قبل از هر چیز باید بگم این نوشته صرفا نظرات شخصی من از گفته های دیگران و اتفاقاتی هست که اون ها رو تجربه کردم و بنظرم جالب اومد تا براتون بازگو کنم .
دوستان زیادی داشتم که از من پرسیده اند که آیا عشق رو تجربه کردی ؟ و خب من هم میگفتم نه !!!! ولی همیشه دوست داشتم از من این سوال رو بپرسند :
تا حالا تونستی عشق رو درک کنی ؟ راستش تجربه کردن با درک کردن خیلی متفاوت هست ، در تجربه کردن انسان معمولا دو حالت برایش به وجود می آید یا تجربه خوب است یا بد .
انسان به صورت ذاتی دوست دارد و تلاش میکند تا تجربه های بد رو فراموش کنه پس اگر عشق رو به عنوان یک خاطره بد تجربه کنم ، دوست دارم اون رو فراموش کنم ولی تجربه های خوب رو معمولا دوست داریم تکرار کنیم یا اونها رو به شکل بهتری دوباره تجربه شون کنیم پس اگر عشق رو مثل یک خاطره خوب بدونم همیشه دوست دارم اون رو تکرار کنم و خودتون بهتر میدونید که تکرار هر چیز نتیجه ای جز روزمرگی و خستگی نداره ، پس باید مراقب باشم .
((تا حالا تونستی عشق رو درک کنی ؟ )) درک کردن هر موضوعی خاصیتی داره به نام تمایل به کامل شدن(تکامل ) ، وقتی به درک عمیقی از چیزی میرسیم معمولا دوست داریم اون رو با پوست و استخوان حس کنیم و اون رو با تمام حواسمون درک کنیم و هر دفعه که این کار رو انجام میدیم انگار چیزی یاد میگیریم و هر دفعه این درک و عمیق شدن برای ما معنای بیشتری پیدا میکنه.
پس اگر خواستید عاشق بشید از روی تعداد پیام هایی که بهم میدید عاشق همدیگه نشین بلکه هر وقت خواستید که واقعا عشق رو درک کنید......
اگر بپرسید چرا ؟؟ میگم نمیدونم ولی بهتره امتحانش کنید :) و میدونم که پیشمون نمیشید....
ولی چرا در جامعه ای زندگی میکنیم که عشق یک مشکل دیده میشود تا یک فرصت ؟؟؟؟ این موضوع میتونه دلایل خیلی خیلی زیادی داشته باشه ولی چیزی که واقعیت داره وقتی دنبال ریشه هر دلیلی در این باره بگردیم به دوران کودکی و قبل از بلوغ میرسیم . دورانی که بیشتر پسر ها و دختر ها تصور کاملی از جنس مخالف پیدا نمیکنند چون محیط و بستری برای اونها فراهم نمیشه و اصلا در فرهنگ و جامعه ما درباره این موضوعات به هیچ وجه جایگاهی برای صحبت و گفت و گو وجود ندارد به ویژه در اون سن .
پس نتیجه این ریشه غلط چه میشود ؟ نتیجه اش میشود اینکه وقتی دختر یا پسری از سوی کسی که رد و طرد میشود زمانی که به او میگوید دوستت دارم نمیتواند احساسات و عواطف اش را کنترل کند و دست به کار هایی میزند که اصلا نیازی به انجام آنها نیست .
یا اینکه وقتی دو نفر رابطه شان تمام میشود معمولا روشی برای فراموش کردن یکدیگر یا هضم این موضوع بلد نیستند چون قبلا کسی با آنها درباره این موضوعات صحبت نکرده !!!!
و خیلی مشکلات دیگر که از اونها با خبر هستیم !!!! ولی صحبت من این نیست که فرهنگ و جامعه ما ایراد داره و جاهای دیگر بهشت است ! من اصلا حتی قصد مقایسه هم ندارم فقط تمام صحبت من این هست که امثال من و دوستانم حقوق انسانی ای داشتیم و داریم و خواهیم داشت که لایق و سزاور این نبوده اند که این حقوق فراموش و پایمال شوند درحالی که میتوانستند به راحتی اجرا و عملی بشوند ......
به شخصه در مکان و روزگاری زندگی میکنم که به سختی میتوانم تا دقایقی دیگر از زندگی ام رو پیش بینی کنم ، برای همین هر رفتار یا صحبتی که انجام میدهم انتظار هر گونه واکنش ای از سوی دیگران دارم و به خودم قول داده ام نه دلسرد شوم و نه متعجب و نه نا امید و نه امیدوار و نه خوشحال و یا ناراحت .........
فقط تصمیم گرفتم زمان به جلو برود و من زندگی را از دریچه ای که واقعا زیباتر و لذت بخش تر هست نگاه کنم بدون هیچگونه قضاوت یا احساس ناخوشایندی در موردحوادث و افراد اطرافم ........