امیرحسین صمدی
امیرحسین صمدی
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

خاطرات سربازی2: من و اعزام!

توی قسمت قبل گفتم رفتم و برگه سبز گرفتم و بعد یکی دو ماه بهم برگه اعزام دادند برای دوم تیر ماه!

خب چرا 2 تیر؟ چون یکم تیر جمعه بود!

صبح شنبه راه افتادیم به سمت ورزشگاه نقش جهان اصفهان... با کلی وسیله و خوراکی و .... نا گفته نمونه همسرم شب قبلش کلی وقت گذاشته بود و کوله ی من رو به صورت مختصر و مفید آماده کرده بود(البته با ناراحتی و غصه بسیار)

ساعت 7 رسیدیم به ورزشگاه! کلی پسر جوون اومده بودند برای اعزام... همه هم کچل!

سربازان در حال اعزامند! لشکر کچل ها...
سربازان در حال اعزامند! لشکر کچل ها...


این وسط من که خودم از قبل تقریبا کچل بودم خیلی ناراحت نبودم، اما خیلی ها معلوم بود تحت تاثیر فضا قرار گرفته بودند و بساط گریه زاری به راه بود...

البته شاید گریه زاری ها به خاطر دور شدن از خانواده و فکر کردن به سختی های خدمت بود! با این حال من بازم ناراحت نبودم، شاید چون قبلا تجربه دور بودن و خوابگاهی بودن توی دوران دانشگاه رو داشتم!

حالا بگذریم....

وسط این گریه ها رفتم و برگه اعزامم رو به دژبانی که دم ورودی ایستاده بود نشون دادم و رفتم داخل.

توی سالن سرپوشیده ورزشگاه تقریبا پر بود و گروه های مختلف زیر تابلو هایی که اسم پادگان های آموزشی روش نوشته شده بود نشسته بودند.

از افسر نیرو انتظامی که دم در ایستاده بود پرسیدم: سرکار ببخشید، نیرو دریایی سیرجان کجا بریم؟

یه نگاهی به بغل دستیش انداخت، یکم سرشو خاروند، گفت والا سیرجان نداریم!

برگه اعزاممو نشونش دادم، تا دید نوشته امریه دار منو راهنمایی کرد آخر سالن.

وقتی رفتم انتهای سالن دیدم دو نفر دیگه هم مثل من ایستادند.

تا من رو دیدند با حالت سوالی پرسیدند: سیرجان؟ گفتم سیرجان!

کلی خوشحال شدند، گفتند لیستمون باید چهار نفر باشه! الان با تو شدیم سه نفر و باید دنبال نفر آخر بگردیم.

با تعجب پرسیدم کلا چهار نفریم؟ اونها هم که مثل من قبل از اینکه بیاند فکر میکردند باید 50 60 نفر باشیم گفتند: آره، فقط امریه دار ها میرند سیرجان و همین چهار نفریم که امریه داریم!

خلاصه رفتیم به دنبال نفر چهارم و هر چه گشتیم پیدا نشد... دیدم وقت داره میگذره! رفتیم به افسری که لیست ها رو میداد گفتیم: آقا این نیست!! اونم گفت: یکی کمتر،بهتر... برگه رو داد و گفت برید ترمینال کاوه براتون یکشنبه شب بلیط گرفتیم!

خوشحالی توی چهره دو نفر دیگه هم مشخص بود.

رفتیم ترمینال بلیط گرفتیم و رفتیم خونه...

یک روز با خوشحالی گذشت و اومدیم برای اعزام!

نفر چهارم هم پیداش شد(که ای کاش پیدا نمیشد) اتوبوس بندر عباس اومد، سوار شدیم، گفتیم و خندیدیم تا مقصد، ساعت 6 صبح سیرجان پیاده شدیم و رفتیم برای پادگان!

سیرجان؛ شهری که ندیدیم!
سیرجان؛ شهری که ندیدیم!


و اما پادگان....


پ ن: کاملا واضحه که من اصفهانی ام!

پ ن: من کارشناسی ارشد پیوسته دانشگاه امام صادق (ع) تهران رشته حقوق عمومی خوندم و از سال 94 تا قبل از کرونا (چهار سال و نیم) ساکن خوابگاه دانشجویی بودم! برای همین خیلی دوری از خانواده برام سخت نبود.

پ ن: همچنین به صورت ارثی مو های وسط سرم از سن 22 سالگی شروع به ریزش کرد و زمان اعزام به سربازی جزو دسته نسبتا کچل ها محسوب می شدم، برای همین از کچل کردن هم خیلی ناراحت نشدم!

پ ن: در دو مورد بالا پدر و مادرم خیلی نگران و ناراحت نبودند، اما همسرم با اینکه بُروز نمی داد ناراحت بود! با این حال خیلی خوب این دوره را طی کرد.

پ ن: سرباز امریه اینطوریه که با داشتن شرایطی مثل متاهل بودن، لیسانس و فوق لیسانس بودن و شرایط دیگه میتونید به سازمان هایی که سرباز امریه پذیرش میکنند مراجعه کنید و درخواست بدید، این فرایند شامل گزینش و تست اعتیاد و ... هم میشه. در نتیجه زمان زیادی باید براش در نظر بگیرید!

پ ن: سرباز های امریه عموما می افتند ارتش، غیر از سرباز معلم ها که نیرو انتظامی هستند.


در پایان خوشحال میشم کامنت بگذارید و نظرتون رو بفرمایید.


سربازیدانشگاه امام صادقسیرجاننیروی دریایی ارتش
زندگی راز بزرگیست که در ما جاریست، زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست. یک دانش آموخته حقوق عمومی که دوست دارد خوب بنویسد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید