درود بر تمامی همراهان کتاب و تعقل و تفکر
اخیرا کتابی رو میخوندم تحت عنوان «پانزده سگ» اثر آندره الکسیس، در باب زندگی که جدا از تاثیراتش روی من، دوست داشتم با شما در میون بذارم و از این اثر جذاب لذت ببرید و بلکه بیشتر در جست و جوی خویشتن خویش باشید (چقد ادبی😆) بخونید پشیمون نمیشید. بریم سر اصل مطلب.
زنده بودن، فکر کردن، حس کردن، دوست داشتن و حسادت کردن به چه معناست؟ آندره الکسیس، همه ی این ها و بیش از این ها را در کتاب فوق العاده اش به صورت تعمق فلسفی و بینش مندانه ای در طبیعت هشیاری بررسی می کند. این کتاب، سرشار از تعادل ها و تقابل هاست: شوخ طبعی ممزوج با وحشی گری، تنهایی تنیده با نیاز شدید به جزئی از گروه بودن و نثر شعورمندانه امیخته با اشعار شیطنت امیز. نوشته ای زیبا و اصیل که خواننده را به چالش میکشد تا وجودش را بیازماید و ان پرسش دیرینه را به خاطر بیاورد، اینکه معنای زندگی چیست؟
شاعر عزیزمون مولانا میفرماید:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همان جا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
قسمتی از متن کتاب که دو تن از خدایان یونان باستان هستن: آپولو: «شرط میبندم اگر حیوانی از هوش و استعداد انسانی برخوردار باشد، درست مثل انسان ها بدبخت می شودـ»
هرمس جواب داد:« انسان ها بدبخت نیستند. هوش انسانی مایه ی بدبختی نیست»
آپولو گفت:« بیا به این پانزده سگ، استعداد و درک انسانی بدهیم و نتیجه اش را ببینیم»
پ.ن: این کتاب دو مترجم داره 1. بهناز سلطانیه 2. سید میثم فدایی، که بنده اولی رو ترجیح میدم