هرچی دوست داری بنویس...
به نام خدا
سخته ، نه؟
اینکه همیشه از اون اعماق ، از اون پایین پائینا احساس کنی کلی استعداد داری اما همیشه از یافتن شخصی که همراهت باشه و بهت کمک کنه تا بتونی اون حس کوچیک و محو رو بزرگ و بزرگتر کنی ناامید بشی!
بزا خیالت رو راحت کنم :)))
.
.
..
،پیدا نمیشه، ?
مگر اینکه همین الان بری جلوی ایینه روی گردی صورت خودتون کاه کنی و با استینت یه دستی به سر و روش بکشی ؛ دیدیش ؟ همون اقاعه که زل زده به چشماتون .
خوب نگاهش کن چون اون دختر که به گونه هاتون نگاه میکنه و میگه چرا سرخ شدن،همونیی که به دنبالشید تا روزی بیاد « اون خیلی وقته که اومده
اون مدت زمان زیادی رو در کنار شما سپری کرده فقط شما چشمانتان قادر به دیدنش نبوده»
..._...
همیشه به این فکر میکردم که چطور به ادبیات علاقه پیدا کردم درحالی که فارسی تنها کتابی ست که ازش متنفرم؛ اما هرگاه که نوشته هایش رو میخوانم ارامش تمام حس های منفی درونم را مانند جزر و مد دریایی زیبا، اثر قدم های زوجین تازه بهم رسیده رو پاک میکند .
یا اینکه چطور به این مرتضی رسیدم ؟ واقعاً اون نقاطی که باعث شد اون حرکات به نظر معقول یا خیلی خیلی نامعقول و ناچیز رو توی شطرنج زندگیم انجام بدم چی بوده؟
..._...
احتمالاً همتون اینو میدونید که وقتی ادم به یک شخص علاقه پیدا میکنه یه مادهای در بدن لاور داستانمون پخش میشه که ادم اون احساسات رو داره و بدن ایشون به هر دری میزنه که اون مادهٔ بازم ترشح بشه یعنی معتاد اون مواد شده ! خب من فکر میکنم شعر سرایی که از عشاق میبینید به خاطره همینه ، یعنی انقدر جنس مواد خوبه که ادم رو یه شبه شاعر میکنه ! ( خدا بیامرزه پدر و مادرِ ساقی عاشقا رو ) البته بازم دلیل هست.
در کل باید طول کنم که همه شاعران عاشق نیستند و همه عاشقان شعر نمیگن دلبند
( یعنی اونا ساقی ندارررن؟!؟ )
....
به هر حال همه این تیکه حرف هارو نوشتم برای اینکه اعلام کنم زندم هنوز( الکی خوشحال نشید ? ) و معذرت فراوان که یه مدت کلا خاموش بودم .
۱۰/شهری/۰۲
موفق ?