترم اول قرار بود هفت ترمه فیزیک رو تمام کنم اما الان باید تو فکر جور کردن شهریه پردیس باشم. آره، اخراج که نمیکنن فوقش راضی میشن تا با پول ادامه تحصیل بدی. البته فعلاً که پول ندادم و باید یه هفته همینجوری برم سر کلاس تا مهلت انتخاب واحد با تأخیر شروع بشه. اوضاع همچین بگی نگی ترسناک و غمانگیزه.
حتی فکرشم نمیکردم که ممکنه مشروط بشم. ترم پیش یه عالمه درس سخت برداشتم و مجبور شدم درس عمومیم رو هم که یه سوپاپ اطمینان بود رو حذف کنم. حالا اهل توجیه نیستم که بگم آقا درسا سخت بود، واحد زیاد بود، استاد نمرمو نداد، دلم درد میکرد، شاگردم نبود و ازین حرفا. قصش درازه پس لابهلای پستای آیندم متوجه میشید که چی شد که به اینجا رسیدم ولی اینو فعلاً داشته باشید که قبول میکنم که بلد نیستم درس بخونم. مثل یه شناگری که توی تست تیم بسکتبال قبول شده، منم دانشگاه قبول شدم (یه دانشگاه مثلاً خوب) ولی شناگره واقعاً بسکتبال رو دوست داره. (آره من بسکتبالم بازی میکنم.)
حالا بازم فرصت دارم که خودمو بالا بکشم (مثل همه دفعات قبل!) و این ایده به ذهنم رسید که بیام کارامو توی یه وبلاگ بنویسم که هم دفتر خاطراتم بشه و هم شاید برای یه تعدادی جالب باشه. قرار نیست توی وبلاگم کاسه چه کنم چه کنم به دست بگیرم. فقط مینویسم و سعی میکنم روحیه خوبی داشته باشم. دارم سعی میکنم یه عادت مطالعه خوب رو پرورش بدم تا بتونم موفق بشم. حالا لابهلای نوشتههام اگه چیز جالبی درباره فیزیک، سبک زندگی و مطالعه و... یاد گرفتم اینجا میذارم.
چی شد که اینجوری شد؟ گفتم که طولانیه و باید همراهم باشید تا لابهلای خاطرات پیش رو بفهمید.
Let's go...
قسمت بعد: