z͢a͢h͢ra
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

تولد

تنها مقابل کیک تولدش نشسته بود و گاهی کشش ثانیه ها چه زجراور میشوند.

به شمع در حال سوختن خیره شده بود و گاهی همه ی خواسته هایت کوچک میشوند.گاهی دلت را به یک شمع گره میزنی تا مجبور به ادامه ی زندگی شوی.در تنهایی هایت که غرق شوی، برای خودت تولد میگیری،کادو میخری،شمع روی کیکت میگذاری و فوت میکنی.تولدت مبارک را در میان تنهایی ها و اشک هایت میخوانی و ارزو میکنی امسال سال اخر باشد.ارزو میکنی امسال سال اخر تنهایی های بی انتهایت باشد.همه چیز را که از دست میدهی تازه کوچک ترین هایش هم برایت ارزشمند میشوند...


ڼالیدنِ بلبل زنٶآمۅزي عۺڨ ٱسٺ?ۿۯڱز نَشِنیدیم زپرواھ صدایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید