درون گراها انگیزه و نیروی کار خود را از خلوت درونی خود می گیرند و برون گراها از محیط بیرونِ خود.

بیشتر توضیح بدم: درون گرایی به معنای انزوا یا خجالتی بودن نیست به نقطه آغاز تصمیم یا اراده باز می گردد. یک درون گرا ابتدا تصمیم می گیرد سپس وارد چالش با محیط خود می شود تا میان تصمیمی که گرفته با محیط پیرامونش هماهنگی و سازش ایجاد کند ولی برون گرا ابتدا با اثر پذیری از میانگین یا معدل محیط بیرونی، تصمیم می گیرد سپس با خودش وارد چالش می شود که چه میزان می تواند درون خودش را با آن تصمیم همراه کند.
با فرضی که گفتم درون گراها اهتمام بیشتری برای تغییر محیط بیرونی دارند ولی برون گراها بیشتر به فکر تغییر خودشان هستند. شاید بشه گفت برون گراها منعطف تر هستند چون خود را متناسب با محیط بیرون تغییر می دهند برخلاف درون گراها که تغییر را از بیرون شروع می کنند.
نتیجه: از همین جا میشه فهمید چرا درون گراها از جامعه خسته می شوند؛ چون جامعه برای آن ها #چالش است و باید به زحمت آن را تغییر دهند در حالی که برون گراها از تنهایی خسته می شوند چون آن ها را با خود (بخوانید چالش اصلی یک برون گرا) روبرو می کند.
من از خلوتم انرژی می گیرم. در تنهایی هیجان زده می شوم، بی اختیار راه می روم، کتاب می خوانم، گریه می کنم، می خندم، حتی بهتر غذا می خورم
ولی در یک محیط اجتماعی فقط نگاه می کنم... .
من در فضای مجازی صفحات زیادی دارم که فلسفه آن نگاه کردن یا تغییر وضع جامعه است ولی در ویرگول می خواهم از لحظه های خلوت یک درونگرا بنویسم جایی که تصمیم یا اراده در آن شکل می گیرد. در عمق تنهایی یک درونگرا...