امیدوارم رخسار این گُلعِذارِ دیوونهٔ کتاب رو وقتی که زیر سایه بید مجنون اغواگر ، بر روی چمن شبنم زده از نم نم بارون شب قبل ، پیدا کردم ، تفحص و کندو کاوی که یک عمر برای او کردم ارزش چیدن لبخند از سیمای عسلگونش را داشته باشد، وگرنه خیلی دلخور میشم.
میخوام وقتی که همراهم شد ، به هنگامی که گفتم « دوستم داری ؟»
بهم بگه « احمق من دیوونهتَم »
وقتی که همراه حقیقیم شد بهش بگم « پایَمی؟ »
لب شیرن-طَعمش را تر کند و بگوید : اوسکلی؟ اگه پایَت نبودم که امروز صبح با یه دونه چتر بغله تو از فاصله پونزدهزار پایی که نمیپریدم تو مزرعه یه غریبهٔ بدعُنوق که فکر کرد داریم ماریجوانا هاش رو به تاراج میبریم ، عشقم! »
وقتی بهش گفتم:« یه فیلم باهم ببینیم؟ »
بگه ؛« چه فیلمی ببینیم امروز که قشنگ باشه؟ »
بگم « درکنار تو ، کدوم فیلمی هست که زیبا نباشه؟باب اسفنجی یا تصویر بی صدا و سیمای تلویزیون؟»
تبسم را همراه با یه کیسه خوردنی و نوشیدنی که بوسه هایش مستثنی از امعأ و احشأِ درون کیسه نیستند رو کادو پیچ کند و فیلمی که نمیدانم چندبار دیدیمش را اغوش به اغوش ببینیم»
... لحظهای که بهش گفتم «چطور و چرا عاشقم شدی؟»؛)) «هر فحشی که توی دنیا وجود داره رو نثارم کُنِه »
دلم میخواد روزی دوبار قهر کنه ، تا بتونم دوبار بیشتر به اغوش کِشمَش
وسط زمستون پس از اینکه با ادم برفی دست سازمون سلفی انداختیم و زیر عکس نوشتیم
( همسر دوست داشتنی )
و با نظر طُ عوضش کردیم ، تو با کله ادم برفی بزنی تو سر من و من خالی از لُطفَت نگذارم پایین ترین قسمت ان را تو سر جذاب و دیدنی تو ! و در اخر من تَب کنم و تو بشی پرستارِ جانم .
.
.
.
( همسر دیوونه )
پ.ن؛ نمیدونم شاید نوشته رو پاک کردم ، هرچقدر دلت میخواد بخون...
بدون تاریخ معینی از شب ۱۱ هم تیرماه بانو.?