من کلاً یادم رفته بود که چی به چیه. یهو دیدم من یه اکانت دیگه هم توی ویرگول دارم! چرا دیگه چیزی ننوشتم؟ اومدم نوشتههای قبلی رو بعد سه سال آزگار خوندم و یاد گذشته افتادم. خیلی خوب بود و خیلی بد! توی این مدت چهها که نگذشت. کلی ماجرا پیش اومد که هر کدوم چیزهایی بهم یاد داد.
اون ترم، ترم خوبی بود. آخرین ترمم رو میگم. همون ترمی که با سهتا مشروطی دانشگاه رو دوباره شروع کردم. اوایل ترم واقعاً احساس بدی داشتم. تمام مدت تلاش کرده بودم ولی مشروط شدم. چراهای زیادی داره. در کل خیلی از اتفاقای زندگی تکعلت نیستن و حاصل اگرنه دهها، چندین علت متفاوتن. من خیلی دیر متوجه شدم که اختلال ADHD دارم که یه جور اختلال نقص توجه و بیشفعالیه. این فقط یه دلیلشه. دلایل دیگهای هم مثل ابله بودن توی برداشتن درسها (اگه بگم توی یه ترم مکانیک تحلیلی ۲، الکترومغناطیس ۱، کوانتوم ۱، ریاضیفیزیک ۱ و آز۲ رو برداشتم بچههای فیزیک میفهمن که چه الاغیم :) ) توجه زیادی به مسائل جانبی و عدم برنامهریزی مناسب خیلی مؤثر بودن.
اون سال خورشید گرفت. ما با رفقامون رفتیم بندرعباس تا خورشیدگرفتگی رو ببینیم. سفر متناقضی بود. توی هیچ سفری اینقدر بهم خوش نگذشته بود و در عین حال توی هیچ سفری هم اینقدر بهم بد نگذشته بود! اینا رو من دارم به تو میگم. به خاطر امتحان کوانتوم من، مجبور شدیم زودتر برگردیم تا من به امتحان برسم. صبح روز بعد، رفتم سر کلاس نشستم که استاد اومد و گفت بچهها امتحان کنسله! :) بیخیال مرد!
ترم جذابی بود. یادمه که گفتم سر کلاس آماری یه ارائهٔ نامعمول داشتم؟ ارائه در مورد فیزیک سطح بود و من بلندپروازی کردم و به زبان انگلیسی ارائه دادم. باز هم خودم ناراضی بودم ولی استادمون گویا خیلی کیفور شده بود و بهم نمرهٔ اضافه هم داد.
سر کلاس اخترفیزیک هم یادمه که بدجور برو و بیا داشتم. قشنگ معلوم بود که عزیزکردهی استادم :) آخر ترم هم دو تا کنفرانس دادم تا نمرهٔ بیست اخترفیزیکم گارانتی بشه. همه چیز عالی بود و توی دانشگاه، از اول ورودم به دانشگاه هیچ چیز اینقدر خوب نبود.
ترم هم به خوبی داشت تموم میشد. ترم بلندی بود؛ یعنی بعد از ترم خیلی بالاتر رفته بودم. آخرای ترم قرار شد که یه کارگاه تشکیل بشه و اساتید مدعو بیان و در نهایت یه مقاله هم بنویسیم. اون موقع من توی چه فازی بودم؟ خب من روی ابرا بودم. توی تیم بسکتبال دانشگاه، استارتر بودم. یکی از بازیکنای اصلی تیم بودم و قرار بود اول بشیم تا برای المپیاد دانشجویی بریم رشت!
ترم که تمام شد، من به دو دلیل نمرههام رو چک نکردم. اول این که چون پردیس شده بودم میباس شهریه میدادم و خب پول نداشتم. گفتم بیخیال من ترم رو منفجر کردم؛ نمرههام بالاس و توپم تکونم نمیده. دوم هم این که تمرکزم روی مسابقهٔ بسکتبال و کارگاه نجوم بود.
کارگاه که تشکیل شد؛ یه روز استاد نجومم گفت برگتو تصحیح کردم، چرا اینقدر خراب کرده بودی؟ گفتم که بابا من توی امتحان دادن کلاً عوضیم. ده دقیقه بعد استاد آماری بهم گفت «تو توی کلاس میفهمی، ولی چرا امتحانت رو خراب میکنی؟ خیلی بد امتحان میدی!» فهمیدم که بوی خوبی از ترمِ رویایی به مشام نمیرسه ولی باز هم خیالم تخت بود که حداقل مشروط نمیشم.
کارگاه بین دو ترم بود و به خاطرش من تعطیلات نداشتم. بعد کارگاه نوبت رسید به مسابقات. من فقط یه سر به خونه زدم و سریع برگشتم تا با تیم باشم. مدتها بود که تک و تنها توی اتاق زندگی میکردم. بازی اول رو بردیم و من درخشیدم. بازی دوم ولی بخت باهامون یار نبود و رسول انتر کلی توپ لو داد تا علیرغم درخشش مجدد من باختیم. بازی سوم هم مهم نبود ولی بردیم؛ اما چه فایده؟ رشت رفتنمون دود شد و رفت هوا (هر چند بندریها هم به خاطر کرونا نتونستن برن و دلمون خنک شد.)
برگشتم خونه و گفتم بذار یه چکی بکنم نمرهها رو که دیدم برای بار چهارم مشروط شدم!
نگران نباشید، ادامه داره.