تنها مقابل کیک تولدش نشسته بود و گاهی کشش ثانیه ها چه زجراور میشوند.
به شمع در حال سوختن خیره شده بود و گاهی همه ی خواسته هایت کوچک میشوند.گاهی دلت را به یک شمع گره میزنی تا مجبور به ادامه ی زندگی شوی.در تنهایی هایت که غرق شوی، برای خودت تولد میگیری،کادو میخری،شمع روی کیکت میگذاری و فوت میکنی.تولدت مبارک را در میان تنهایی ها و اشک هایت میخوانی و ارزو میکنی امسال سال اخر باشد.ارزو میکنی امسال سال اخر تنهایی های بی انتهایت باشد.همه چیز را که از دست میدهی تازه کوچک ترین هایش هم برایت ارزشمند میشوند...