Ⓡⓞⓢⓔ ⓑⓛⓐⓒⓚ·۳ سال پیشدختری نا شناخته در ناکجافک دختر اولین چیزی بود که حرکت کرد و مثل الاکلنگ بالا و پاین رفت.دندان هایش بر یک دیگر سابیده شد، شن از بیت دندان هایش برون ریخت.(( آآآآآی!…
Ⓡⓞⓢⓔ ⓑⓛⓐⓒⓚ·۳ سال پیشمادرم بد رفتی از خانه ماندرست نمیدانم چند دقیق از ساعت شش صبح روز بیست وسوم اردیبهشت گذشته است که مامان برخلاف همیشه بدون اینکه در بزن وارد اتاقم می شود.پرده حریر ب…
Ⓡⓞⓢⓔ ⓑⓛⓐⓒⓚ·۳ سال پیشباز لرزید تمام جانمباز لرزید… تمام جانم ، با او لرزید… با او که کودکش رازیر آوار جستجو می کردبا او که صدای نفسهای مادرش راهنوز میشنیدبا او کهپدر را میان سنگ…
Ⓡⓞⓢⓔ ⓑⓛⓐⓒⓚدرکنج داستان نویسی·۳ سال پیشمرده ای زیر بارانباران دوباره ساز خود کوک کرده استبا قطره های ریز ودرشتآهنگ بی نوایی من دیوانه می زندساعت نواخت آهنگ نیمه شباین قطره های ریز قلب مرا خیس می…
Ⓡⓞⓢⓔ ⓑⓛⓐⓒⓚ·۳ سال پیشنارفیقراه ها بسته شدهجاده ها دیگر سرانجامی نداردخنده ها هم آخرشرو به تلخی می زندقلب من اینجا دگر جایی نداردنارفیق ازپشت خنجر می زندقلب من را می د…