morteza dehghan·۱ سال پیشلباس رنگییه جای میخوندم که میگفت :) تا یه لباس رنگی نپوشی ؛ نمیفهمی که مشکی زیادم بهت نمیاد!تا اون یه نفرو فراموش نکنی متوجه نمیشی که آدمای…
morteza dehghanدرعقیق·۱ سال پیشحقیقت ( نهر و خاک )تو یه کتاب میخوندم که زائری ( بچه یا جوان بود ) بر سر سفره رنگین یکی از اهالی کربلا نشسته بود ناگهان در خانه به صدا درامد ! صاحبخانه برخاست…
morteza dehghan·۱ سال پیشسبزکی زین قلماونا میگن ، یک نوشته میتونه اونقدر جاودان بمونه که نظارهگرِ امدنش باشد ....
morteza dehghan·۱ سال پیشلایف با طُامیدوارم رخسار این گُلعِذارِ دیوونهٔ کتاب رو وقتی که زیر سایه بید مجنون اغواگر ، بر روی چمن شبنم زده از نم نم بارون شب قبل ، پیدا کردم ، تف…
morteza dehghanدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۱ سال پیشمیخواهم بدانم عشق چیستزیبایی عشق اینه که از دو چشمه خروشان جوشیده باشه؛ یکی من و دیگری طُ
morteza dehghanدرشما چی استنتاج می کنید؟·۲ سال پیشسکوت و خفقانِ نگاه مردمخستهام ؛ از نگاههای سنگین و پر معنای آنها رمقی ندارم!
morteza dehghanدرچالش هفته·۲ سال پیشفروردین و داستان عاشقانه منو دیلطفاً به اسفند خانم نگید که میخوام تا چند روز دیگه از هتل او به هتل فروردین برم! .... . . چالش هفته