سه مشروطه·۳ سال پیشقسمت ششم | دنیای نودنیا قشنگ عوض شده بود. اندوه بود که از زمین و آسمان میبارید و پسر عشق زندگیم رو از دست دادم. چیزی بدتر از این میتونه باشه؟ بعد دو هفته پا…
سه مشروطه·۳ سال پیشقسمت پنجم | تا آخر ترم از سه سال بعدمن کلاً یادم رفته بود که چی به چیه. یهو دیدم من یه اکانت دیگه هم توی ویرگول دارم! چرا دیگه چیزی ننوشتم؟ اومدم نوشتههای قبلی رو بعد سه سال…
سه مشروطه·۵ سال پیشقسمت چهارم | من یک خوشحالم!هفته پیش یه هفته خیلی خوب بود. کلا بعضی هفتهها خوب شروع میشن و خوبم تموم میشن. هفته پیش هفته جهانی فضا بود. من قبلا عضو انجمن نجوم دانشگ…
سه مشروطه·۵ سال پیشقسمت سوم | بغض و آهدوشنبه جذابی به نظر نمیرسید. به مکافات بیدار شدم و دیر به کلاس رسیدم. خوشحال بودم که الکترومغناطیسم رو با استاد دلخواهم، استاد تحلیلی نازن…
سه مشروطه·۵ سال پیشقسمت دوم | اونقدرا هم بد نیست.صبح یه مقدار دیرتر بیدار شدم و در نهایت ١٠ دقیقه دیر کردم. عین بچههایی که دوست ندارن برن مدرسه و مامانشونو میخوان، منم نمیخواستم برم. بل…
سه مشروطه·۵ سال پیشقسمت اول| فردا تو جادهامفردا صبح زود اتاق نازنینم رو به مقصد دانشگاه ترک میکنم. این اولین باریه که از ته دلم میخوام دانشگاه شروع نشه چون به فرصت بیشتری برای جمع…
سه مشروطه·۵ سال پیششروع داستان: چی شد که اینجوری شد؟اصلاً فکرشو هم نمیکردم که یکی مثل من سه بار مشروط بشه. خیر سرم ترم اول قرار بود هفت ترمه فیزیک رو تمام کنم اما الان باید تو فکر جور کردن ش…