هفته پیش یه هفته خیلی خوب بود. کلا بعضی هفتهها خوب شروع میشن و خوبم تموم میشن. هفته پیش هفته جهانی فضا بود. من قبلا عضو انجمن نجوم دانشگاه بودم ولی به خاطر درسم و یه سری مشکلات دیگه اومدم بیرون؛ اما هنوز گاهی فعالیتی داشتم. هفته پیش هم از من خواسته شده بود تا درباره شعار هفته جهانی فضا کنفرانس بدم. سمینار توی یکی از تالارهای دانشگاه و جمعیت ۵۰-۱۰۰ نفری.
زمانی که رسیدم دبیر انجمن اومد دنبالم و در بدو ورود یه هدیهای بهم داد که کلی خوشحال شدم. قرار مدارامون رو گذاشتیم و قرار شد درباره چیا حرف بزنیم توی سمینار و چجوری پیش بریم.
با استاد تحلیلی قرار داشتم تا ازشون مشاوره بگیرم. رفتم و سفره دلم رو باز کردم و بازخورد مناسبی گرفتم که باعث شد یه انگیزه خاصی هم بگیرم. درباره مشکلات عدم تمرکز و نحوه درس خودندم گفت. گفت که ظاهرا جزو اون دسته نیستم که با نمره بالا میرن بالا و در نهایت هیچی از پازل فیزیک نمیفهمن! خوشحال نباشم؟
بعد رفتم سر کلاس کوانتوم و استاد بعد از حل چندتا مثال درس رو خاتمه داد و گفت: از یه خانمی خواهش کردم براتون سمینار بذاره. سیمنار ایشون رو قبلا دیده بودم و خیلی خوشم اومد.
سمینار درباره کار عمیق بود. خلاصه کتابی به همین اسم برای تقویت تمرکز و موفقیت و اینا بود که میتونید توی اپیزود Deep Work پادکست بیپلاس با صدای خوب علی بندری بشنوید (توصیه میکنم!). آخه واقعا استاد باید اینقدر نازنین باشه؟
سمینار رو هم دادم و اگر چه ازش راضی نبودم ولی همه میگفتن عالی بود. نمرهها هم همه بالای ۸ از ۱۰ بود. از جمعیت حاضر در سالن دوتا دوست دیدم که بیشتر شبیه فرشته بودن تا آدمیزاد. مگه میشه آدم اینقدر زیبا باشه :)
رصد آسمان شب بعد از سمینار هم جالب بود. یکی از اون دو تا فرشته هم اومد پیشم و ازم یه سوالایی پرسید که نمیدونم چرا اینقدر بیربط بودن! اگرچه مردم میومدن و ازم سوال میپرسیدن و باهام بحث میکردن و منو بالا و محترم گرفته بودن ولی آخرش بحث با یه نفری که دانشجوی دکترا بود تمام حال منو گرفت. یه طرفدار پر پروپاقرص تکنولوژی که به قول دکتر سروش علمزده بود. اصلا معتقد بود زمین با کارای ما خراب نمیشه و ما باید برسیم به تهش!
امروز پنج وعده غذا خوردم! من کلا عاشق غذام و اگرچه لاغر مردنی به نظر میرسم اما پرخورم (خوشبختانه با پرخوری چاق نمیشم!) صبح ساعت ۵ بیدار شدم و یه صبحانه مبسوطی خوردم. چند ساعت به کارام رسیدم و بعد رفتم سر کلاس. کلاس بعدی که تشکیل نشد با دوستم رفتم دفتر استاد ترمودینامیک تا بقیه کارمون رو تموم کنیم. ما رو تو اتاقش تنها گذاشت و رفت سر آزمایشگاه و قبلش هم گفت بیسکویت روی میزه بفرمایید. دخل بیسکویتشو آوردم! وقتی کار تموم شد بهش گفتم استاد دخل بیسکوییتونو آوردم و اونم خندید و گفت به جای نهار خوردی؟ گفتم آره :) و رفتم سلف
بعد سلف دوست قدیمیم زنگ زد گفت من اومدم دانشگاهتون که با اونم رفتم دو پرس خورشت سبزی مبسوط رستوران دانشگاه رو خوردم و رفتیم پیش بچههای انجمن که بهمون کلی چیپس و بستنی و شکلات دادن. بعدش میدونی چی شد؟ وقتی تعریف کردم که چقدر پرخوری کردم، فاطیما یه ظرف بهم داد گفت بیا این ماهی پلو رو هم درست کردم مال تو! فاطمیا یه دختر خیلی مهربونه و دستپخت فوقالعادهای هم داره. دردوبلاش تو سرم!
شنیدم که بچهها گفتن تنها کسی که تو انجمن زندگی میکنه منم چون خیلی قانونی و در مسیر موفقیتم! (با سه تا مشروطی)
روز آخر از هفته فضا هم جالب بود. کلاسم که تموم شد رفتم پیش استاد کوانتوم و ازش منبع خواستم برای ارائه ترمودینامیک (چون موضوع ارائه من درباره چیزی بود که ایشون توی دوره ارشد روش کار میکرد.) ارائه من برای اولین بار توی این چند سال به زبان انگلیسی خواهد بود. بعد چند دقیقه صحبت قرار شد که موضوع ارائه عوض بشه که استاد ترمودینامیک بعدش مخالفت کرد. نزدیک یه آبروریزی بزرگم!
بعد سلف رفتم پیش بچههای انجمن که درحال تدارک مسابقه موشک کاغذی بودن. اونجا همینجوری یه موشک ساختم که ترکوند و قرار شد که توی مسابقه هم شرکت کنم (که از بخت بد موشکم اونجا خراب کرد!)
قبل مسابقه یکی از بچهها گفت یه دختر خوشگل بعد از سمینار آمارتو میخواست! (چقدر خواستنی و جذاب شدم یهو!)
یه دوستی دارم تو شهرمون که بهترین دوست همیم. هم کنارش خوشحالم و هم حس نمیکنم اتلاف وقته! شب با هم رفتیم کوه و داشتیم از سرما میمردیم. اوقات خوشی بود که فعلا تمام شد.
این هفته چی در انتظارمه...
قسمت پیش