راه ها بسته شده
جاده ها دیگر سرانجامی ندارد
خنده ها هم آخرش
رو به تلخی می زند
قلب من اینجا دگر جایی ندارد
نارفیق ازپشت خنجر می زند
قلب من را می درد
عاشقی ام نقطه ی آغاز وپایانی ندارد
چشم هایم ازچرانی خسته شد
دستهایم سرد شد
دوستانم رفته اند
باد دیگر حرف پایانی ندارد
قلب من می سوزد
خنجر آن نارفیق
کارش ساخت
آدمی مغرور وجدانی ندارد